کوروش بزرگ یکی از ابرمردان تاریخ ایران است که هر ایرانی باید به وجود
چنین شخصیت بزرگی افتخار کند و جهت افتخار به بزرگترین پادشاه یران زمین و
حتی جهان داشتن حداقل اطلاعات برای هر یرانی لازم است.
آ یا می دانید که کوروش که بود از کجا آمد چگونه متولد شد دیگران در مورد
او چه میگویند چه خدماتی برای ایران و جهان روزگار خود انجام داد؟
آیا می دانید نام کوروش در کتابهی آسمانی آمده است و می دانید که نام او به نیکی و افتخار در ین کتابها آمده؟
بزرگترین افتخار ما ایرانیان در مورد کوروش کبیر این است که نام این
پادشاه ایرانی در قران کریم بزرگترین کتاب آسمانی آمده است ،هر چند نام
کوروش به صراحت آورده نشده ولی نام ذوالقرنین در قران کریم به هیچ کس به
جز کوروش کبیر نمی تواند نسبت داده شود زیرا هیچ گاه از این پادشاه بزرگ
در تاریخ به بدی حتی از طرف دشمنان نیز یاد نشده است و صفات بزرگ و خدمات
عظیمی که در قران کریم برای ذوالقرنین ذکر شده فقط با اعمالی که بری کوروش
کبیر به جا مانده است برابری می کند.
پس بیایید به این پادشاه ایرانی افتخار کنیم و برای اینکه بخواهیم افتخار کنیم بیایید بیشتر بدانیم.
کسیکه درباره او از حضرت رسول اکرم پرسشهائی شده است، نشانه این است که وی
لقب ذوالقرنین را داشته و قران کریم این لقب را به او نداده است.
خداوند کشوری را در حیطه قدرت و کفیت او سپرده است و وسائل حکمرانی و سلطنت را بری او فراهم ساخته است .
کارهای عمده او عبارت است از سه جنگ بزرگ اول در غرب تا آنجا که به حد
مغرب رسیده است.دوم جنگ در مشرق زمین تا آنجا که جز صحرائی خشک و بدون
آبادی ندیده است و ساکنین آن هم بدوی بوده اند و کار سوم ینکه به تنگه و
دره ی صعب العبور رسیده که از ورای آن تنگه عده ای مرتباً به این قوم حمله
و آنها را غارت میکردند ساکنین این قوم یاجوج و ماجوج نامیده شده اند که
بسیار وحشی و بدون فرهنگ و تربیت بوده اند .
ذوالقرنین در برابر هجوم این قوم سدی از آهن و پولاد و سنگ و آجر بنا کرده
که چنان عظیم بوده است که از هجوم غارتگران به طور کامل جلوگیری مینوده
است.
ذوالقرنین پادشاهی عادل و رعیت نواز بوده و از خونریزی جلوگیری کرده و قوم
مغلوب را آزار و قتل عام نمی کرده است هر چند خداوند اختیار عذاب قوم
مغلوب را به او داده بود.
به مال و اندوخته دنیا نیازی ندارد و حریص نبود و حتی از مغلوبین هم که
خواستند هزینه ساخت سد را بدهند قبول نکرد چرا که خداوند او را از مال
آنان بی نیاز کرده بود .
با توجه به مطالب فوق از قران شریف از شخصیت ذوالقرنین بیان نموده است
باید در تاریخ به دنبال شخصیتی بگردیم که چنین قدرت و کمال را داشته باشد
. باید شخصی باشد که اولا داری قدرت عظیمی باشد که خداوند به او عطا نمده
است دوماً داری اخلاق بسیار نیکو باشد که هیچگونه حرص و طمعی نداشته باشد
سوماً باید خداپرست باشد .
با توجه به ینکه قصد اختصار در کار را داریم به دو شخصیت عمده به اختصار اشاره میکنیم :
بعد از کوروش کبیر تنها شخصیت عمده که حرف از ذوالقرنین بودن وی می باشد و
حتی تعدادی از بزرگان یرانی هم ین اشتباه زشت را در حق یرانیان مرتکب شده
اند اسکندر سگدونی(همان مقدونی که ایرانیان به دلیل بیزاری از وی آن را
سگدونی نامیده اند!)می باشد.
باید دید از خصوصیات بارزی که جهت ذوالقرنین در قران ذکر شده است کدام به اسکندر و اعمال وی شباهت دارد:
اسکندر شخصیتی خونریز داشته و جهت غارتگری و جمع مال و کشورگشائی به ایران
حمله نموده است. اسکندر حتی با نزدیکانش هم مهربان نبوده چه برسد به
دشمنانش چراکه یکی از بهترین و نزدیکترین سردارانش را که جان وی را در جنگ
با داریوش نجات داده بود در یک مجلس بزم و شراب خواری آنگاه که مست کرده
بود با ضربه شمشیر کشت . پدرش وی را ترد کرده بود و به خاطر سؤظنی که به
مادر اسکندر پیدا کرده بود و وی را طلاق داده بود، گفت که اسکندر پسر او
نمی باشد.
اسکندر به سه جهت لشگرکشی کرده بود او به سمت یران حمله کرد و بدون بازگشت
در راه کشته شد اسکندر حتی به هند هم نرسید و مورخان به اشتباه ین قدرت
عظیم را به او داده اند . او تقریبا به یک جهت لشگرکشی کرد و در بین راه
با راهزنانی که دشمن ایران نیز بودند همراه شد و بعد از شکست داریوش به
مناطقی از ایران حمله برد که هندیجان نیز جزئی از آن بوده و اینگونه
برداشت شده است که هند را نیز تصرف کرده و بعد به طرز مرموزی کشته شد و
هیچ سدی هم نساخت ، هیچ قومی را یاری نکرد و هیچ یک از خصلتهای ذوالقرنین
را هم نداشت مگر تا حدی قدرت نظامی را داشت.
بعداز اسکندر حادثه خاصی برای تاریخ یونان پیش نیامد که بخواهد سرگذشت
تاریخ را بگونه ای محو نماید که اگر اعمال ذوالقرنین را اسکندر انجام داده
باشد بواسطه آن حادثه امر مشتبه گریدیده باشد ولی بعد از کوروش کبیر همین
اسکندر تاریخ را مشتبه کرد.
او بعد از شکست داریوش هر آنچه که در ایران بود نابود کرد کتابهای پارسیان
را یا نابود کرد یا به یونان فرستاد تا بعد از ترجمه با نام خود یونانیان
ثبت گردد و هنرهای ایرانی را هم تا حدی به سرقت برد دانشمندان ایرانی را
به یونان فرستاد و یکی از بزرگترین سرقتهای او دزدیدن القاب با عظمتی
همچون ذوالقرنین برای خود بوده است . آنگاه که دید این لقب داری ابهت و
کرامت زیادی است آنرا برای خود انتخاب کرد ولی خدا راشکر که اجل بیش از
این او را مهلت نداد.
اما آنچه که از سرگذشت کوروش برای ما مانده تماما دلالت بر مشخصات ذکر شده
در قران کریم برای ذوالقرنین دارد کوروش کبیر به تمام جهاتی که در قران
برای ذولقرنین آمده لشگرکشی داشته و هیچ گاه قصد قتل عام مردم و مغلوبین
را نداشته است و داری خصلتهی نیکو بوده و حتی دشمنان ایران آنروز، یعنی
یونانیان هم از او به نیکی یاد میکنند.نام کوروش در دیگر کتابهای آسمانی
هم به عنوان مظهر قدرت و یاری دهنده مردم آمده است .
مولانا ابواکلام آزاد در کتاب خود به صراحت ثابت نموده که ذوالقرنین مذکور
در قران کریم همان کوروش هخامنشی پارسی می باشد و این کتاب و دلیل او مورد
قبول بسیاری از بزرگان و دانشمندان واقع شده است حتی علامه آیت الله
طباطبائی در شاهکار بزرگ خود تفسیر المیزان از دلیل ابواکلام استفاده
نموده و آنرا از هر مورد دیگری به حقیقت نزدیکتر دانسته است.
ناگاه گشت کوروش والا گهر پدید
در پارس ریخت طرح یکی دولت جوان
(ملک الشعرای بهار)
کوروش بزرگ(۵۷۶-۵۲۹ پ.م.) شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق
بشر، پایه گذاری نخستین و بزرگترین امپراتوری تاریخ جهان، آزاد کردن
بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره
یکی از شناخته شده ترین پادشاهان تاریخ جهان است. کوروش نخستین شاه و
بنیانگذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین میباشد.
مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد
کوروش کبیر در میان همه ملل و اقوام و ادیان به نیکی یاد شده است.
ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، او را سرور و قانونگذار مینامیدند.
یهودیان این پادشاه را مسیح (ناجی و رهاننده) توسط پروردگار به شمار
میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تایید مردوک (خدای بزرگ بابلیان)
میدانستند. درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان،
مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چند گانگی وجود دارد و اینکه
به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده؛ اما با توجه به
اسناد و مدارک تاریخی، این کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای
احراز این لقب دارا میباشد.
تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل بر انشان
(خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره
خاندانش بر سفالینه استوانه شکلی، محل حکومت آنها را نقش کرده است. بر طبق
اسناد سلسله هخامنشی به "شاه هخامنش" که در حدود ۷۰۰ پ.م. میزیسته است می
رسد. پس از مرگ او، "چیشپیش" به حکومت رسید. "چیش پیش" نیز پس از مرگش،
توسط دو نفر از پسرانش؛ "کوروش اول" و "آریارمنش پارس" در پادشاهی دنبال
شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب "کمبوجیه اول" و "آرشام پارس"، بعد از
آنها حکومت کردند. کمبوجیه یکم با "شاهدخت ماندانا" (دختر ایشتوویگو
پادشاه قبیله ماد و شاهدخت آرینیس لیدیه) ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه
این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون، و کتزیاس درباره چگونگی
زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هریک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی
نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند،
بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل
دورانت و پرسی سایکس، و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت
برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت؛ ایشتوویگو شبی خواب دید که از دخترش
آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد.
ایشتوویگو تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی
پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که ایشتوویگو
تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی
خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابراین ایشتوویگو دختر خود را به
کمبوجیه اول به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از
شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه
ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند،
تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر
آسیا چیره خواهد شد. ایشتوویگو به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و
از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد
بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، به همین خاطر
زاده دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او
نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه
آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به
سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد: وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون
اولا کودک به او دل خوش کرده است، دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش
ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش
مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات
(مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل
رها کند تا طعمهٔ درندگان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر
شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و
به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل
رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را
پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی
کوروش را به عهده گرفت.
سالها بعد روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، (و شاید این علتی باشد
برای آنکه کوروش در کتاب مقدس (عهد عتیق) شبان نامیده شده است) با گروهی
از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان
خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش
همبازی های خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین
نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول
پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. فرزند آرتم بارس به
پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند.
پدرش او را نزد ایشتوویگو برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را
تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه؛ چوپان و کوروش را احضار کرد و از
کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای
بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با
من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من
فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات
میباشم، اختیار با توست."
ایشتوویگو از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن
بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با
سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این
باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره
هویت طفل مذکور پرسش هایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من
است و مادرش نیز زنده است". اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و
دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای ایشتوویگو
آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس ایشتوویگو دستور به احضار
هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در
برابر پرسش ایشتوویگو که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او
را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری
کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده
باشم".
گرچه همانند این داستان در مورد سه پادشاه ساسانی (از جمله اردشیر بابکان)
نیز نقل شده است و شاید خالی از افسانه پردازی نباشد لیکن بیشک رگه هایی
از حقیقت را میتوان در آن یافت و شاید معتبر ترین شرح حالها درباره پرورش
کوروش کبیر باشد.
کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی
و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرا
میگرفتند پرورش یافت.
هارپاگ، بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد
ایشتوویگو شورانید و موفق شد کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی
کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست
نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو؛ پادشاه ماد، به انتها
رسید. اما به گفته هرودوت؛ کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را
نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پ.م. پادشاهی ماد و ایران را
به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و
پارس را متحد کرد؛ خود را شاه ماد و پارس نامید. در حالیکه بابل به او
خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به
رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما
قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش
مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی
(قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و
کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد. دژ
سارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان
ایرانی از دیوارههای آن، سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت
ایرانیان درآمد و کوروش، مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان
رسانید. نکته قابل توجه؛ رفتار کوروش پس از شکست قارون است. کوروش، شاه
شکست خورده لیدی را عفو کرد و وی تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد
و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و
در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
افسانه ای معروف در این زمینه هست؛ که کوروش میخواست برای انتقام، کروزوس
را در آتشی بر افروخته بسوزاند، که وی با دیدن آتش فریاد می می زند "آه،
سولون، سولون" و وقتی کوروش علت را میپرسد جواب میدهد: روزی از سولون حکیم
بزرگ یونان پرسیدم سعادتمند ترین فرد روی زمین کیست؛ و سولون در جواب گفت:
انسان را اگر با سعادتمندی بمیرد می توان سعادتمند خواند. حالا منظور او
را می فهمم. اینگونه کوروش هم پند گرفته و دستور به خاموش کردن آتش می دهد
و او را عفو می کند.
پس از لیدی، کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و
به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا
(سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند)
را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق تامین امنیت و تحکیم
موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش
به معارض بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران،
وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابل از
خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد
انجام داده بود واقعا پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل
اصلی ترس "نابونید" پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای
اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینیهای
پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
فرمان آزادسازی یهودیان دربند و اجازه بازگشت و بازسازی اورشلیم توسط
کوروش بزرگ، باعث گردید بابل، بدون مرافعه در 22 مهرماه سال 538 پ.م. سقوط
کند و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند. پادشاه محبوس گردید و کوروش
طبق عادت، در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد. در سال بعد (539 پ.م.)
هنگامی که او درگذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش نیز در آن شرکت کرد.
کوروش بزرگ در قسمتی از لوح معروف خود در زمینه فتح بابل که از متمدن ترین
و با فرهنگ ترین سرزمینهای آن روزگار بود؛ می گوید : "من کوروش هستم، شاه
جهان،...شاه شاهان... هنگامی که من بدون جنگ به بابل وارد شدم... ویرانه
های آن را آباد کردم و مردم آن را از فقر نجات بخشیدم... برای همه انسانها
آزادی دین و مذهب را به رسمیت شناختم ... و صلح و آرامش را برای بشریت به
ارمغان آوردم. "
با فتح بابل، مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش
نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه
خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و
ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل
در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر
مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور
بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد. به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان
منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.
در مورد ده سال پایانی عمر کوروش اطلاعات دقیقی در دست نیست و هر یک از
مورخین به نحوی آن را روایت کرده اند و ماجرای درگذشت کوروش را به نحوی
نقل کرده اند.
در یکی از این روایتها می خوانیم که کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب
اقوام وحشی سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می پرداختند
به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد. میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه
ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می کردند. هنگامی که کوروش به
این رودخانه رسید، برای جنگ دو راه پیش رو داشت. یا از رودخانه عبور کند و
در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود
عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو گزینه را با
سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را
برگزیند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور
به کوروش وفادار ماند؛ جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او
چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کوروش شکست بخورد تمامی
سرزمین در خطر می افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده است.
در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند؛ پیروزی ایرانیان با فتح این
سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته
و به سرزمین ایران آسیبی نمی رسد. کوروش این استدلال را پذیرفت و از
رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود. پس
از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کوروش به ایران
بازگشتند.
این روایت که به خاطر گزارش هرودوت از ماجرا، معروفتر است چند سوال اساسی
را به ذهن آنوبانینی متبادر میکند؛ نخست اینکه با وجود توهین های ملکه
مزبور به پیکر بی جان شاهنشاه درگذشته ی ایران، که در تاریخ مزبور تشریح
شده است؛ چگونه پیکر بی سر کوروش به ایرانیان باز پس داده شده و چگونه جسد
از این مسافت دور و با عبور از رودخانه ای عظیم به پارسه آورده شده است.
دیگر اینکه چطور با وجود ناگهانی بودن این پیشامد بین پسران کوروش بر سر
قدرت درگیری پیش نیامده؛ چطور هرج و مرجی که پس از درگذشت کمبوجیه رخ می
دهد در این زمان پیش نمی آید (با وجود اینکه کوروش بسیار قدرتمندتر از
پسرش کمبوجیه بوده)؛
چطور ملکه که شاه بزرگی همچون کوروش را از میان برداشته دست از سر ایران بر می دارد و سعی نمی کند ایران را تصرف نماید؟
چگونه کمبوجیه درست بعد از این پیشامد هولناک و عظیم با خیال راحت و با
ارتشی بسیار مجهز و آماده به مصر حمله می کند و تنها حکومت مستقل
باقیمانده و یکی از قدرتمند ترین حکومت های آن دوران را به تصرف خود در می
آورد و مرزهای ایران را از چین تا ایتالیا و جنوب آفریقا، گسترش می دهد.
این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر باعث می شود که محققین روایت فوق را
درست ندانسته و آنچه را که "گزنفون" درباره مرگ مرگ کوروش نقل میکند بیشتر
مقرون به حقیقت بدانند.
به طور خلاصه گزنفون نقل می کند که در ده سال پایانی حکومت کوروش اتفاق
چندان مهمی رخ نداده است و پادشاه قدر قدرت ایران در آرامش سالهای پایانی
عمر را طی کرده و پایان عمر خود را هم طی خوابی که میبیند از پیش می
دانسته.
بنابراین پیش از مرگ، نیایش کرده و برای خداوند قربانی می کند و سپس پسران
و بزرگان کشور را جمع کرده و چنان که در میان همه پادشاهان ایرانی مرسوم
بوده به آنها پند و اندرزهایی می دهد و از جهان رخت بر می بندد.
چنین است که پس از درگذشت پر افتخارترین و بزرگترین پادشاه جهان که
انسانیت و فضایل اخلاقی را در جهان آن روز گسترد؛ مراسم با شکوهی برگزار
می شود و شاه شاهان در آرامگاهی که خود از پیش فراهم آورده بود؛ با احترام
فراوان به خاک سپرده می شود؛ تا طی بیش از 2500 سال؛ ایرانیان به داشتن
چنین اسطوره ای افتخار کنند و با وجود حوادث بسیاری که در این مدت رخ
داده، همواره حرمت پاسارگاد و پادشاه قدرقدرتش حفظ گردد.
-------------------------------------------------------
تو درباره ذوالقرنین می پرسند بگو اکنون درباره او با شما سخن خواهم گفت
و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلو علیکم منه ذکراً
او را در زمین پادشاهی دادیم و همه وسیب حکمروائی را برایش فراهم ساختیم
انا مکنا له فی الارض و اتیناه من کل شی سببا
بدینوسیله تا بدانجا راند که محل غروب خورشید است و چنان می نماید که
خورشید در چشمه ای که آب تیره رنگ دارد فرو می رود در آنجا قومی یافت
فاتبع سببا حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه و وجد عندها قوما
با او گفتیم اکنون می توانی درباره انها به عذاب و ستم رفتار کنی و یا اینکه به رفتار نیکو گرائی
قلنا یا ذی القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنی
گفت کسی که بیداد کرد زود خواهد بود که عذاب بیند و پس از آنکه به سوی خدا رفت باز عذابی شدید دامنگیر اوست
قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا
اما کسیکه یمان آورد و رفتار نیکو کرد سزی او نیک است و از طرف خدی نیز بر کار او گشایشی حاصل ید
و اما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسرا
سپس راهی پیش پای او گذاشتیم و او تا بدانجا رفت که خورشید طلوع می کند و
قومی در آنجا یافت که میان ایشان و آفتاب حجابی و پوششی نبود
ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا
بدین طریق بدانچه لازم بود از او آگاه شدیم
کذالک قد احطنا بما لدیه خبرا
باز همچنان رفت تا رسید به جائیکه میان دو دیوار عظیم بود و در آنجا قومی یافت که زبان نمی فهمیدند
ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا
آن قوم گفتند یا ذؤالقرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین دست بر فساد و
خرابکاری زده اند. پول و مال لازم در اختیار تو می نهیم تا میان ما و
ایشان سدی بنا کنی
قالو یا ذی القرنین ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا
گفت خدای آنقدر به من توانائی داده که از مال شما بی نیاز هستم فقط به
نیروی بازو من را یاری کنید تا بین شما و آنها دیواری بپای کنیم
قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوه اجعل بینکم و بینهم ردما
تخته های آهن بیاورید آنقدر که بتوان با آن دو کوه را به هم برآورد پس گفت
آنقدر در آن دمیدند تا همچو اتش گردید و بعد به کمک آب آنرا به شکل مطلوب
درآورده سد را ساختند
اتونی زبرالحدید حتی اذا ساوا بین الصدقین قال انفخو حتی اذا جعله نارا قال اتونی افرغ علیه قطرا
که آن قوم - یاجوج و ماجوج - نمی توانستند از آن بگذرند یا در آن رخنه یجاد کنند
فما سطاعو ان یظهروه و مااستطاعو له نقبا
ذوالقرنین گفت این خواست و رحمت خدای بود و چون خواست خدای فرا رسد آنرا ویران خواهد ساخت خواست و وعده خدا حق است
قال هذا رحمه من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حق
هردوت گوید کوروش پادشاهی بزرگوار بخشنده و آسان گیر بود همچون دیگر
خسروان به جمع مال و منال حریص نبود بلکه در بخشش و اکرم افراط می کرد و
داد مظلومین را می داد و انچه را خیر خلق در آن بود هدف خود قرار داده بود.
گزنفون میگوید کوروش پادشاهی هوشیار و مهربان بود با نبوغ پادشاهی ملکات و
فضائل حکما نیز در او جمع شده بود کوشش داشت کشور خود را به اوج عظمت
برساند بخشش او بر جبروت و جلال او می چربید خدمت همنوع را شعار خود
قرارداده بود و خوی او دادگستری و احقاق حق ستمدیدگان بود .تواضع و نرم
دلی بی کبر و غرور ،فکر او اشغال کرده بود.
کوروش چنان شخصیت عظیم و بزرگی داشته که دوست و دشمن به آن اعتراف کرده
اند و چنان این شخصیت در جهان زبانزد خاص و عام بوده که دشمنان آتشین
ایرانیان هم به طور کامل نتوانسته اند آنرا محو نموده یا وارونه جلوه دهند
.
:: نوشته محراب صادق نیا ::
یکى از شخصیت هاى مهم و در عین حال مبهم و بحث انگیز قرآن <ذو القرنین
> است . نام این شخصیت سه بار, در سورهء کهف آمده است . داستان
ذوالقرنین در ایات 83 تا 97 سورهء کهف بچشم مى خورد.
شخصیت ذوالقرنین از ین جهت بحث انگیز و مبهم است که مفسران در تعیین شخصیت
وى و ینکه اوکیست ؟ و چرا بدین نام خوانده شده است ؟ و همچنین در جغرافیاى
وقوع داستان و سد یأجوج و مأجوج .گرفتار اختلاف شده اند. مفسران دورهء
نخست کمتر در تعیین مصداق ذوالقرنین کوشیده اند و بعضاً وى را یک شخصیت
غیر تاریخى قلمداد کرده اند و بیشتر, همت خود را صرف وجه نامگذارى وى کرده
اند v.
این مفسران در وجه نامگذارى وى آراء زیر را ارائه کرده اند:
در میان مفسران قدیم آنهائى که در مقام تعیین مصداق براى ذوالقرنین برآمده
اند، در تعیین زمان حیات وى گرفتار نوعى ابهام شده اند, ازاین رو
ذوالقرنین را متعلق به دوران حضرت ابراهیم و یا قبل از آن مى دانند واین
بدان جهت است که اینان بین دوره ی حضرت موسى و عیسى (ع ) شخصى بدین نام
نشناخته اند به همین دلیل وى را به آن دوران که قدرى تاریکتر است نسبت
داده اند.
جداى از مفسران دورهء اول دیگر مفسران در مقام تعیین مصداق براى ذوالقرنین
احتمالاتى داده اند که درزیر به پاره اى از ین احتمالات اشاره مى گردد:
ابن سینا در کتاب شفا و در بحث مناقب ارسطو مى نویسند: ارسطو معلم اسکندر بوده که وى در قرآن به نام ذوالقرنین آمده است.
ابن خلدون نیز در مقدمهء خود که توسط محمد پروین گنابادى ترجمه شده است ذوالقرنین را همان اسکندر مقدونى معرفى کرده است .
اگر چه در کتاب قرآن پژوهى , استاد خرمشاهى فخر رازى را در عداد کسانى
شمرده که معتقدند ذوالقرنین همان اسکندر است: ولى این مفسر بزرگ بر مغایرت
اسکندر با ذوالقرنین استدلال مى کند و معتقد است که ذوالقرنین پیامبر بوده
است در حالیکه اسکندر شاگرد ارسطو بوده است و مورد امر و نهى وى و چنین
کسى نمى تواند پیامبر باشد.
اولین کسى که ین نظریه را مطرح کرده است سرسیداحمد خان هندى است پس از این
مفسر معروف هند, شخصى بنام ابوکلام وزیر پیشین هند با تمسک به یافته هاى
خود از سراحمدخان , حوادث مهم زندگى کورش را با یات قرآن تطبیق مى دهند.
از جمله , حملهء کورش به لیدى را, بر رفتن و لشکر کشیدن ذوالقرنین به مغرب
تطبیق کرده است و خورشیدى که در چشمهء گل آلود و غروب مى کند را رسیدن
کورش به دریاى اژه و ملاحظهء تصویرى از غروب آفتاب دانسته و مراد از قوم
یأجوج و مأجوج را قوم مغول دانسته است .
مفسر نامى شیعه مرحوم علامهء طباطبائى صاحب تفسیر شریف المیزان ین نظریه را پذیرفته و بر تطبیق ذوالقدنین بر کورش کبیر تمیل دارند.
مرحوم خزائلى نیز در کتاب اعلام قرآن براین رأى استدلهاى مبسوطى دارند.
در اینکه ذوالقرنین کسب آراء دیگرى نیز هست که ذکر آنها مایه ی طولانى شدن کلام خواهد بود, و ما به همین چهار رأى بسنده مى کنیم .
از تطبیق و تعیین مصداق براى ذوالقرنین که بگذاریم دربارهء شخصیت و ویژگى
هاى اخلاقى وى سخنان فراوانى گفته شده است . از جمله صدوق در کتاب حضال
خویش مى فرمیند:
ذوالقرنین در حقیقت یکى ازبندگان صالح خدا بوده و امیرالمؤمنین فرمودند که
و فیکم مثله یعنى مثل او در میان شما هست { که ظاهراً مراد امام از ینکه
در میان شما مثل او هست , خود حضرت مى باشد. و بعضى ها با استفادهء از ین
رویت ذوالقرنین را بر حضرت على (ع ) تطبیق داده اند.
کتاب خصال رویتى دیگر است از امام صادق (ع ) که مى فرمید:
ملوک روى زمین چهار نفر بودند. دو نفر مؤمن معتقد که عبارتند از سلیمان و ذوالقرنین . دو نفر کافر که عبارتنداز نمرود و بخت النصر.
از جمله خصائصى که از ذوالقرنین در یات قرآن آمده است مى توان به موارد زیر اشاره داشت :
ـ لقب ذوالقرنین براى این شخص , لقبى نیست که قرآن آنرا وضع کرده باشد.
چون در شأن نزول آیات یادشده مى خوانیم که مردم از پیامبر (ص ) دربارهء
شخصى بنام ذوالقرنین سؤال کردند و قرآن آیات یادشده را براى پاسخگویى نازل
فرمود. پس قبل از نزول یات یادشده مردم وى را ذوالقرنین لقب داده بودند.
ـ بنا به فرمودهء یات قرآن خداوند به ذوالقرنین تمکن و قدرت بخشیده بود و
اسباب فرمانرویى وى رافراهم کرده بود. در یهء 84سورهء کهف مى خوانیم :
انا مکنا له فى الارض > یعنى به وى تمکن دادیم .
ـ بنا به فرمودهء آیات قرآن وى اعمال بزرگى را در جنگهاى خویش انجام داده بود. (با توجه به مجموعه ی آیات یادشده ).
ـ یکى دیگر از نسبتهایى که قرآن به ذوالقرنین داده است , ساختن سدى است .
وى این سد را براى رهایى مردم از قبیلهء یأجوج و مأجوج ساخته بود. این
نسبت را در آیه ی 94و 95سورهء کهف مى خوانیم .
ـ یکى دیگر از ویژه گى هاى ذوالقرنین اعتقادى وى <خدا> و <آخرت
> است . این اعتقاد را مى توان از یات 94و 95فهمید. این رحمت پروردگار
من است و آنگاه که قیامت برسد خداوند آنرا خرد خواهد کرد. ووعدهء پروردگار
من حق و راست است . (یه 98سورهء کهف )
ـ یکى دیگر از ویژه گى هایى که از مجموعه ی آیاتى که داستان ذوالقرنین را
گفته اند مى توان فهمید این است که وى پادشاهى دادگر بوده و نسبت به مردم
مهربانى داشته است . این توصیف از ذوالقرنین با حدیثى که ازامام صادق (ع )
نقل شده سازگارى دارد.
در پیان باید یادآور شد, گذشته از ین اختلافاتى که دربارهء مصداق و
خصوصیات ذوالقرنین وجود دارد,ذوالقرنین یکى از شخصیتهاى قصص قرآنى است و
آنگونه که کل قصص قرآن آموزنده و قابل تأسى اند داستان ذوالقرنین نیز یک
داستان واقعى است و قابل تأسى .
1- چون عمر وى طولانى بوده و باندازه ی دو قرن زندگى کرده است وى را ذوالقرنین یعنى صاحب دو قرن خوانده اند.
2- چون وى کریم الطرفین بوده یعنى هم پدر و هم مادر کریم النفس و بزرگى داشته است وى را ذوالقرنین خوانده اند.
3- چون وى بر کلاهخود خود دو شاخک داشته است . و شاخک به معنى قرن است وى را ذوالقرنین یعنى صاحب دو شاخک خوانده اند.
4- چون وى موهاى پیشانى خود را مى بافته و چون دو شاخک برسرخود قرار مى داده وى ارا ذوالقرنین خوانده اند.
1- معروفترین و قدیمى ترین قول درباره ی ذوالقرنین این است که وى همان
<اسکندر مقدونى > یا <رومى>است (356ـ 323ق) یعنى همان
جهانگشاى معروف یونانى . مفسران بنامى چون طبرى , میبدى ,بیضاوى , طبرسى
و... این نظریه را پذیرفته اند.
2- برخى معتقدند مراد از ذوالقرنین <تبع الاقرآن > پادشاه جنوب
عربستان است . ابوریحان بیرونى که باحوادث تاریخى آشنا است ضمن رد نظریهء
تطابق ذوالقرنین براسکندر این دیدگاه را مطرح مى کند. وى باتوجه به اسامى
نظیر <ذى یزن > و <ذوقهدان > حدس مى زند که ذوالقدنین یکى از
ملوک یمن است چون اول القاب پادشاه یمن <ذو> آمده است و ذوالقرنین
نیز با ذو شروع شده است پس باید یکى از پادشاهان یمن باشد.
3- نظریه ی سوم این است که وى <تین چى هوانگى تى > بزرگترین پادشاه
تاریخ چین است و مراد از سدى که در قرآن از آن یاد شده است (سد یأجوج و
مأجوج ) همان دیوار معروف و بزرگ چین است .
4- دیدگاه دیگر که از آن مفسران متأخر است و آنان با تأمل در شأن نزول
آیات بدان ملتزم شده اند. ین است که ذوالقرنین لقب کورش بزرگ پادشاه یران
است .
کوروش قبل از مرگش با هوشیاری و ذکاوت خاصی وصیت به دفن خود و مادرش
ماندانا در مکانی دست نیافتنی می نماید.اسکندر مقدونی پس از غارتهای
فراوان و تخریب مکانهای ایرانیان به قبر کوروش میرسد و در صدد اهانت به
مدفن او برمی آید که در نهایت تعجب به کتیبه ای داخل معبد میرسد که کوروش
خطاب کرده:
اینجا ملک فرمانروائی من است
متن کامل درزیر:
...اینجا ملک دلیران است و این ملک هیچ خائن و غارتگری را نمی پذیرد...و
مطالبی که حاکی از سلطه مستحکم کوروش و ایرانیان بر سرزمین پارس دارد.و
اسکندر ناموفق منصرف میشود.بعدها اعراب روی آن کتیبه خطوط عربی و آیه های
قرآن حکاکی میکنند که هنوز هم برجاست.دلیل سلامتی نسبی مقبره کوروش نیز
بدان جهت است که با حمله عربها به منطقه پارسه و پاسارگاد ساکنین بازمانده
آنجا قبر کوروش را مقبره مادر حضرت سلیمان ذکر نموده تا متجاوزین از تخریب
مکان منصرف شوند.
