با
درود و سپاس بر همه آنان که دل در گرو مهر ایران دارند، و در این سرزمین
دور یاد ایران را گرامی میدارند و هر زمان با آئینی نو انجمنی میآرایند،
تا اندیشمندان جهان را به اندیشه درباره گذشته برانگیزند، تا از گذشته،
چراغی فرا راه آینده روشن گردد.
بویژه
درود بر میزبانان استرالیائی و دانشگاه سیدنی، که ایرانیان را که هزاران
سال میزبان دانش و فرهنگ جهانیان بودهاند، میهمان میپذیرند!
و
سپاس برگردانندگان بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا که چنین نام را برای این
انجمن برگزیدهاند، تا بتوان در این میدان گسترده به پژوهش پرداخت.
به
گمان ما (کسانی که درایران امروز به پژوهشی نو در باره ایران کهن دست
زدهاند) زمان یکسونگری دینی، و از دیدگاه دینی به اوستا نگریستن گذشته
است و میباید که باین یادگار گرامی از دیدگاه فرهنگ و تاریخ نگریستن تا
گسترهای فراختر فراروی جویندگان و پژوهشگران گشوده شود.
و
نیز میباید این گمان را نیز از خود دور داشتن که شاهنامه از سه بخش
(اساطیری و پهلوانی و تاریخی) فراهم آمده است. شاهنامه کهنترین و
گستردهترین تاریخ جهان است. و اگر پژوهشگران از این دیدگاه به شاهنامه
بنگرند، آشکار میشود که بسی از رویدادهای دیگر کشورها، در زمانی دور، که
دیگران نامه و چامه و داستان نداشتند، و پروای نگهبانی از رویدادهای کشور
خویش را نیز نداشتند، در شاهنامه آمده است!
با این سخن کوتاه به گفتار خود، اندر میشویم.
بخشی
چند از نامه گرامی بُندهش که درباره زمین و کوهها و رودها و دریاها و
"ور" ها (دریاچهها) آمده است، نشان میدهد که در نامه باستانی "دامدات
نسک" که بندهش از آن بهرهور شده است گفتار پیرامون چگونگی زمین، یا نگاره
زمین آمده بوده است، و بیهیچ گمان این نسک نیز همچون مهریشت و فروردین
یشت و جز، آن از دفترهای پیش از زرتشت بوده است که موبدان پس از وی،
چنانکه در همه آن دفترها دیده میشود، در این دفتر نیز دست برده با زبانی
نوتر، به گفتار کهن، زرتشت و اهورامزدا را افزودند، تا نشان دهند که این
نوشتهها همه نامه دین است.
پس
در زمان که دامدات نسک پیشین نوشته شده است، و آن زمان بر ما روشن نیست،
ایرانیان آگاهی از چگونگی زمین و کوهها و دریاها داشتهاند، و چون گفتار
بنده در باره مرزهای ایران در میانه جهان است، سخن را از جهان و زمین آغاز
میکنم.
در زبان اوستائی واژه skar raks برابر بر گردیدن، چرخیدن است[1]، و از این ریشه واژه anvaksSkarona
برآمده است که، گرد یا چنبره باشد. و همین واژه در وندیداد (19-4) و نیز
در مهریشت بند 95، آبان یشت بند 38 و ازت یشت بند 19 همچون پاژنام برای
زمین آمده است و بیگمان همین واژه است که امروز در زبان فارسی "کره"
خوانده میشود، و این کهنترین آگاهی جهانیان از کرهای بودن زمین است[2]. کرهای که بر بنیاد این واژهمیچرخد!
در بندهش و بخشهای برجای مانده از اوستا، از کوهها و دریاهای دور و نزدیک نیز نام برده میشود.
1- زره فراخکرد، یا وُئوروکَشَ. aCak uruOW
در "بُندهش" در بخش چگونگی دریاها درباره فراخکرت چنین آمده است:
"یک سوم این زمین را دربر دارد، از آنروی فراخکرت نامیده شد که یکهزار دریا، در او داشته شده است3"
و بنابراین گواهیها دریای وُئوروکش یا فراخکرت همانست که در نوشتههای پس از اسلام با نام "بحر محیط" آمده است. اما چنانکه خواهیم دید بخشی از فراخکرد چون از آن ایران بوده است با نامی دیگر خوانده میشده است و نام چند دریای دیگر که پیوسته بدان بودهاند در نامههای ایرانی آمده است.
دریای چین
سدم سال روزی به دریای چین / پـدید آمد شـاهِ ناپـاکـدین
دریای هند
«... دگر باره از دریای فراخکرت برخیزد، ستویس[3] رایومند فرهمند نیز از دریافراخکرت بلند شود و پس از آن، مِه از آن سوی هند از کوهی که میان دریای فراخکرت واقع است برخیزد.[4]»
و از این گفتار آشکارا برمیآید که آن بخش از دریای فراخکرت که با نام هند شناخته میشده آنسوی هندوستان، میانه چین و هند است، جائی که امروز خلیج بنگالش میخوانند.
دریای مُکران
دریایی در کناره کره امروزی بوده است. زیرا که در گذر کاووس از آسیا به سوی اقیانوس آرام چنین آمده است:
از ایران بـشد تا به توران و چین / گذر کرد از آن پس به مکران زمین
ز مـــکران شــد آراســته تا زره / میــانها نـدیــدنـد، بنــــد و گــــره
از این گفتار چنین برمیآید که مکران سرزمینی میان چین و آب زره یا زره فراخکرت است که از آنجا به دریابارِ فراخکرت میرسیدهاند.
دیگر بار در شاهنامه از لشکرکشی کیخسرو پس از پیروزی یافتن بر توران، بدان هنگام که آهنگ بازگشت به ایران از راه دریا را دارد:
ز لشــگر فرستادگــان برگــزید / که گـویند و دانند، گفت و شنید[5]
فرستاد کس ، نزد خـاقان چــین / به فغــفور و سـالارِ مــکران زمین
که گر داد گیرید و فرمان کنید / ز کــردار بد، دل پشیمــان کــنید
خــورشها فـرستید پیش ســپاه / بـبـیــند ناچـــار، مـــاه را بــه راه[6]
...
فـرســتاده آمـد به هر کشــوری / بجـــایی که بـد ، نامــور مهــتری
غمی گشت فغفور و خاقان چین / بـزرگـان هر کشــوری همـچـنین
فـرســتاده را چـند گفتند، گـرم / ســخـنهای شــیرین و گفتار نرم
که ما شــاه را سـر بسـر کهـتریم / زمــین جــز بفــرمان او نســـپریم
گــذرها که راهِ دلــیران بدسـت / بـبـیـنم ، تا چـند ، ویـران شدست
...
