‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

ایران پیش از ایرانیان

سرزمینی که اکنون به نام ایران مشهور است، بخشی از سرزمین پهناوری است که خاستگاه نخستین تمدن‌ها بوده و سالیان دراز پیشرو دیگر تمدن‌هایی بوده است که در جاهای دیگر جهان پدید آمده بودند. بیش‌تر مردم ایران، سرزمین‌شان را با پیشینه‌ی تمدنی 2500 ساله می‌شناسند، حال آن‌که پیشینه‌ی تمدنی این سرزمین دست‌کم به 10 هزار سال پیش می‌رسد و تاریخ 2500 ساله فقط به تاریخ امپراتوری‌های بزرگ ایرانی باز می‌گردد.
سرزمین ایران با پایان گرفتن دوره‌ی باران در 10 تا 15 هزار سال پیش از میلاد و آغاز عصر خشکی، کم‌کم برای زندگی انسان مناسب شد و تکاپوی انسان پیش از تاریخ در آن آغاز شد. آثار برجای مانده از چنین انسان‌هایی را در سال 1949 میلادی در غار تنگ‌پبده( Pabda )، در کوه‌های بختیاری در شمال‌شرقی شوشتر پیدا کردند. سپس در هزاره‌ی پنجم پیش از میلاد، که با پس‌روی آب و بارور شدن دشت‌های ایران همراه بود، نخستین سکونت‌گاه‌های بشری در دشت سیلک، نزدیک کاشان، ساخته شدند.
حدود چهار هزار سال بعد، یعنی در آغاز هزاره‌ی نخست پیش از میلاد، مردمانی آریایی‌نام از شمال آسیا و از راه قفقاز و ماوراء‌النهر به سرزمینی سرازیر شدند که به یاد آن‌ها، ایران نام گرفته است. آن‌ها طی چند قرن در حکم مردمان اصلی سرزمینی درآمدند که پیش‌تر از وجود مردمانی متمدن بهره‌مند بود .به بیان باستان‌شناس بزرگ فرانسوی، گریشمن، " آن‌ها با زن و بچه و گله وارد شدند و بیش‌ترشان همراه گروه سواران خود، وارد خدمت امیران محلی گردیدند. آنان مردمانی بودند که از راه شمشیر و به عنوان سرباز مزدور ] مزدبگیر [ زندگی می‌کردند. ایشان سربازانی را تشکیل دادند که می‌بایست یک روز جانشین همان امیرانی شوند که خود در خدمت ایشان بودند."(گیرشمن رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه‌ی محمد معین، انتشارات معین، چاپ اول 1383، صفحه‌ی90)
البته، برخی تاریخ‌شناسان بر این باورند که آریایی‌ها از دیرین‌ترین ساکنان سرزمین ایران هستند و نظریه‌ی کوچ آریایی‌ها را نادرست می‌دانند. برای مثال، جهانشاه درخشانی با برسی آب و هوای جهان و بررسی‌های دیگری مانند بررسی متن‌ها کهن ایرانی و بررسی‌های زبان‌شناختی، چنین نتیجه‌گیری کرده است که دست‌کم بخشی از بومیان آریایی در دوران یخبندان در جنوب ایران و در بستر خلیج فارس زندگی می‌کرده‌اند که البته امروزه پر از آب شده است. به نظر او گرم شدن هوا و پیشروی آب در خلیج فارس این مردمان را ناگزیر کرد به سوی شمال، که آب و هوای خنک‌تری داشت، کوچ کنند؛ البته، در آغاز به میان‌رودان و فلسطین که نسبت به فلات ایران گرم‌تر بودند. به نظر درخشانی، به همین دلیل نام شهری مانند "اریحا(با پیشینه‌ای ده هزار ساله) در فلسطین و نام رودهای دجله و فرات و بسیاری از نام‌های جغرافیایی میان‌رودان تنها با زبان آریایی‌ها مفهوم پیدا می‌کنند.( دانشنامه‌ی کاشان، بخش سوم از کتاب سوم، صفحه‌ی 89 و 90)
به هر حال، در این‌جا بنا نداریم به اختلاف نظر تاریخ‌شناسان بپردازیم، بلکه برای آغاز شناختمان از ایرانی فراتر از 2500 سال، چکیده‌ی پژوهش‌ها و نظرهای رومن گریشمن را درباره‌ی دوران پیش از آریایی‌ها از کتاب وی با نام ایران از آغاز تا اسلام، می‌آوریم.
انسان غار
1. بررسی‌های زمین‌شناختی نشان داده است در دورانی که بخش زیادی از خاک اروپا را توده‌های یخ پوشانده بود، فلات ایران دوره‌ی باران را پشت سر می‌گذاشت؛ دوره‌ای که طی آن حتی دره‌هایی را که بر بلندی‌ها قرار داشتند، آب فراگرفته بود.
2. بین 10 تا 15 هزار سال پیش از میلاد، کم‌کم دوره‌ی خشکی آغاز شد و درپی نظم پیدا کردن جریان رودخانه‌ها، نهشته‌های رسوبی در بستر آن‌ها برجای ماند و قطعه‌زمین‌هایی را به وجود آوردند که به‌زودی سر از آب بیرون زدند.
3. در این دوران، انسان پیش از تاریخ از در غارها یا پناه‌گاه‌های سنگی، که سقف آن‌ها را با شاخ و برگ درختان ساخته بود، زندگی می‌کرد و با ابزارهای سنگی به شکار جانوران می‌پرداخت. آثار آن انسان‌ها را، از جمله چکش سنگی و تبری که به چوب‌دستی شکاف‌دار وصل می‌شد، در غار تنگ‌پبده در کوه‌های بختیاری پیدا کرده‌اند.(گریشمن و همکاران، 1949)
4. انسان آن دوران نوعی ظرف سفالی ناهموار را، که به‌طور ناقص پخته بود، نیز به کار می‌برد. این ظرف‌ها را زنان می‌ساختند و کار دیگر آن‌ها، نگهبانی از آتش و گردآوری ریشه‌های خوردنی و میوه‌های وحشی بود. به نظر می‌رسد مشاهده‌ی چگونگی رشد گیاهان در طبیعت، او را به سوی آغاز کردن کشاورزی در زمین‌های رسوبی رهنمون شد.
هزاره‌ی پنجم پیش از میلاد
5. خشک شدن روزافزون دره‌ها و کوچک‌شدن دریاچه‌های بزرگ و افزایش نهشته‌های رودخانه، زمین‌های بارده‌ی را فراهم کرد و سرانجام در حدود هزاره‌ی پنجم پیش از میلاد، شرایط برای شکل‌گیری نخستین تمدن بشری در دشت سیلک، نزدیک کاشان، فراهم شد. انسان این دوران همچنان شکارچی بود، اما کشاورزی گسترش یافته و ذخیره کردن آذوغه نیز معمول شده بود.
6. در این زمان نخستین پیشرفت در فن کوزه‌گری رخ داد و آن پیدایش ظرف‌های نقش‌دار بود؛ کاسه‌های ناهمواری که روی آن‌ها خط‌های افقی و عمودی کشیده شده بود. این شیوه‌ی نقش زدن برداشتی از شیوه‌ی سبد سازی است، زیرا هنوز چیزی از آن زمان نگذشته بود که انسان سبدهایی را به جای ظرف به کار می‌برد که روی آن‌ها را با گل رس اندود و در آفتاب خشک کرده بودند. نخستین دوک‌ها نخ‌ریسی، از جنس گل‌پخته یا سنگ و داس و تبر سنگی و صیقلی شده، از آثار به جای مانده از آن مردمان است.
7. در پایان هزاره‌ی پنجم پیش از میلاد، انسان مس را شناخت و با چکش‌کاری سنگ آن، چیزهایی از آن می‌ساخت، زیرا او هنوز با ذوب کردن فلز آشنا نبود. مردو زن این دوره به آرایش کردن گرایش داشتند. آن‌ها حلقه‌ی انگشتر و دست‌بند را از صدف‌های بزرگ و کوچک می‌ساختند و خالکوبی یا دست‌کم بزک کردن هم معمول بود و مواد آن را به کمک دسته هاون کوچکی در هاون ظریفی نرم می‌کردند.
8. ذوق هنری در کنده‌کاری روی استخوان جلوه‌گر است. بدون شک، زیباترین قطعه‌ای که تا کنون کشف شده، دسته‌ی چاقویی است که انسان این دوران را نشان می‌دهد؛ در حالی که شب‌کلاهی بر سر نهاده و لنگی با کمربند به دور کمر بسته است. این یکی از دیرین‌ترین تصویرهایی است که از انسان خاور نزدیک شناخته شده است
9. مرده را به شیوه‌ی درهم پیچیده‌ای در کف اتاق دفن می‌کردند. این نزدیکی مردگان، زندگان را از نیاز به تهیه‌ی هدیه برای آن‌ها، معاف می‌کرد، زیرا روح فقید می‌توانست در خوراک خانواده شرکت کند. انسان از دیرباز بر این باور بود که پس از مرگ به همان صورت که روی زمین زندگی کرده است، خواهد زیست. در غاری تبری از سنگ صیقلی کنار استخوان‌ها در دسترس مرده گذاشته شده بود و نزدیک سر نیز دو فک گوسفند نهاده بودند. جسد مردگان را به رنگ قرمز درمی‌آوردند. این کار در جاهای دیگر نیز دیده شده است و به نظر می‌رسد که یا کالبد انسان زنده با پوششی از رنگ قرمز پوشیده شده بود و یا گرد اکسید آهن را پیش از دفن روی جسد پاشیده باشند.
10. صدف‌هایی که مردمان سیلک در این دوره به عنوان زینت به کار می‌بردند، از سوی پژوهشگران بررسی و مشخص شده که از خلیج فارس، یعنی از فاصله‌ای حدود هزار کیلومتر آورده شده‌اند. به نظر می‌رسد این کالاها را فروشندگان دوره‌گرد به سیلک آورده باشند.

کورش بزرگ در روایتهای دینی

کورش کبیر اولین پادشاه هخامنشی، افزون بر ایرانیان ، به دلیل صدور نخستین اعلامیه حقوق بشر نزد همه جهانیان و دانشمندان(ویل دورانت، ویکتور هوگو، کنت گوبینو، هگل، شاتوبراین، پاپ کلمنتوس ۵ ، بوسویه، ناپلئون، دانیل روپس، گیرشمن و...) محترم است .در دوران باستان نیز بسیاری از اندیشمندان (مانند افلاطون، فیثاغورث، هرودت، گزنفون، دیودور سیسیلی و...) او را ستوده اند

.
کوروش بزرگ بنا به پژوهشهای 100 ساله اخیر دانشمندان مسلمان همان ذوالقرنین (که برخی او را بدلیل سخن گفتن خداوند با وی «و قلنا یا ذا القرنین» پیامبر الهی می دانند) است که در سوره کهف قرآن (آیات83 تا 99) از او یاد شده است. از جمله معروفترین این محققان می توان به افراد زیر اشاره کرد: مولانا ابوالکلام آزاد مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیرالبیان ( ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی) ــ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ــ آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی و 10 نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی،حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی) ــ تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن ــ آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری) ــ حجه الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات _ دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی ــ سید صدر بلاغی در قصص قرآن _ جلال رفیع در کتاب بهشت شداد _ دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی ــ منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی ــ آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و عضو مجلس خبرگان دوم _ استاد محیط طباطبایی _ دکتر حسنعلی پیشاهنگ ــ حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد _ سر احمد خان بنیانگذار دانشگاه اسلامی علیگر هند.
قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ صفحه 89 می گوید: خواجه عبداله انصاری در تفسیر ادبی عرفانی خود در سوره کهف پس از آیه «انا مکناه له فی الارض=ما او را در زمین نیروی بسیار دادیم» این دو را یکنفر می شمارد. دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق پس از یکی دانستن کورش و ذوالقرنین از شیخ محمدباقر کمره ای شارح اصول کافی کلینی (از کتب چهارگانه شیعه) روایت می کند که: امیرالمومنین علی(ع) خود را مانند ذوالقرنین دانسته و به این همانندی افتخار کردده است.
همچنین آیت‌اله سید محمدتقی موسوی‌ اصفهانی در نوشتاری با عنوان «شباهت‌های امام عصر (عج) و پیامبران الهی» با یادآوری حدیثی از امام حسن عسکری (ع) امام زمان را در برخی ویژگی‌های خود همانند ذوالقرنین می‌داند.