متن روی سنگ قبر
من کوروش هستم ، شاه هخامنشی
ای مردی که هر که هستی و از هر کجا می آیی
زیرا میدانم که خواهی آمد
من کوروش هستم که به ایرانیان شاهنشاهی بخشید .با من مشاجره مکن یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است
یک مشت خاک ایران است که پیکر مرا پوشانده
بسیاری از مردم، خصوصا ایرانیان بر این عقیده اند که کوروش نیز مانند دیگر
پادشاهان هخامنشی زرتشتی بوده است. اما باید این نکته را یادآور شویم که
کوروش با وجود احترام فراوانی که برای اهورامزدا و آیین زرتشت قائل بود،
هیچ گاه زرتشتی نبوده است. در واقع کوروش به تمام ادیان و مداهب و خدایانی
که به شکل ها و نام های گوناگون در بین جوامع مختلف مورد تقدیس و پرستش
مردم بودند، احترام فراوانی می گذاشت.
او به هنگام ورود به بابل متنی را می خواند و در آن اعلام می کند:
« اینک که به یاری مزدا، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را
به سر گذاشته ام، اعلام می کنم تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت
را به من می دهد... »
در این متن کوروش خود را برگزیده ی مزدا می داند و برخوردای از یاری و
حمایت او را دلیل موفقیت خود عنوان می کند. همچنین او در منشور حقوق بشر
خود می گوید:
« وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب من را تکان داد... فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بودند را بگشایند...»
او ضمن آزادی قوم یهود از چنگ «نبونید» فرمان بازسازی معبد یهوه در
اورشلیم را صادر می کند و خدایان سومر و آکد را به نیایشگاه های خودشان
باز می گرداند و در تمام این منشور همواره مردوک را مورد ستایش قرار می
دهد و اعلام می کند که مردوک مرا پادشاه بابل کرد و او را خدای بزرگ معرفی
می کند.
حالا چگونه می شود عنوان مذهب و دین خاصی را به کوروش نسبت داد. با توجه
به این که او هم به اهورامزدا احترام فراوان می گذاشت و هم به مردوک خدای
بابل و هم به یهوه خدای یهودیان؟ برای پاسخ به این سوال، سوال دیگری پیش
می آید و آن این است که اگر کوروش یک دین خاص داشت، چرا با توجه به قدرت و
محبوبیتی که در نزد جوامع داشت، هیچ گاه مردم را به آن دین دعوت نکرد و
آنان را در پرستش خدای خود آزاد گذاشت؟
با توجه به سخنانی که کوروش به هنگام ورود به بابل ایراد می کند و آن چه
در استوانه ی گلین برای ملت ها بیان می کند، تنها یک مسئله نمایان است و
آن هم آن است که کوروش از اصل به وجود یک خدای واحد اعتقاد داشته است که
ملت ها و جوامع گوناگون او را با نام های مختلف می شناختند و برای پرستش
او از این جهت که بتوانند او را تجسم کنند، از وسایل گوناگون استفاده می
کردند. بنابرین کوروش به این مسئله واقف بوده است که همه ی مردم یک مبدا
را می پرستند. به همین او تمام مذاهب جهان را قابل احترام می شناسند و
مردم را در پرستش خدای خود آزاد می گذارد. در نظر او اهورامزدا، مردوک،
یهوه و ... همه یک معنا داشتند.
خوب است که ما هم کوروش کبیر، این مرد بزرگ را الگوی خود قرار دهیم و به تمام مذاهب جهان احترام بگذاریم.
برگرفته از کتاب : منم کورش پادشاه هخامنشی
دربارهٔ خاستگاه آریاییان - که در نوشتههای کهن اوستا از آن با نام
ایرانویج یاد شده - چند دیدگاه آریا، نامی است که نیاکان مشترک اقوام
ایرانی و هندی (مردمان شمال هند) (آنان که به زبانهای هند و ایرانی سخن
میگفتند) خود را بدان معرفی میکردند و آن را به معنی شریف، اصیل و آزاده
دانستهاند. کسی که وابسته و از تبار قوم آریا باشد آریایی، آرین یا آریان
مینامند.
تنها مورد کاربرد مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه
باستانی خود، خویشتن را آریا مینامیدند. هندیان و ایرانیان و مادها و
اسکیتها و آلانها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا می
خواندند. (ا. م. دیاکونوف: تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و
فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۱۴۲.
نام ایران نیز از این ریشه مشتق شدهاست. نمونهٔ این اشارهها را میتوان در
اوستا، سنگنبشتههای هخامنشی و متنهای کهن هندو (مانند ریگودا) دید. مورخان
قدیم از آن نام برده و هرودوت و بطلمیوس چند قوم را به نام آریایی یاد
کردهاند. پژوهش گسترده در پیرامون این واژه انجام شده و اختلافات بسیاری
به میان آمدهاست.
در اواخر سدهٔ ۱۸ شناسای دو شاخهٔ زبان آسیایی یعنی سانسکریت و اوستایی
آغاز شد، دانشمندان به شباهت تام زبان سانسکریت با زبانهای یونانی و
لاتینی و کلتی و آلمانی پی بردند و این شباهت آشکار کرد که تمام این
زبانها دارای یک نیای مشترک هستند.
در سدهٔ نوزدهم، پس از آنکه زبانشناسان زبانهای هندوایرانی و اروپایی را
همریشه یافتند، برخی از اروپاییان واژهٔ آریایی را به معنای کسی که به
زبانی هندواروپایی سخن میگوید به کار بردند. در سالهای پایانی سدهٔ نوزدهم
و آغاز سدهٔ بیستم، در آلمان و انگلیس، برخی این واژه را برای توصیف مردم
شمال اروپا و اقوام ژرمن به کار میبردند. این کاربرد نو از این واژه، پس
از جنگ جهانی اول، دستمایهٔ گروههای نژادپرست آلمانی و بهویژه حزب نازی شد.
