‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

آیا حضرت محمد (ص) فرمود: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟

این حدیث نیز در برخى از روایات بدون سند از رسولخدا«ص»نقل شده که فرمود:«ولدت فى زمن الملک العادلانوشیروان»

(1) من در زمان پادشاه دادگر یعنى انوشیروان متولدشدم...

ولى این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختى مىتوان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چهرسد به پیامبر اسلام و فصیحترین افراد عرب از چند جهت جاىخدشه و تردید است:

1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب«الموضوعات الکبیر على قارى»-یکى از دانشمندان اهلسنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:

«...قال السخاوى لا اصل له،و قال الزرکشى کذب باطل،و قال السیوطى قال البیهقى فى شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عننبینا«ص»ولدت فى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان». (2)

یعنى سخاوى گفت:این حدیث اصلى ندارد،و زرکشىگفته:دروغ باطلى است،و سیوطى از بیهقى در شعب الایماننقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخىاز نادانان از پیغمبر ما«ص»روایت کردهاند که فرمود: «ولدتفى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان»سخن گفته...

2-طبق این حدیث رسول خدا«ص»انوشیروان ساسانى رابه عدالتستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهى داده،و بلکهبه ولادت در زمان وى افتخار ورزیده،ولى با اطلاعى که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتارىبرسولخدا«ص»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص»قابلقبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکى از نویسندگانمعاصر را که در باره زندگى چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائىکرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا براى شما نقل مىکنیم،تا بهبینیم واقعا سلطان عادلى در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروانعادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین مىنویسد:

انوشیروان کسرى به عدالت مشهور است ولى اگر نگاهىبى طرفانه باوضاع اجتماعى ایران در زمان سلطنت وىبیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعى بر مردم ایران حکومت نمىکرد.

در اجتماع از مساوات و برابرى خبرى نبود.ملت ایران در آنتاریخ با یک اجتماع چهار طبقهاى بسر مىبرد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومتبهرهور باشد.

درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیوارىمحکمتر از آهن و روى،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.

گذشته از شاه و خاندان سلطنتى که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف«ویسپهران»بود که از صفوف دیگرملتبه دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهرهورتر بود.طبقهویسپهران از امیرزادگان و«گاهپور»ها تشکیل مىیافت.

و بعد طبقه«اسواران»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیلبگیرد...امراى نظام و سوارگاران کشور از این طبقهبر مىخواستهاند.

طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیرى وبازرگانى و رسیدگى بامور کشاورزى و املاک را بعهدهداشت.

طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل مىشدپیشهوران و روستاییان بودند،سنگینى این سه طبقه زورمند واز خود راضى بر دوش طبقه چهارم یعنى پیشهوران و روستاییانفشار مىآورد.مالیات را این طبقه ادا مىکرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنجها و زحمتهاى زندگى را این طبقه مىکشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل مىیافتبه ترتیب از کیفها و لذتهاىزندگى یعنى دسترنج طبقه چهارم استفاده مىکرد.

میان این چهار طبقه دیوارى از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمىفهمیدند.

اگر از طبقه ویسپهران پسرى دل به یک دختر دهگانى یادخترى از دختر اسواران مىبست ازدواجشان صورت پذیر نبود.

انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگى مىکردند.

تازه طبقه ممتازه دیگرى هم وجود داشت که دوش به دوشحکومتبر مردم فرمان مىراند.این طبقه خود را مطلقا فوقطبقات مىشمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که مىتواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.

این طبقه بندى در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکستهنشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشهوران دستبرادرى بهم نسپارند و پنجهدوستى همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعىو برابرى در حقوق عمومى بیک میزان استفاده کنند.

در حکومتساسانیان حیات اجتماعى بر دو پایه«مالکیت»و«فامیل»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانوادهها لباس شیکو قصر مجلل و زنهاى متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.

«خسروانى کلاه و زرینه کفش علامتبزرگى بود»طبقاتممتاز یعنى مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداختمالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.

پیشهوران زحمت مىکشیدند،پیشه وران بجنگ مىرفتند،پیشه ورانکشته مىشدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکارى تقدیر مىشدند و نه در زندگى خود روى آسایش وآرامش مىدیدند.

تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقهچهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیهمملکت آماده بدارد.

حکیم ابو القاسم فردوسى در شاهنامه خود حکایتى دارد از«کفشگر»و«انوشیروان»روایت مىکند که خیلى شنیدنىاست و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوانشاهد صادق نقل مىکنیم:

بشاه جهان گفتبو ذرجمهر که اى شاه با داد و با راى و مهر سوى گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهى نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که داناى ایران بزد داستان فرستادهاى جستبو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکى نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسى را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودى بفرماید از گنجشاه

فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگرىرا پیدا کرد که پول فراوان داشت.

یکى کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کى پر خرد مایهدار چهل مر درم،هر مرى صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسى ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم

کفشگر با خوشرویى و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستادهبزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت اى خوب چهر نرنجى بگویى به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویى مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردى مرا راه گنج

فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعاى او بوسیله بزرگمهر بعرضانوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضاى کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاهمعروض داشت و حتى خودش هم خواهش کرد:

اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همى جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه

اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتى پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:

بدو شاه گفت اى خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیرى ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدستخردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس

و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام مىخواهد و نهاجازه مىدهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش استیعنى در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت»نیست در صورتیکه براى ولیعهد مادبیرى«پیروز بخت»لازم است.

آرى بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتىکه در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.

البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهاىساسانى و غیر ساسانى که مردم را با شکنجه و عذابهاىگوناگون مىکشتند عادل است.

آنچه مسلم است اینست که کسرى انوشیروان دیوانعدالتى بوجود آورده بود و تا حدودى که مقتضیات اجتماعىاجازه مىداد به داد مردم مىرسید ولى اینهم مسلم است کهدر یک چنین اجتماع...در اجتماعى که به پسر کفشگر حقتحصیل علم ندهند و ویرا از عادىترین و طبیعىترین حقوق اجتماعى و انسانى محروم سازند عدالت اجتماعى برقرارنیست.

گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانى این بود که«پیروزبخت»نبود...

در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا اینکفشگر زاده«نا پیروز بخت»ایرانى هم نبود؟

نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلاىتاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائى و تمجیدهاىآنچنانى است نقل شده،و فردوسى که معمولا افسانهپرداز آنانبوده و گاهى بگفته خودش کاهى را به کوهى جلوه مىدادهچگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا اینبیدادگرى را عین عدالت و داد مىدانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمتسرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضى احتمال دادهاند-هدف فردوسى نیز همینافشاءگرى بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالتدروغین انوشیروان را بر ملا سازد!

3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آنکه سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن مىشود زیرا دربرخى از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فى زمن الملک العادل انوشیروان»است،و در برخى دیگر بدون لفظ«انوشیروان»و در برخى با اضافه کلمه«یعنى»است،بگونهاىکه از نقل«على قارى»استنباط مىشد که معلوم نیست کلمه«یعنى»از اضافات راوى استیا جزء متن روایت است،و دربرخى از نقلها متن این روایتبگونه دیگرى نقل شده که نه لفظ«عادل»در آن است و نه لفظ«انوشیروان»مانند روایتاعلام الورى طبرسى و کشف الغمه که در آن اینگونه است:

«...ولدت فى زمان الملک العادل الصالح»که همین عبارت در نقل مجلسى«ره»در بحار الانوار لفظ«العادل»هم ندارد و اینگونه نقل شده«ولدت فى زمان الملکالصالح»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسى بوده،چون بر فرض صحتحدیث روى این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسى و اربلى که خود متوجهاین مطلب بودهاند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادتآنحضرت مىنویسند:

«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملککسرى انوشیروان بن قباد...و هو الذى عنى رسول الله-صلى اللهعلیه و آله-على ما یزعمون:ولدت فى زمان الملک العادل الصالح».

هفت گنج خسرو پرویز

از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است. «ساسانیان» اثر «کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوت‌نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفت‌گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است. فردوسى نیز در قصیده ای، از «هفت گنج» خسروپرویز نام مى برد. هندیان بودایى هم به تقلید از «هفت گنج» خسروپرویز، پادشاه ساسانى ، «هفت گوهر» را ترتیب داده بودند.

گنج گاو

کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى سخت شد. با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمى شد. ظرف پر از سکه بود. سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف دیگر را از خاک بیرون بکشند. صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه ها را به کشاورز داد. گنج را در جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو»نامید.

دستمال نسوز خسرو‌پرویز


یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست هاى خود را پاک مى کرد و چون کثیف و چرب مى شد آن را درون آتش مى انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى شد ولى نمى سوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است.

تاج یاقوت‌نشان خسرو پرویز


از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت هاى به کار رفته در تاج طورى مى درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى کردند و یاقوت هایش همه جا را روشن مى کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نکند.

تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز


یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله اى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى رسید.

طلاى مشت افشار


خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود . این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى گرفت.این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج کرده بودندو200 مثقال وزن داشت.

گنج بادآورد


«
گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، رومیان ثروت شهر را در کشتى هائى نهادند تا به مکانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و کشتى به سمت ایرانیان آمد .ثروت را به تیسفون بردند و« گنج باد آورد» نامیدند.

شطرنجى از یاقوت و زمرد


از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.

خسروپرویز شاید از معدود پادشاهانى باشد که از همسرش نیز در برخى از منابع تاریخى به عنوان یکى از عجایب دربار او نامبرده شده است. در تاریخ ثعالبى به جز آنچه که در بالا اشاره شد ، از زن او شیرین، قصرش تیسفون، درفش کاویانی، رامشگران دربار ساسانی، اسب خسرو به نام شبدیز و فیل سفید دربار نیز به عنوان گنج‌هاى خسرو و عجایب دربار او یاد شده و درباره برخى از آنها توضیحاتى آمده است. در تاریخ ثعالبى آمده است: «شیرین وخسرو در جوانى دلباخته یکدیگر شدند، اما وقتى خسرو به پادشاهى رسید شیرین را فراموش کرد. شیرین که بار دیگر در پى جلب عشق خسرو برآمده بود، روزى در سر راه شکار او قرار گرفت و آتش عشق فراموش شده در دل خسرو روشن شد.اودر همان لحظه او را به زنى گرفت.شیرین بعد از راهیابى به کاخ پس از چندى مریم بانوى اول زرتشتیان را مسموم کرد و خود زن اول دربار شد

اسب خسرو «شبدیز» هم از دیگر عجائب کاخ اوست که در تاریخ ثعالبى از آن نامى به‌میان آمده است .خسرو گفته بود اگر کسى خبر مرگ «شبدیز» را بدهد او را خواهد کشت .هنگامى که« شبدیز» مرد تنها «باربد» جرات کرد نغمه اى را بخواند و در آن خبر مرگ شبدیز را بدهد. او خواند: «دیگر شبدیز نمى‌خواند و نمى‌چرد.» شاه گفت:«مگر او مرده است.» وباربد گفت:« شاه چنین فرماید

«باربد» خود نیز از عجائب دستگاه پرویز بود .«سرکس» از خنیاگران دربار که به او حسادت مى کرد در فرصتى مناسب او را کشت. خسرو وقتى دانست باربد به دست سرکس کشته شده است دستور قتل«سرکس»را هم داد.

تخت طاقدیس . تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس میگفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی در آن ظاهر میشده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعی از ارکان دولت او جابجا قرار میگرفته اند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. (برهان ). طول آن تخت یکصد و هفتاد ذراع و عرض آن یکصد و بیست ذراع و مکلل بجواهر بود. (غیاث اللغات ). و در حاشیه چاپ جدید برهان که به اهتمام دکترمعین منتشر شده آمده است : هرتسفلد رساله ممتعی در باب تخت طاقدیس نوشته اشاره بقول مورخ بیزانسی کدرنوس کرده که او از یکی از کتب تئوفان (نیمه دوم قرن هشتم م .) روایت کرده است . کدرنوس گوید هرقل قیصر پس از انهزام خسرو پرویز در سال 624 وارد کاخ گنزک شد.

یادی از تاریخ ؛ شکست بزرگ روم از ایران اشکانی

شکست ارتش بزرگ و قدرتمند روم از ایران درست در زمانی روی داد که کشور ایران تازه به آرامشی نصبی رسیده بود .دیر زمانی نگذشته بود که اشکانیان به هرج ومرج 150 ساله ی پس از حکومت هخامنشیان که اسکندر آغازگر آن بود پایان داده بودند ، دولت آنان هنوز مرکزی نبود و قدرت چندانی نداشت، ولی در برابر ارتش روم ارتشی مقرور و نیرومند بود ،اروپای شمالی و مرکزی،بخش بزرگی از آسیای صغیر و سرزمین هایی در خاور همچون سوریه و فلسطین را از آن خود کرده بود وآمده بود تا ایران و ارمنستان را که پادشاه روم علاقه ی خاصی به آن داشته است نیز به این امپراطوری خود بیفزاید ولی

نا آگاه از ایرانیان، که به این سادگی تن به شکست نمی دادند.نخستین جنگ در ((کاره)) در می گیرد .کاره سرزمینی است در شمال بین النهرین. سپهبد سورنا سردار بزرگ ایرانی برای جنگ با کراسوس رومی آماده شده است.

جنگ آغاز می شود وپس از چندی پایان می یابد نتیجه ی این نبرد مرگ کراسوس کشته شدن20هزار لژیون رومی و اسیر شدن10هزار لژیون از ازتش 40 هزار نفری کراسوس است.به گفته ی پلوتارک رخداد نگار یونانی از میان 10هزار لژیون برجا مانده،تنها شمار اندکی زنده ماندند و بسیاری از آن ها در بیابان ها نابود شدند.اما چیزی که در این نبرد مهم است شیوه ی نبردی است که سورنا در برابر لژیون های کارآزموده و سراپا مسلح رومی پیش گرفته است.لژیون های رومی سپرهای بزرگ وکلفتی داشتند که در پشت آن پناه می گرفتند ونیزه های قوی و بلندی به درازای 5/2 تا 5/3 متر داشتند که اجازه ی نزدیک شدن به کسی نمی داد.هنگامی که لژیون های رومی آرایش نظامی می گرفتند یا به اصطلاح به درون لاک می رفتند دیگر نه تیر و زوبین و نه شمشیر بر رویشان کارگر بود و این شیوه ای بود که رومیان با آن توانسته بودند نیمی از جهان را بگیرند. در این میان سورنا از شیوه ی جنگ وگریز بهره می گیرد،شیوه ای که امروز به جنگ های پارتیزانی معروف است شیوه ای که لژیون های رومی را مجبور می کرد از لاکشان بیرون آیند و این به معنی باز شدن وشکست است.شیوه ی جالبی که سورنا به کار برد هنوز هم کاربری دارد.به دستور سورنا،سواران ایرانی،کهنه لباس هایی بر روی لباس های رزمی خود پوشیدند.کراسوس از فرات گذشته و آماده ی درگیری است در برابر خود سپاهی می بیند که به چشم او وحشی و ژنده پوش است. لژیون ها که شکست چنین سپاهی را ساده می بینند از لاک دفاعی خود بیرون می آیند.لشکر زرهی سورنا آنگاه که به نزدیک لژیون ها می رسد کهنه لباس های خود را از تن می کنند. ولی رومیان دیگر فرصتی برای آرایش نظامی ندارند،از لاک خود بیرون آمده اند وکاملا آسیب پذیرند.با مرگ کراسوس و شکست رومی ها، ضربه ی سختی به آنان وارد می شود،شکستی که برای این امپراتوری پذیرفتنی نیست.

بنابر این یکی از بزرگ ترین جنگ های میان رومیان واشکانیان در سال 36 پیش از میلاد برای جبران شکست های پیشین روی می دهد.113هزار سرباز کارآزموده به فرماندهی مارکوس آنتونیوس بر آن شده اند که مزه ی شکست را به ایرانیان بچشانند.پیش از آغاز جنگ آخرین در خواست آکتاویوس،امپراتور روم که خواهان پس دادن پرچم های سربازان شکست خورده ی رومی در جنگ کاره از سوی مجلس مهستان رد می شود.در جنگ تازه،نیروهای ایرانی به فرماندهی فرهادچهارم از یوروش های تند و پی در پی سواره نظام سبک اسلحه به میدان جنگ ویژه ، و رها کردن آنان در چنگ دلیر مردان ایرانی سود می بردند.در پایان ارتش بزرگ روم با دادن 24هزار کشته وهزاران اسیر، وادار به فرار می شود.رویداد نگارانی که خود جنگ میان مارکوس و فرهاد چهارم را دیده اند،چنین نوشته اند((مارکوس آنتونیوس که زیر ضربات سواره نظام ایران قرار داشت، پس از آخرین عقب نشینی که به او اجازه داده شد از راه دریای سیاه به روم بازگردد،از فشار لژیون های شکست خورده اش و با دیدن آشفتگی سربازان خسته و گرسنه ی رومی،به گریه کردن واشک ریختن افتاد.))این جنگ وشکست رومی ها چنان درسی به آنان دادکه درگیری ها بر سر ارمنستان،که پادشاه آن باید که شاهزاده ی ایرانی می بود، پایان گرفت و تا 71 سال پس از آن میان ایران و روم برخورد نظامی چشمگیری روی نداد.این پیروزی سبب آن شد که ایرانیان دوباره بر بین النهرین و سوریه شهریاری کنند.ایرانیان در این جنگ ها مدافع بوده اند،ایرانیان چندان انگیزه ای برای این جنگ ها نداشتند،تنها آرمانشان دفاع از خاک سرزمینشان بوده است و همین سبب این شده است که ایرانیان هرگز مزه ی تلخ چیرگی رومیان بر خود را بچشند.ایران و ایرانی را باید شناخت،نیرومندی اش را باید دید تا سودای یوروش به این سرزمین اهورایی ودلاور خیز از سر بیرون شود.به دشمن این مرز وبوم باید فهماند که تاریخ ایران را بکاود و ببیند که دلاورمردان وشیر زنان ایران چگونه دشمن را به خانه ی خود بازگردانده اند.باید به دشمن فهماند که فرزندان ایران همواره ایستاده اند.“جاودان باد این این خاک اهورایی



ایوان مدائن(طاق کسری)

ساسانیان خودراازاعقاب پارسی هامی دانستندوهمواره به عظمت واعتلای ایران وقدرت واعتبارحکومت خود توجه داشتند.هرچند که به علت جنگهای متوالی که با رومیان همسایه غربی ایران داشتندقادر به احداث ساختمانها و کاخهای بزرگ مانند پارس ها نشدند، ولیکن سعی کردند که بناهای باارزش رابااستفاده از مصالح ساختمانی اطراف هرکاخ به وجود آورند که خوشبختانه بسیاری ازاین آثار درایران کنونی باقیمانده است، اماتعدادی از آنها درکشورهای اطراف قرار گرفته اند.ازآنجا که دین رسمی کشور درزمان ساسانیان دین زرتشتی بوده لذا برای آتش احترام خاصی قائل بودندوآن رامقدس می شمردند وبرای نگهداری ونگهبانی ازآتش پرستشگاه یاجایگاه های مخصوص می ساختند، آتش مقدس دراین پرستشگاه ها طبق سنت‌های مذهبی ساسانیان توسط کاهنان وپنهان از پرستش کنندگان عام حفاظت می شد که از آن آتش های دیگری می افروختند و خارج از پرستشگاه درون چهارطاقی های(1) باز درمعرض دید و پرستش عموم قرار می دادند.اما به غیر ازآتشکده های بسیاری که درآن زمان ساخته شده، چندین کاخ نیز به دست معماران ساسانیبه وجود آمده اند، که از آن میان می توانیم ازکاخ بستان، کاخ قلعه دختر، کاخ نیشاپور ،کاخ خسرو ونیزکاخ سروستان نام ببریم.

