‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

آیا حضرت محمد (ص) فرمود: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟

این حدیث نیز در برخى از روایات بدون سند از رسولخدا«ص»نقل شده که فرمود:«ولدت فى زمن الملک العادلانوشیروان»

(1) من در زمان پادشاه دادگر یعنى انوشیروان متولدشدم...

ولى این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختى مىتوان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چهرسد به پیامبر اسلام و فصیحترین افراد عرب از چند جهت جاىخدشه و تردید است:

1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب«الموضوعات الکبیر على قارى»-یکى از دانشمندان اهلسنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:

«...قال السخاوى لا اصل له،و قال الزرکشى کذب باطل،و قال السیوطى قال البیهقى فى شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عننبینا«ص»ولدت فى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان». (2)

یعنى سخاوى گفت:این حدیث اصلى ندارد،و زرکشىگفته:دروغ باطلى است،و سیوطى از بیهقى در شعب الایماننقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخىاز نادانان از پیغمبر ما«ص»روایت کردهاند که فرمود: «ولدتفى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان»سخن گفته...

2-طبق این حدیث رسول خدا«ص»انوشیروان ساسانى رابه عدالتستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهى داده،و بلکهبه ولادت در زمان وى افتخار ورزیده،ولى با اطلاعى که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتارىبرسولخدا«ص»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص»قابلقبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکى از نویسندگانمعاصر را که در باره زندگى چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائىکرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا براى شما نقل مىکنیم،تا بهبینیم واقعا سلطان عادلى در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروانعادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین مىنویسد:

انوشیروان کسرى به عدالت مشهور است ولى اگر نگاهىبى طرفانه باوضاع اجتماعى ایران در زمان سلطنت وىبیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعى بر مردم ایران حکومت نمىکرد.

در اجتماع از مساوات و برابرى خبرى نبود.ملت ایران در آنتاریخ با یک اجتماع چهار طبقهاى بسر مىبرد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومتبهرهور باشد.

درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیوارىمحکمتر از آهن و روى،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.

گذشته از شاه و خاندان سلطنتى که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف«ویسپهران»بود که از صفوف دیگرملتبه دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهرهورتر بود.طبقهویسپهران از امیرزادگان و«گاهپور»ها تشکیل مىیافت.

و بعد طبقه«اسواران»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیلبگیرد...امراى نظام و سوارگاران کشور از این طبقهبر مىخواستهاند.

طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیرى وبازرگانى و رسیدگى بامور کشاورزى و املاک را بعهدهداشت.

طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل مىشدپیشهوران و روستاییان بودند،سنگینى این سه طبقه زورمند واز خود راضى بر دوش طبقه چهارم یعنى پیشهوران و روستاییانفشار مىآورد.مالیات را این طبقه ادا مىکرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنجها و زحمتهاى زندگى را این طبقه مىکشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل مىیافتبه ترتیب از کیفها و لذتهاىزندگى یعنى دسترنج طبقه چهارم استفاده مىکرد.

میان این چهار طبقه دیوارى از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمىفهمیدند.

اگر از طبقه ویسپهران پسرى دل به یک دختر دهگانى یادخترى از دختر اسواران مىبست ازدواجشان صورت پذیر نبود.

انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگى مىکردند.

تازه طبقه ممتازه دیگرى هم وجود داشت که دوش به دوشحکومتبر مردم فرمان مىراند.این طبقه خود را مطلقا فوقطبقات مىشمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که مىتواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.

این طبقه بندى در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکستهنشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشهوران دستبرادرى بهم نسپارند و پنجهدوستى همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعىو برابرى در حقوق عمومى بیک میزان استفاده کنند.

در حکومتساسانیان حیات اجتماعى بر دو پایه«مالکیت»و«فامیل»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانوادهها لباس شیکو قصر مجلل و زنهاى متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.

«خسروانى کلاه و زرینه کفش علامتبزرگى بود»طبقاتممتاز یعنى مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداختمالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.