طرح شدهاست:
یکی از این دیدگاهها میگوید که آریاییان نزدیک به هشتهزار سال پیش در جنوب
سیبری و در اطراف دریاچهٔ آرال میزیستند که با مهاجرتی که به سوی جنوب
داشتند بخشی به هند و افغانستان و بخشی نیز به طرف کوههای قفقاز حرکت
کردهاند که قومهای ماد و از کوهها گذشتند و در اطراف دریاچهٔ ارومیه
ماندگار شدند و بخش دیگری به سمت اروپا حرکت کردند. دیگر دیدگاهها
آناتولی؛آذرآبادگان؛قفقاز و... را خاستگاه نخست این قوم میداند. تازهترین
دیدگاه را در این باره جهانشاه درخشانی طرح کردهاست. وی خاستگاه این قوم
را بستر کنونی خلیج فارس میداند که در دوران یخبندان بی آب بوده و پس از
بالا آمدن آبهای دریای آزاد آریاییان، به تدریج به فلات ایران و پهنههای
میانرودان تا فلسطین کوچ کردهاند و تمدنهای آغازین آن سرزمینها را بنیاد
گذاردهاند. بر پایهٔ همین دیدگاه پهنههای شمالی نمیتوانستهاند خاستگاه
آریاییان بوده باشند زیرا هوای سرد دوران یخبندان امکان زیست در آن مناطق
را نمیدادهاست.
ریشه شناسی
اصطلاح «-Arya» در زبان هندو-ایرانی از زبان هندو- اروپاییهای اولیه (PIE)
به عاریت گرفته شده که در آن صفت «یو» به ریشه «آر» اضافه شده و این ریشه
به معنای « جمع آوری ماهرانه» است و در کلمات یونانی «هارماً، »چاریوت« و
»اریستوت« ” یونانی ( همانند » اریستوکراسی« و اصطلاحات لاتین »آرس«،
»آرت" و غیره دیده میشود. به نظر میرسد «آریو-» از حدود زبان
هندو-اروپاییهای اولیه بالاتر باشد و نمیتوان آن را به متکلمین زبان هندی
اروپایی اولیه نسبت داد. همچنین گفته میشود که کلماتی مانند “Eire” ، نام
ایرلندی کشور ایرلند و “ehre”، معادل آلمانی کلمه honor به معنی آبرو) به
این پیشوند مرتبط هستند ، اما این ادعا پایه و اساس علمی ندارد، و از آنجا
که «آر-یو» یک صفت PIE کامل و بی نقص است، هیچ مدرکی دال بر استفاده از آن
در قبایلی به جز تیره هند و- ایرانی وجود ندارد. در دهه ۱۸۵۰ ماکس مولر
ادعا کرد که این کلمه به طور مشخص به جمعیتی از مردم کشاورز اشاره دارد و
برای استدلال گفته خود به «آره» اشاره کرد که به معنای « شخم زدن » است .
دیگر نویسندگان قرن ۱۹ مانند چارلز موریس از این تفکر دفاع کردند و گسترش
متکلمین PIE را به گسترش کشاورزی مربوط دانستند. امروزه اغلب زبان شناسان
بین «آره» و این کلمه هیچ رابطهای قایل نیستند. شکل فارسی قدیم «آریاناً
در اوستایی به صورت Æryānam Väejāh (گستره آریاییها)، در فارسی میانه به
صورت »اران« (Ērān) و در فارسی مدرن به صورت »ایران" است . در گذشته در
شمال هند شکل آن به صورت tatpurushaAryavarta (مسکن آریاییها) بودهاست .
هند و ایرانی
به احتمال زیاد هند و ایرانیهای اولیه در حدود ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد با
هم متحد شدند. کلمه «آریایی» به یک معنا فرهنگی قدیمی است که قبل از
فرهنگهای اوستایی ودیک وجود داشتهاست. مجموعههای باستان شناسی آندرونوو
و/یا اسروبنایا در تلاش هستند تا این فرهنگ هند و ایرانی باستانی را
شناسایی کنند. کلمه «آریایی » در زبان شناسی به خانواده زبانهای
هندوایرانی اشاره میکند. برای جلوگیری از سردرگمی مخاطب در بین معانی
مختلف کلمه معمولاً امروزه از این اصطلاح زبان شناسی استفاده نمیشود. به
جای آن از اصطلاحات مشخص وبدون ابهام «هند و اروپایی اولیه»، «هندوایرانی
اولیه» ،«هند وایرانی» ،«ایرانی» و «هندوآریایی» استفاده میشود. زبان
هندوایرانی اولیه به خانواده زبانهای هندوایرانی تکامل یافت. از اعضای
قدیمی این خانواده میتوان به سانسکریت ودیک، اوستایی و زبان هندوآریایی
دیگری اشاره کرد که براساس کلمات عاریتی از زبانی به نام میتانی معروف
شدهاست .
هندوآریایی
باتوجه به اینکه لهجه محلی میتانی مربوط به قبیله هوری میتواند مدارکی دال
بر وجود متکلمان هندوآریایی در سال ۱۵۰۰ قبل از میلاد در منطقه میانرودان
را یافت؛ به نظر میرسد متکلمان این لهجه از قوانین زبان هندوآریایی در
زبان خود استفاده کردهاند . هندوآریاییهایی را که با تمدن ودیک گره
خوردهاند، گاهی آریاییهای ودیک مینامند. متکلمین فعلی زبانهای هندوآریایی
در بخش وسیعی از مناطق شمالی شبه قاره هند زندگی میکنند. تنها شاخهای از
زبانهای هندوآریایی که درخارج از شبه قاره هند و هیمالیا قرار دارند زبان
رومی است که زبان مردم روم است . همچنین از کلمه "آریاً به عنوان اسم دختر
و اسم پسر در بسیاری از زبانهای ایرانی و هندی استفاده میشود. همچنین نام
خانوادگی آریا به صورت آرورا هم به کار میرود.