کـنیم از ســرآباد ، با خــوردنی / بـیــائــیم و آریـمـش آوردنـی
دگر نامور، چون به مکران رسید / دل شاه مکران ، دگرگـونه دید
بــرِ تخــتِ او رفــت و نام بـداد / بگفت از پیام، آنچه بودش بیاد
***
این گفتار روشن میسازد که سپاه ایران برای رسیدن به زره فراخکرد (اقیانوس آرام) از میان توران و چین گذشته و به مکران میرسد. بنابراین مکران شاهنامه جایی جز از کره امروزی نیست که آنزمان زمینی گسترده از شبه جزیره کنونی داشته است. آفرینش و تاریخ (البدأ و التاریخ)[7] نیز درباره زمین مکران میگوید: «گوید قسمت شرقی هندمکران است و آخرش بلاد چین و از این سخنان گمان بر جای نمیماند که مکران، کرمان نیست، اما آنچه که نویسندگان این سدهها را بر آن داشته که چنین گمان برند اینست که در نامههای باستان آمده است که "دریای مکران را به دریای کرمان راه است»دریای پوئی تیک (لاصتظ)
در بند هشتم بندهش (دریاها) از دریاهای مرز ایران چنین نام میرود:
«سه دریای شور مایهور است که یکی پوئیتیک و یکی کمرود و یکی سیاه بن! از هر سه پوئیتیک بزرگتر است، - که در آن آبخاست و آبکاست هست[8]».دریای سَتْویس:
این دریا در اوستا بگونه ستوئیس (aseawatas) sata-vaesa آمده است که : "دارنده یکسد جایگاه" است و نیز نام ستاره ایست در آسمان نیمروزان که امروز بدان سُهیل یمانی گویند. و از آنجا که نام تازی این ستاره را بدان روی برآن نهادهاند که از ایران در آسمان یمن دیده میشود، در ایران باستان نیز در دریای جنوبی ایران را که امروز بنام اقیانوس هند خوانده میشود همنام با ستاره ستوئیس میخواندند، و این نام در پهلوی به ستویس برگردانده شد.§ در کنار مرز ایران است!
§ از دریاهای تبرستان و سیاه بن بزرگتر است!
§ آبخاست و آبکاست دارد!
§ به دریای ستویس و از آنجا به دریای فراخکرت راه دارد!
همین دریای پارس است که از هنگام هخامنشیان بنام پارسیان، پارس نامیده شد اما تا این زمان در نوشتههای پهلوی و نامههای دینی و فرهنگی همان نام پوئیتیک را دارد.همی جایگه ساخت بر خط راست / که نی روز بفزود و نی شب بکاست
نبـــودی تمــوز ایـچ پیـــدا ز دی / هــوا عـنـبـرین بـود و بارانـش مــی
ز جـــرغ یمــانی یکــی گـنـبـدی / نـشــسـتـنـگــه نــامـــور مــوبــدی
ازیرا چــنان جــایگاه کـرد راست / که دانش از آن جای هرگز نکاست
کنــون از نیام سخن برکشیم / ز دو سرو، کان مرغ دارد نشنیم
ز بـرج بره تا تـرازو جهــــان / همی تیرگی دارد انـدر نهـــــان
چو زو بازگردد به ماهی شود / بدان تیــرگی و ســـیاهی شــود
چو میرین بدیدش به بر در گرفت / پـرسـتـیـدن مهـــر ، اندر گـرفت
کیش مهر پیران، سردار تورانی:بدو گفت رســتم که ای پهـلــوان / درودت ز خـورشـیـد روشـنروان
[IMG]file:///C:/Users/DARYA/AppData/Local/Temp/msohtml1/01/clip_image001.gif[/IMG]
و همین خداست که درست از روی جزیره ناره نیز میگذرد.[1]- فرهنگ واژه های اوستائی، دفتر سوم، رویه 1435 ، در زبان خراسانیان این واژه بگونه چکرزدن برای چرخیدن، با گام زدنی که همچون چرخیدن است روایی دارد.
[2]- پژوهش ژرف مانوئل بربریان با نام "جستاری در پیشینه دانش کیهان و زمین در ایرانویج"، بنیاد نیشابور، 1376 آگاهیهای بیشتر درباره زمین و جنبش آن نشان می دهد.[3]- درباره ستوبس سخن خواهم گفت.
[4]- تیریشت باره 32، یشت ها جلد 1 رویه 355.
[5]- ترجمانان داننده که زبان آن کشورها را بدانند.
[6]- به پذیره و استقبال ما بیائید.
[7]- آفرینش و تاریخ، مطهر مقدسی، ترجمه دکتر شفیعی کدکنی رویه 596.