پیشهوران زحمت مىکشیدند،پیشه وران بجنگ مىرفتند،پیشه ورانکشته مىشدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکارى تقدیر مىشدند و نه در زندگى خود روى آسایش وآرامش مىدیدند.

تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقهچهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیهمملکت آماده بدارد.

حکیم ابو القاسم فردوسى در شاهنامه خود حکایتى دارد از«کفشگر»و«انوشیروان»روایت مىکند که خیلى شنیدنىاست و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوانشاهد صادق نقل مىکنیم:

بشاه جهان گفتبو ذرجمهر که اى شاه با داد و با راى و مهر سوى گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهى نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که داناى ایران بزد داستان فرستادهاى جستبو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکى نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسى را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودى بفرماید از گنجشاه

فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگرىرا پیدا کرد که پول فراوان داشت.

یکى کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کى پر خرد مایهدار چهل مر درم،هر مرى صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسى ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم

کفشگر با خوشرویى و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستادهبزرگمهر گذاشت.

بدو کفشگر گفت اى خوب چهر نرنجى بگویى به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویى مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردى مرا راه گنج

فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعاى او بوسیله بزرگمهر بعرضانوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضاى کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاهمعروض داشت و حتى خودش هم خواهش کرد:

اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همى جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه

اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتى پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:

بدو شاه گفت اى خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیرى ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدستخردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس

و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام مىخواهد و نهاجازه مىدهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش استیعنى در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت»نیست در صورتیکه براى ولیعهد مادبیرى«پیروز بخت»لازم است.

آرى بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتىکه در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.

البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهاىساسانى و غیر ساسانى که مردم را با شکنجه و عذابهاىگوناگون مىکشتند عادل است.

آنچه مسلم است اینست که کسرى انوشیروان دیوانعدالتى بوجود آورده بود و تا حدودى که مقتضیات اجتماعىاجازه مىداد به داد مردم مىرسید ولى اینهم مسلم است کهدر یک چنین اجتماع...در اجتماعى که به پسر کفشگر حقتحصیل علم ندهند و ویرا از عادىترین و طبیعىترین حقوق اجتماعى و انسانى محروم سازند عدالت اجتماعى برقرارنیست.

گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانى این بود که«پیروزبخت»نبود...

در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا اینکفشگر زاده«نا پیروز بخت»ایرانى هم نبود؟

نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلاىتاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائى و تمجیدهاىآنچنانى است نقل شده،و فردوسى که معمولا افسانهپرداز آنانبوده و گاهى بگفته خودش کاهى را به کوهى جلوه مىدادهچگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا اینبیدادگرى را عین عدالت و داد مىدانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمتسرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضى احتمال دادهاند-هدف فردوسى نیز همینافشاءگرى بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالتدروغین انوشیروان را بر ملا سازد!

3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آنکه سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن مىشود زیرا دربرخى از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فى زمن الملک العادل انوشیروان»است،و در برخى دیگر بدون لفظ«انوشیروان»و در برخى با اضافه کلمه«یعنى»است،بگونهاىکه از نقل«على قارى»استنباط مىشد که معلوم نیست کلمه«یعنى»از اضافات راوى استیا جزء متن روایت است،و دربرخى از نقلها متن این روایتبگونه دیگرى نقل شده که نه لفظ«عادل»در آن است و نه لفظ«انوشیروان»مانند روایتاعلام الورى طبرسى و کشف الغمه که در آن اینگونه است:

«...ولدت فى زمان الملک العادل الصالح»که همین عبارت در نقل مجلسى«ره»در بحار الانوار لفظ«العادل»هم ندارد و اینگونه نقل شده«ولدت فى زمان الملکالصالح»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسى بوده،چون بر فرض صحتحدیث روى این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسى و اربلى که خود متوجهاین مطلب بودهاند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادتآنحضرت مىنویسند:

«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملککسرى انوشیروان بن قباد...و هو الذى عنى رسول الله-صلى اللهعلیه و آله-على ما یزعمون:ولدت فى زمان الملک العادل الصالح».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد