گویند روزی شامگاهان ، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزه ٔ چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع، محروم داشته اند، بنکوهید. گفتند «ای ملک ! امروز رامشگری، به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم.» بهرام گفت «در کار شما خواهم نگریست.» پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن، از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده، به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را، در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته، بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند، از بازماندگان آنانند.او به شکار و بادهگساری، بسیار دلبسته بود.دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند. بهرام زنی به نام نازپری داشت که بسیار در زندگی او تاثیرگذار بود.
![]() | This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 700x474. |