کوروش نزد یهودیان ،زرتشتیان ، مسیحیان و مسلمانان از جنبه آسمانی و تقدس برخوردار است . در کتاب تورات ( اشعیا <ع> ـ دانیال نبی ـ حزقیال <ع> ــ ارمیای نبی ) از او به عنوان حضرت مسیح، بت شکن، فرستاده پروردگار، چوپان خدا،دست خدا، شکست دهنده فرعونیان، شاهین خدا، نجات بخش و دانشمند خدا نام برده شده است . درصحف عزرای پیامبر (حضرت عزیر) آمده است:کورش فرمود خداوند به من دستور داده است تا خانه ای برای او در بیت المقدس بسازم. ابوریحان بیرونی (قرن 4 هجری) و غیاث الدین خواند میر (قرن 6 هجری در کتاب حبیب السیر، جلد یک، صفحه 136) از او بعنوان بانی بیت المقدس و مسجد الاقصی (یا همان قبله نخست مسلمانان) نام می برند. در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: که خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی از پادشاهان پارس را نام او کورش و او مردی بود مومن.
مسعودی در کتاب مروج الذهب،صفحه606 می نویسد : این خبر در انجیل هست که کورش پادشاه، ستاره را که هنگام مولود عیسای مسیح طالع شده بود،دیده بود...وما تفصیل این قصه را با آنچه مجوس ونصاری در باره ی آن گفته اند...در کتاب«اخبارالزمان» آورده ایم.
آرامگاه باشکوه کوروش بزرگ در پاسارگاد طرحی گیرا ، باوقار ، متوازن ، مقدس و اهورایی دارد. ساختمان این گونه آرامگاه ، پیش و پس از آن ( به جز یک مورد و در اندازه‌ای کوچکتر که آن هم از نیاکان یا نوادگان کوروش است ) دیده نشده است . پس از اسلام در دوران پادشاهی اتابکان فارس (در قرن 5 و 6 هجری خورشیدی ) به دلیل جنبه تقدس آرامگاه ، مسجدی در اطراف آرامگاه ساخته ، درون آرامگاه هم محرابی از سنگ تراشیده و پیرامون آن آیاتی از قرآن به خط ثلث نگاشته‌اند.(دکتر رضامرادی غیاث آبادی در کتاب نقش رستم وپاسارگاد). قبله نمایی نیز در سنگ در کنار مهراب تراشیده اند.در زمان گذشته نوشته ای در آرامگاه به خط میخی بوده که متن آن ، چنین است :
«
ای رهگذر ، من کوروش هستم که پادشاهی جهان را به پارسیان دادم ، به مشتی خاک که پیکرم را در برگرفته رشک مبر
پس از اسلام ( حداقل هزار سال) ، به دلیل ندانستن صاحب آرامگاه ، آن را به نام های مسجد مادر سلیمان(ع) ، مشهد مادر سلیمان ، گور مادر سلیمان ، گور سلیمان(ع) ، مشهد ام النبی ، مقبره سلیمان(ع) و مشهد مرغاب نامیده اند . همچنین بر روی تپه مشرف به آرامگاه باقیمانده یک دژ وجود دارد که به نام تخت سلیمان معروف است. حاج میراز حسن فسائی (در کتاب فارسنامه ناصری صفحه 301) می نویسد : « مشهد محل شهادت و قبر انبیاء و اولیاء و بزرگان دین را گویند و چون این بلوک را مشهد ام النبی گفتند و چون عجم حضرت سلیمان (ع) و جمشید را یکنفر و پیامبر دانسته اند آنرا مشهد مادر سلیمان نیز گفته اند. که در هر صورت (چه سلیمان نبی، چه مادر او، چه جمشید و چه کورش) نشان دهنده الهی و سپند بودن صاحب آرامگاه است.
در دشت مرغاب در پاسارگاد ، نقش برجسته‌ای از کوروش کبیر باقیمانده است که همچون فرشتگان ، با بالهایی آسمانی تراشیده شده است . نکته جالب است که ایرانیان از زمان باستان تا‌کنون این پیکره را مقدس می‌دانند و با اینکه پیکره‌های دیگر در سراسر ایران در اثر نادانی آسیب دیده است هیچ‌کس جرأت نداشته به این پیکره اهورایی آسیب برساند. هنوز هم تصور مقدس بودن این پیکره در میان مردم بومی باقی است .(دکتر بهرام فره وشی در کتاب ایرانویچ) مردم محلی دستان او را رو به قبله و در حالت نیایش می دانند. تا چند دهه پیش ، مراسم روز تاسوعا و عاشورای حسینی اهالی دشت مرغاب در دورادور آرامگاه پاسارگاد انجام می‌شد و مردم منطقه نذرهای خود را تقدیم آرامگاه می‌کردند و آن را همانند امامزاده‌ها با پارچه‌های رنگی و قفل می‌پوشاندند.( دکتر باستانی پاریزی در کتاب کوروش ذوالقرنین ) آب رودخانه پلوار نیز همیشه آبی مقدس و شفابخش به شمار می آمد.(دکترعلیرضا شاپور شهبازی در کتاب پاسارگاد)
دکتر جمشید صداقت کیش در ویژه نامه فصلنامه فارس شناخت در نوشتار مسجدهای فارس در صفحه 88 می نویسد : در روایتهای اسلامی هم از مقدس و آسمانی بودن این جایگاه سخن بسیار رفته است از جمله در کتابهای زیر :


ـ مسالک و ممالک ( اصطخری به سال 320 هجری ) صفحه‌های 109 و 141 2 ـ حدود العالم من المشرق الی المغرب ( نوشته شده به سال 372 هـ ) صفحه 131 3 ـ اشکال العالم ( ابوالقاسم جیهانی به سال 367 هـ ) صفحه‌های 113 و 123 4 ـ نزهت‌القلوب ( حمداله مستوفی به سال 740 هـ ) صفحه 178
در کتاب شیرازنامه نوشته زرکوب شیرازی ( سال 740 هـ ) در صفحه 144 آمده است:
«
نقل است که : شیخ محمد‌بن یزید عروس ( هم زمان با مأمون 218 ـ 198 هـ . ق ) نقل فرمود که در عهد او جمعی از زهاد و عرفا بیت‌المقدس به شیراز آمدند و طلب متصوفه و ائمه شیراز می‌کردند . ایشان را به من حواله کردند . سؤال کردم که سبب آمدن شما به این طرف چه بود و باعث این نهضت چیست ؟ گفتند که : ما در بعضی از اخبار خوانده‌ایم که در شیراز به طرف حوامه شهر مسجدی هست که آن را مسجد سلیمان (یا همان آرامگاه کوروش ) می‌گویند و در بعضی کوهستان که در برابر مسجد است ، چشمه‌ای هست و آن به چشمه مرغان (یا همان دشت مرغاب ) مشهور است . سلیمان نبی آن مسجد بنا کرده و آن چشمه از آثار قدم او پدید آمده . هر کس که در آن آب وضو سازد و در آن مسجد دوگانه‌ای بگذارد ، حق سبحانه و تعالی حاجات دین و دنیایی او برآورده گرداند. ما به این بیت متوجه گشتیم تا زیارت مسجد دریابیم
در پایان بد نیست نگاهی داشته باشیم به گفتار استاد ابراهیم پورداود ( کتاب ذوالقرنین و کورش از محمد کاظم توانگر زمین): هر ایرانی همانگونه که مکلف است در صورت استطاعت در مدت عمر خود یک بار به حج مشرف شود شایسته است که یک بار هم به زیارت کورش که پایگاه ملیت ایرانی است خود را برساند. نه فقط بخاطر ایرانی بودن بلکه به جهت زیارت فردی که قرآن بیشترین تعریف (17 آیه) در مورد یک زمامدار را از او کرده است.
1

چرا نـام کـوروش بـــزرگ زنده است؟

این که کوروش بزرگ در نگاه ما و جهانیان، برجسته‌ترین شخصیت تاریخ ایران است، پیش از آن که معطوف به دستاوردهای سیاسی و فتوح نظامی وی باشد، نخست مبتنی بر منش و روش درخشان و بی‌بدیل وی در مردم‌داری و کشورداری است. چنان که گزنفون می‌نویسد: «پروردگار کوروش را علاوه بر خوی نیک، روی نیک نیز داده و دل و جانش را به سه ودیعه‌ی والای “نوع‌دوستی،‌ دانایی، و نیکی” سرشته بود. او در ظفر و پیروزی هیچ مشکلی را طاقت‌فرسا و هیچ خطری را بزرگ نمی‌پنداشت و چون از این امتیازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نامش تا به امروز در دل‌های بیدار مردم روزگار، پایدار و باقی است» (سیرت کورش کبیر، ص4). او می‌افزاید: «کدام وجودی مگر کوروش از راه جنگ و ستیز صاحب امپراتوری بزرگی شده است ولی هنگامی که جان به جان آفرین داد، همه‌ ملل مغلوب او را “پدری محبوب” خواندند؟ این عنوانی است که به “ولی نعمت” می‌دهند نه به وجودی “غاصب”» (همان، ص8-367).

تصویر نمادین کوروش بزرگ در هنگام تسخیر بابل

چنین است که منش و روش والا و آرمانی کورش بزرگ،‌ ملل بیگانه، بلکه دشمن را به وجد آورده و از اعتراف به حقایق ناگزیر ساخته است. در مجموع، آن چه از متون و بازمانده‌های تاریخی بر می‌آید این است که تمام دنیای باستان کوروش را همواره چونان مردی فوق‌العاده و بی‌مانند می‌نگریست: پارسی‌هایی – که کوروش آنان را از گمنامی به افتخار رسانید، او را چنان که هردوت نقل می‌کند، «پدر» می‌خواندند. یونانی‌هایی که کوروش آنان را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت، با وجود نفرتی که غالباً نسبت به پارسی‌ها نشان می‌دادند، در وی به چشم یک فرمان‌روای آرمانی می‌نگریستند و یهودیانی که کوروش آنان را برای اجرای آیین و بنای معبد، آزادی و یاری بخشید و از تبعید طولانی رهانید،‌ او را همچون مسیح خویش تلقی می‌کردند...

... به هر حال آن چه درباره کوروش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده‌ای به کلی تازه به شمار می‌آمد. کوروش برخلاف فاتحانی چون اسکندر و عمر و چنگیز و ناپلئون، هر بار که حریفی را از پای در می‌افکند، مثل یک شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز می‌کرد و حریف افتاده را از خاک بر می‌گرفت. رفتار او با آستیاگ، کرزوس و نبونید نمونه‌هایی است که سیاست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان می‌دهد. تسامح دینی او بدون شک عاقلانه‌‌ترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به وی اجازه می‌داد بزرگ‌ترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امکان تقلیل یابد. درست است که این تسامح در نزد وی گهگاه فقط یک نوع ابزار تبلیغاتی بود،‌ اما همین نکته که فرمان‌روایی مقتدر و فاتح از اندیشه‌ تسامح، اصلی سیاسی بسازد و آن را در حد فکر همزیستی مسالمت‌آمیز بین ملل مطرح کند، و گر چند از آن همچون وسیله‌ای برای تحکیم قدرت خویش استفاده نماید، باز از یک خودآگاهی اخلاقی حاکی است (زرین‌کوب، ص1-130).

حال با چنین اوصافی، آیا بزرگ‌داشتن و برجسته دانستن کوروش کاری به خطاست؟ از سوی دیگر، حتی اگر اشارات و تصریحات متون مختلف تاریخی را به فضایل کوروش، ساختگی و افسانه‌آمیز بپنداریم، باید توجه کنیم که شخصیت کوروش از دیرباز، الگو و نمونه‌ای مثالی در اخلاق و سیاست برای مردمانش بوده و چنان که گزنفون تصریح می‌کند، شرح اعمال او را پارسیان در قالب سرود و داستان نسل به نسل حفظ نموده و منتقل می‌کردند (سیرت کورش کبیر، ص4). این نکته دانسته است که بشر از پگاه تاریخ خود همواره به کهن‌الگوهایی وابسته و پیوسته و نیازمند بوده و ابعاد مختلف حیات خویش را در تناسب و همسویی با آن‌ها تنظیم و تدبیر می‌نموده و برای رسیدن به حد کمال ملحوظ در الگوها، می‌کوشیده است. اینک نیز مردم ما، با همان بینش، هویت و اصالت و افتخارات از دست رفته‌ خویش را در وجود کوروش بزرگ می‌جویند و می‌یابند. آیا می‌توان یک ملت را از آرمان‌ها و الگوهایش گسیخته ساخت؟

تلقی کارنامه‌ سیاسی و فتوح نظامی کوروش و جانشینانش به صورت عملیاتی صرفاً کشورگشایانه و سلطه‌جویانه، دریافتی سطحی و دور از واقع، بلکه سخت بدبینانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد کلان و چشم‌گیر شاهنشاهی هخامنشی برای جهان باستان، برپایی «نخستین دولت متمرکز» در تاریخ است: دولتی واحد و مرکزگرا که بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت‌های عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می‌راند. آن چه که هخامنشیان را در طول دویست سال توانا به برپایی و تدبیر چنین حکومتی ساخت، مدیریت سیاسی برتر، انعطاف‌پذیری،‌ تکثرگرایی و دیوان‌سالاری مقتدر این دودمان بود. بنابراین آن چه که به عنوان دستاوردهای سیاسی و نظامی کوروش ستوده می‌شود، نه فقط از آن روست که وی در زمانی اندک موفق به گشایش و فتح سرزمین‌هایی بسیار شده بود، بلکه از بابت «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرایی» است که او برای نخستین بار در تاریخ جهان باستان بنیان گذارد و کوشید تا بر پایه‌ الگوهای برتر و بی‌سابقه‌ اخلاقی، سیاسی، صلح و امنیت و آرامش را در میان اتباع خود برقرار سازد. تاکنون بسیاری از مطالعات منطقه‌ای نشان داده‌اند که اکثریت عظیم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمان‌روایی بیگانه و جبار، بلکه تضمین کننده‌ ثبات سیاسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از این رو، حافظ مشاغل خود می‌نگریستند و می‌دانستند (ویسهوفر، ص80). بر این اساس، چشم ‌پوشی از عمل‌کرد کوروش و جانشینانش در برپایی و تدبیر نخستین «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرا» و تقلیل و تحویل کارنامه آنان به «مجموعه عملیاتی کشورگشایانه و سلطه‌جویانه» کرداری دور از انصاف و واقع‌بینی است.

انکار تأثیر مثبت و چشم‌گیر شاهنشاهی هخامنشی بر سیر تمدن خاورمیانه، بدین استدلال که «اقوام و ملل مفتوح و تابعه، خود دارای تمدنی برجسته بوده و نیازی به اقدام پارسی‌ها و مادها برای درآوردن آنان از بربریت نداشته‌اند» سخنی سخت شگرف و ناشی از نادیده انگاری کارکرد و کارنامه عظیم هخامنشیان در طول دویست سال حاکمیت آنان و حاصل چشم‌ پوشی از روند‌ها و میان‌کنش‌های سیاسی، تمدنی جاری در خاورمیانه‌ باستان است. ضمن این که نه در نوشته‌های من و نه در آثار مورخان هرمنوتیست معاصر، گفته نشده است که «مادها» و «پارس‌ها» خواسته یا کوشیده‌اند که اتباع خود را از «بربریت» فرضی به در آورند.

آن چه که از تاریخ خاورمیانه‌ پیش از هخامنشی بر ما آشکار است، آن است که این گستره در طول سالیانی دراز عرصه‌ جنگ و کشمکش همواره‌ قدرت‌های منطقه بوده و چه بسیار اقوام و کشورهایی که در این گیرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) یا فروپاشی تدریجی (مانند مانا، کاسی، سومر) از میان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشیان، مردمان و اقوام خاورمیانه پس از صدها سال پراکندگی و آشفتگی و پریشانی ناشی از جنگ‌های فرسایشی و فروپاشی‌های تدریجی، اینک در پرتو حکومت متمرکز و تکثرگرای هخامنشی که نویدبخش برقراری ثبات و امنیت در منطقه بود، بی‌دغدغه‌ خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌های پیاپی مرگ‌آور و ویران‌گر، و بی‌هراس از یورش‌های غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بیگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دری و برده‌کشی، به کار و تولید و زندگی و سازندگی می‌کوشیدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه‌ شکوه‌گرایی و درایت خود،‌ میراث تمدن‌های پیشین و گذشته را پاس نمی‌داشت و در جذب و پیرایش و ارتقای آن‌ها نمی‌کوشید، در هیاهوی همواره‌ ستیزه‌جویی‌ها و خودفرسودگی‌های تمدن‌های بومی، میراث گران‌سنگ آنان به یک‌باره از میان می‌رفت و از صفحه‌ تاریخ زدوده می‌شد. آیا نقش شاهنشاهی هخامنشی در تداوم و احیا و اعتلای تمدن‌های بومی پراکنده و رو به سستی منطقه و سامان‌دهی آن در قالب تمدنی مقتدر و پویا و جهان‌گیر، تحولی مهم در تاریخ و تمدن خاورمیانه نیست؟

کوشش پادشاهان هخامنشی در برقراری رونق اقتصادی، آزادی مذهبی و فرهنگی، ثبات سیاسی و امنیت عمومی، و بهبود و ارتقا و گسترش نظام آبیاری، جاده‌سازی، کشاورزی و…در قلمرو پهناور آن امپراتوری، هر یک به تنهایی نمودار تأثیر مثبت و سازنده‌ هخامنشیان بر تاریخ و تمدن خاورمیانه‌ اس

اعلان جنگ ایران به روم شرقی در نوامبر 502

دولت وقت ایران بیستم نوامبر سال 502 میلادی (زمان پادشاهی قباد ساسانی) به دولت روم شرقی (قسطنطنیه) اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ پس از سه اخطار پی در پی به دولت روم که این دولت در رعایت تعهداتی که به موجب پیمان صلح سال 442 (منعقد شده میان یزدگرد دوم و تئودور) سپرده بود تعلل کرده است صادر شده بود. در اخطاریه های کتبی سه گانه، دولت روم متهم شده بود که تعمدا در صدد اجرای چند بند از پیمان بر نیامده و تاکید شده بود که ادامه تعلل رومی ها، پیش از آن تحمل پذیر نخواهد بود. در پی این اعلان جنگ، واحدهای ارتش ایران چند منطقه از قلمرو رومیان ازجمله شهر تئودوراپولیس را تصرف کردند که آناستازیوس امپراتور تازه روم درخواست ترک مخاصمه کرد. پیمان صلح سال 442 میلادی در پی تجاوز رومیان به قلمرو ایران در قفقاز و شکست آنان در منطقه «دربند» از ارتش ایران امضاء شده بود. تئودور امپراتور وقت، معروف به تئودور بزرگ عذر آورده بود که هدف نیروهای رومی جلوگیری از ورود اقوام مهاجم از آسیای مرکزی بود، نه تصرف «دربند» قفقاز متعلق به ایران. طبق قرارداد سال 442، دولت ایران پذیرفته بود که در قبال دریافت پول از دولت قسطنطنیه، مانع از تعرض مهاجران آسیای مرکزی به قلمرو رومیان شود.

بارگاه داد انوشیروان عادل و عاقبت آن

در میان شهرهایی که تاریخ و سرگذشتی دارند ، « تیسفون » هم سرنوشت خواندنی دارد .

در زمان اشکانیان ، پایتخت کشور شاهنشاهی ایران شهر تیسفون بود که بزرگی و عظمت آن در دنیای آن روزگار زبانزد سایر ملل و اقوام جهان بود .

پادشاهان اشکانی که در قصرهای باشکوه و مجلل تیسفون حکم می راندند ، پشت امپراتوری های معظم آن روزگار ، نظیر امپراتوری روم را به لرزه در می آوردند .

یک زمانی هم در آنجا جشن های باشکوه می گرفتند و پرچم های رومی ها را که «سورنا» سپهسالار بزرگ اشکانی در جنگ با «کراسوس» گرفته بود برای نشان دادن قدرت و عظمت نیروی ایران در خیابان های شهر تیسفون می گردانیدند .

وقتی که ساسانیان روی کار آمدند ، تیسفون رونق و آبادانی بیشتری یافت و انوشیروان دادگر ، طاق بزرگی در آنجا ساخت که به اسم «طاق خسرو» یا «بارگاه انوشیروان» معروف شد . انوشیروان عادل زنجیر بزرگی از قصر خود آویخت که در یک سر آن زنگ بزرگی بود و هر کس شکایت و درد و مشکلی داشت (که فرمانداران و مسئولین مملکت به آن رسیدگی نمی کردند ) ، آن را تکان می داد تا صدای زنگ به گوش شاهنشاه ایران برسد و به شکایت او رسیدگی کند .

بعد از حمله اعراب به ایران ، عرب های بدوی ، فرش معروف بهارستان را که بزرگترین فرش بافته شده در تاریخ است ، تکه تکه کرده و هر تکه آن را یک اعرابی به سرقت برد . ( از این فرش هم اکنون یک قطعه کوچک در موزه آرمیتاژ شهر لنینگراد نگهداری می شود . )

یکی از هزاران جنایت اعراب پش از حمله به ایران ، تخریب این بارگاه عدل و داد است . حضرت علی علیه السلام امام اول شیعیان در روز عید نوروز در طاق کسری نماز گذارد . عقیده آن حضرت این بود مردمانی که چنین بناهای باشکوهی ساخته اند ، شایسته تقدیس و احترام یم باشند .

داماد پیامبر اسلام (ص) – که خود سمبل عدل است – مباهات کرده بود در زمان ملک عادلی به دنیا آمده است ، و در طاق کسری ، ساخته همان ملک عادل در روز عید نوروز نماز خواند و تقدیس خداوند را به جای آورد .

بعد از سلطه اعراب بر ایران این اقوام بدوی و غیر متمدن که به همه مظاهر تمدن ، بیگانه و بعضا مخالف بودند اقدام به تخریب بناهای با شکوه در شهرهای مختلف ایران نمودند و از این جمله طاق کسری را هم خراب کردند . اما بنای عظمت طاق کسری چون محکم ساخته شده بود به آسانی خراب نمی شد . ابوجعفر خلیفه عباسی از کسانی بود که به طاق کسری خیلی خسارت وارد آورد .

وقتی که ابوجعفر می خواست «هاشمیه» پایتخت خود را به محل بهتری انتقال دهد ، محل فعلی شهر بغداد را که در آن وقت موسوم به «باغ داد» بدو انتخاب کرد . «باغ داد » نام باغی بود که انوشیروان عادل مبان «نهروان» و دهکده «کرخ»ساخته بود . ابوجعفر یکشب در انجا اقامت کرد . آنجا را پسندید و دستور داد که از شام و موصل و جبل و کوفه ،‌مهندسین و استادانی برای طرح ریزی و ساختن شهر احضار و استخدام شوند . بزودی خط دور شهر را کشیده و خود منصور نخستین خشت بنای شهر را با دسن خود کار گذاشت .

برای احداث شهر جدید «بغداد»مصالح لازم بود و منصور دستور داد تا ایوان سر به فلک کشیده کسری (طاق کسری) را خراب کرده و مصالح آن را برای احداث بنای شهر بغداد بیاورند و برای انجام ان کار با «خالد برمکی» صحبت کرد .

خالد برمکی او را از انجام این عمل زشت منع کرد و به منصور گوشزد کرد چون حضرت محمد (ص) افتخار نموده است در زمان ملک عادلی به دنیا امده و مولی علی (ع) نیز در عید نوروز در آنجا نمازگذارده، خراب کردن بارگاه انوشیروان عادل ، کار زشتی است که در تاریخ باعث لعن و نفرین عراب خواهد شد .

منصور خلیفه عباسی نصیحت واندرز خالد برمکی را به گوش نگرفت و دستور داد دیوان مدائن را خراب کرده و مصالح آن را به بغداد حمل نمایند .

از این بنای عظیم که روزگاری جایگاه دادخواهی مظلومان و ستمدیدگان بوده است امروز فقط چند دیواره خشت و گلی و قسمتی از طاق کسری باقی مانده است .

قرن ها می گذرد اما یاد انوشروان دادگر و ایوان مدائن در دل عدالت جویان جهان ، زنده است و لعن و نفرین بر مهاجمان به ایران ابدی........

ایرانیانی که برای زیارت بقاع متبرکه به عراق می روند ، هنگامی که مقبره «سلمان فارسی» را د تیسفون بازدید می کنند ، مسافت دیگری هم قدم رنجه کرده و برای دیدار و تماشای بارگاه خسرو انوشیروان می روند و ایوان مدائن را آئینه عبرت خویش می سازند .

هان ای دل عبرت بین ، از دیده نظر کن هان*

ایـــوان مــدائـــن را ، آئــینه عبـــرت دان*

بسیاری از شیعیان نیز به یاد پیشوای خود ، در مکتنی که یک روز آن بزرگوار در روز عید نوروز نماز گذاشته است ،‌نماز می خوانند . این نماز نه فقط به یاد آنها می آورد که این خرابه ها نمونه تمدن وسیع و کهنسال کشوری است که یک روز بر قسمت بزرگی از جهان فرمانروایی داشته و برخلاف اعراب که بت پرست بوده اند ، یکتا پرست بوده است .