هنرمندان دورهٔ ساسانی شیوهٔ کارهنری زمان اشکانیان ومانوی راهمچنان پیش گرفتند.به دنبالهٔ جنگ اشکانیان با بیگانگان ، ساسانیان هم حدوداً 300 سال در جدال بودند.پیروزی های پی درپی،تحرکی پویابه وجود آورده بود.رابطه ی تجاری با همسایگان ٬ وضع صنایع و هنر رابرای دادوستد ودیدهنری وسعت بخشید.به این ترتیب٬ هنر دورهٔ ساسانی نسبت به گذشته تمایز ویژه ای پیدا کرد.ایوان مدائن یاطاق کسری یا تیسفون واقع در شهر مدائن در کشور عراق از بناهای مهم شیوۀ پارتی است.متأ سفانه این بنا تاکنون مرمت جدی نشده است.مهمترین قسمت این کاخ٬ مدخل اصلی آن است که به شکل ایوانی عریض ومرتفع ٬ روبه خارج ساخته شده بود وتالار مستطیل شکلی در پشت آن قرار داشته است.طاق بزرگ هلالی قسمت مرکزی رامی پوشاند. در طرفین بخش مرکزی که محور اصلی بنا راتشکیل می داد٬ راهروها٬ اتاقها وتالارها باپوشش گنبدی وگهواره ای قرار داشتند.نور تالار اصلی به وسیله یکصدوپنجاه دریچه تأمین می شده است.طاق بزرگ ایوان مدائن برروی دیواره های سرتاسری وبدون ستون بنا شده بود.قسمت جلویی هلالی بزرگ وبخشی ازنمای اصلی کاخ هنوز پابرجا است. نمای بدون روزنه کاخ تیسفون به چهار طبقه تقسیم شده وبه وسیلۀ طاقی ها ونیم ستونهایی دراطراف آنهاتزیین شده بود.درترکیب نمای خارجی کاخ،تاثیر معماری آشور به چشم می خورد.خصوصیات زیادی دراین بنا مشاهده می شود.اما درویژگی معماری ایران در آن به خوبی آشکار است،یکی استفاده از تناسبات طلایی ایرانی(2) است که از آن مستطیلی به اندازۀ 24 گز در40گز به دست آمده(60/42*30/25متر)ودروسط آن طاقی ساخته شده است.دیگری هم استفاده از مصالح معمولی یا مصالح خشتی است ونه سنگ تراش ٬ پیشرفتگی ها وبقیه نکات همه و همه به صورت محاسبه های دقیق بوده است. محاسبه های فنی دقیقی که قبل ازکارساختمانی انجام می شده درساخت این بنا به خوبی مشاهده می شود.نقاشی ها وحجاری های بسیاری نیز به چشم می خورند واین خود نشان می دهد که هنر نقاشی دراین زمان بیش از زمان اشکانی استقبال می شده است .زیرا آنچه ازگزارشها برمی آید (قالی رنگارنگ الوان مداین)وپارچه‌ها وبسیاری از لباسهای پادشاهان این دوره نشان از کوشش فراوان برای پیشرفت دارد.

بوحتری)که یکی از سرایندگان عرب درقرن سوم هجری است، هنگامی که ازشام به بغداد می آمده٬ایوان کسری رادیده ودربارۀ تزئینات ونمای داخلی آن نوشته است:« این کاخ،شما رااز نمونه های شگفت آور مردمی آگاه می کند که زبان هرگز از ذکر عجایب آن نمی تواند خاموش بماند.اگر نقاشی جنگ انطاکیه را نگاه کنیم ٬ اندام به لرزه می افتد،زیرا مرگ ازآن می بارد
(
انوشیروان درزیر پرچمی صف آرایی می کندولباسش به رنگ سبز مایل به زرد است ودرجلوی اومردانی ،یکی نیزه به دست ودیگری سپر وزوبین به کف،می جنگد.این نقش ونگارها و چهره ها آدمی رابه شک وامی دارند که آیا اینان زندگان لالند یاکه نقشند؟
!)نکتۀ دیگری که باید به آن توجه داشت تأثیر طرز نقاشی وحجاری ودیکر هنرهای ایرانیان این دوره بر مردم هم جوار است که شواهد،فراوانی آن را تأئید می کند.
(1)
چهار طاقی:بنایی بودند که برای نگهداری وروشن نگهداشتن آتش ساخته می شدند ونقشه های‌چهارگوش داشتند که سقف گنبدی شکلی روی آنها قرار می گرفته است وچهار طرف آن دیوارهایی دارد که دروسط هردیوار درگاهی قوشی شکل تعبیه شده است
.
(2)
منظور از تناسب های طلایی، اعطای تناسب های مشابه و از یک خانواده به اجزای یک طرح معماری

است، تا از نظر چشمی بتواند به چندگانگی اجزا درآن طرح وحدت بخشد وزیبایی وتناسب های بیشتری را به بنا بدهد.

جنگ حران

سورنا(sorena) مردی بود بیست و یک ساله ، بلند قد و خوش چهره با صدایی رسا، او سپهبد ایران و عضو دائمی مجلس مهستان* بود، با داشتن سنی نسبتا کم سوارکاری ماهر و فرمانده ای لایق و دانا بود که تجربه ی جنگی او نشان از مدیریت وهوش سرشاراو در امور نظامی خبر می داد یک گارد ویژه ی هزار نفری داشت و همه ی این افراد را به نام میشناخت و از زندگی خانوادگی شان با خبر بود .

پس از جنگ حران بسیاری از ایرانیان اسم فرزندان خود را سورنا می گذاشتند که این در واقع نام خانوادگی است ؛ بهرسان پس از ورود اسلام به ایران این نام هم به دست فراموشی سپرده شد...

پلوتاراک تعداد سپاهیان سورنا را ده هزار نفر می نویسد که هزار نفر از آنان گارد ویژه به حساب می آمدند ، جلوداران و جاسوسان سپاه رومی به کراسوس خبر می دهند که سپاه پارتی (اشکانیان پارت بودند) از ناحیه ی آسیای غربی عقب نشینی می کند و اگر بشود زودتر به آنها برسیم امکان دارد کار آنان را پیش از عبور از فرات تمام کنیم و از آنجا تا شهر تیسفون (پایتخت ایران در زمان اشکانیان پایتخت ابتدا نزدیک دامغان بود سپس به تیسفون منتقل شد) هیچ مانعی در راه نخواهد بود، کراسوس ذوق زده نیز به پیاده نظام دستور می دهد که "قدم دو" با سواران حرکت کنند...!!! طبعا در بیابان های شام سپاهیان خسته و تشنه ی رمی دیگر رمقی برای راه رفتن نداشتند چه رسد به جنگیدن...!!!

سورنا سنگین سواران(نیزه داران) و سبک سواران(تیر اندازان) را در دو طرف جاده در پشت تپه های کوتاه استتار داده بود و با خیال راحت منتظر سپاه خسته ی رومیان بود، اولین برخورد دو سپاه با حمله ی بی حاصل رومی ها آغاز شد؛ سپاه پیاده نظام رومی به قلب سواره نظام پارتی آمدند ولی سواره نظام پارتی در کمال تعجب به جای حمله چند صد متری به عقب نشست و حمله خنثی شد، این کار چندین بار صورت گرفت و هر بار سپاه ایران عقب نسشت یا به چپ و راست حرکت می کرد و سپاهیان خسته و درمانده ی رومی را به دنبال خود می کشاند در نتیجه پیاده نظام روم چه از نظر جسمی و چه از لحاظ روحی کلافه شده بودند در این حال چندین سردار رومی به کراسوس پیشنهاد کردند از آنجایی که سپاه دیگر رمق ندارد دیوار دفاعی انسانی چهار ضلعی تشکیل دهد که همین هم شد و دفاع رومی صورت گرفت ، خود کراسوس با بخشی از سواران در میان چهار ضلعی قرار گرفتند؛ سورنا فرصت را مناسب دانست و سبک سواران تیر انداز را بسوی رومیان فرستاد منتها فاصله را حفظ نمود یعنی باران تیر بر سر رومیان می ریخت و سربازان رومی که مجهز به نیزه بودند کار مهمی نمی توانستند انجام دهند امید آنها به این بود که تیر سبک سواران پارتی تمام شود غافل از اینکه سورنا فکر اینجا را نیز کرده بود؛ هر سوار پارتی تا چهل تیر و دو کمان با خود حمل می کرد و سورنا واحد هایی را از پیش آماده کرده بود که مرتب تیر مورد نیاز را به سواران برسانند، باران مداوم تیر سربازان رومی را حسابی کلافه و درمانده کرده بود ، در این زمان فرزند کراسوس، سردار پابیلوس از بدنه ی اصلی سپاه پدرش جدا شد تا شاید بتواند واحد های گال (مزدوران فرانسوی که با ارتش روم هم پیمان بودند) را که چریک های ایرانی مانع از رسیدن شان به سپاه کراسوس بودند به خود ملحق و به سپاه کراسوس برگردند رفت تا آنکه در چهار کیلومتری میدان جنگ مهمان سنگین سواران ایرانی شد و جنگ سختی در گرفت پابیلوس سه بار پیک مخصوص به اردوگاه پدرش فرستاد و طلب کمک کرد اما کراسوس که در یک بحران روحی و سردرگم کارهای بیهوده بود هیچ کاری از پیش نبرد و پابیلوس و یارانش توسط سنگین سواران ایران تار و مار شدند و برای عبرت سپاه روم به نمایش گذاشته شدند در این هنگام کراسوس که دیگر توانایی تصمیم گیری معقولانه نداشت (حتما با خود می گفته چه غلطی کردم به ایران حمله کردم ) فرماندهی را به دو نفر از فرماندهان واگذار کرد که یکی از آنها وارگینیوس بود، رومیان در همان شب اول نبرد از تاریکی بهره گرفتند و از ناحیه ی حران به سمت زگوما حرکت کردند و در واقع قصد فرار کردند!!! پارتها همه چیز را زیر نظر داشتند و تمام مدت آرام در پشت سر رومیان حرکت می کردند البته در بین راه چندین برخورد پراکنده بین دو سپاه روی داد که حائز اهمیت نبود ، سردار سورنا که وضعیت را چنین دید و شاید دلش برای رومیان به رحم آمد پیکی برای کراسوس فرستاد و به او یاداور شد مایل به خونریزی بیشتر از این نیست سورنا در نامه تضمین کرده بود اگر سپاهیان رومی بی هیچ قید و شرطی تسلیم شوند همگی می توانند به کشورشان باز گردند کراسوس که هیچ راضی به مصالحه نبود در نتیجه ی فشار سردارانش پذیرفت ولی بعد در اثر اتفاقات و صحبت هایی که بین کراسوس و سورنا صورت گرفت که شرح دقیقی از آن در دست نیست این پیمان شکسته شد و پس از حمله ی ایران به سپاه روم دست راست و گردن کراسوس را زدند و برای پادشاه به ارمنستان فرستاده شد در آن زمان شاه پارتی و پادشاه ارمنستان نه تنها با هم عهدنامه ی صلح بسته بلکه با دادن عروس و گرفتن داماد فامیل هم شده بودندو هر دو خانواده ی عروس و داماد به هنگام رسیدن پیک در حال نظاره ی نمایشنامه ی "باخچانت" از کارهای اورپیدوس بودند، در صحنه ای از نمایش که بنا بود سر مصنوعی یک سردار متجاوز به پای تخت شاهی پرت شود سر واقعی کراسوس را به صحنه پرت کردند ...♫♫♫♫♫♫♫

بهرجهت پس از جنگ حران و شکست رومیان سورنا محبوبیت بزرگی در میان اقوام پارتی بدست آورد مخصوصا که هنگام بازگشت نشانهای لشکرهای لژیون رومی را با خود به ایران آورد ...

در جنگ حران پارتها 10هزار سبک سوار تیر انداز و هزار سنگین سوار داشتند تعداد کشته های پارتی روشن نیست اما میان رمیان که در این جنگ با 28 هزار سرباز و هزار مزدور گال بعلاوه ی 6هزارسرباز محلی ظاهر شدند از این تعداد 20 هزار کشته و نزدیک 10 هزار اسیر باقی ماند و یک درس بزرگ به روم...

یکی از نکته های مهم در جنگ حران نوع فرماندهی و طرح و اجرای نقشه های جنگی از سوی ایران می باشد که بر عکس سنت های کهن جنگی تعداد رزمندگان سپاه زیاد مطرح نمی باشد بلکه تخصص و مهارت سواران و تیراندازان و عملکرد فرماندهی ارتش نقش اساسی را در این ضمینه بازی می کند...

--------------

* لازم به ذکر است در زمان اشکانیان دو مجلس وجود داشت یکی مجلس خانوادگی پادشاه و دیگری مجلس اشراف و بزرگان و سران مملکتی که مجموع این دو مجلس که برای امور مهم تلفیق می شدند و تشکیل جلسه می دادند مجلس مهستان نامیده می شد...