[8]- آبخاست و آبکاست یا بگفتار بندهش باد فراز آهنج و باد فرود آهنج از آگاهی های ایران باستان بوده است و نیز آنان می دانستند این نیرو بستگی به ماه دارد و از سخنان شیخ اشراق نیز که به نوشته های ایران باستان دست داشته است چنین برمی آید که این نیرو بستگی به "مقابله نیرین" دارد.
[9]- رویه 7 سیروزه کوچک و سیروزه بزرگ دکتر آذرمیدخت دهدشتی. انتشارات فروهر 1363، تهران.
[10]- زوله گاه نام فارسی جائیست که از آن ستارگان را می بینند (زل می زنند). این واژه در زبان تازی بنام "مزوله" برگردانده شده و ذبیح بهروز چون آنرا با نام شهر زابل یا زاوال نزدیک دید گمان برد که زوله گاه (رصد خانه ها) در شهر زابل با سیستان ساخته شده بوده، و پیروان او هنوز تا این زمان همین را در دفترهای خود می آورند. و اگر چه خد نیمروزان از سیستان نیز می گذرد. اما با گواهی های بی چون و چرا که در همین گفتار می آید، جای زولگاه در سیستان نبوده است.
[11]- رویه 113، حدود العالم من المشرق الی المغرب با تعلیقات سیتورسکی و پیشگفتار بارتوله، ترجمه میرحسین شاه: دکتر مریم میراحمدی، دکتر غلامرضا ورهرام، 1372، تهران.
[12]- در حدود العالم از ژاپن با نام جزایر واق واق و از انگلیس بنام جزایر برطائبه یاد شده است.
[13]- ابوریحان بیرونی، تهدید نهایات الاماکن ... رویه 118.
[14]- ابوریحان بیرونی، همان. رویه 30.
[15]- ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، عن القرون الخالیه، رویه 66.
[16]- نخستین کسی که این نکته را یادآور شده است ابوریحان بیرونی است و در اتلس های امروزه بلند آسبیائی نیز جای این راه آب خشک شده روشن است.
[17]- برای نام گلزریون = سیر دریا، بنگرید به "مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی" حسین شهیدی مازندرانی (بیژن) ، بنیاد نیشابور 1376.نام «میترا» در فرهنگ و ادبیات ایرانی حضوری چشمگیر داشته است و به مرور
زمان با ایزد مهر، خورشید، مهربانی و دوستی، پیوند عمیق یافته است. اما
پیش از آنکه کارکردهای میترا جلوههای گوناگونی پیدا کند، بیشتر با ویژگی
«روشنایی همیشگی» شناخته میشده است.
منابع موجود نشاندهنده این است که ستاره قطبی باستانی، خاستگاه باورهای
مربوط به میترا بوده است و بیتردید برای پیشینیان دوستدار پدیدههای
کیهانی، وجود ستارهای دائمی که هیچگاه طلوع یا غروب نمیکرده است، تا چه
اندازه میتوانسته مهم و جالب جلوه کند.
به گمان نگارنده، سرچشمه باور به میترا و گردونه میترا در میان ایرانیان و
هندوان باستان، عبارت بوده از ستاره قطبی و دو صورت فلکی پیراقطبی به
نامهای خرس بزرگ و خرس کوچک (دب اکبر و دب اصغر).
میدانیم که قطب آسمانی در هر 25800 سال یکبار بر دور قطب دایرهالبروج
میگردد و امروز در کنار ستاره جدی قرار دارد. اما در حدود پنجهزار سال
پیش، قطب آسمانی در کنار ستاره سرخرنگ «ذیـخ» از صورت فلکی اژدها (ثعبان)
بوده است. در آن زمان این ستاره قطب آسمانی زمین بوده و مانند ستاره قطبی
امروزی در جای خود ثابت و بیحرکت ایستاده و در همه شبهای سال دیده
میشده و هیچگاه طلوع و غروب نمیکرده است. این ستاره در میانه دو صورت
فلکی خرس بزرگ و کوچک واقع شده است و این دو صورت فلکی در هر شبانروز
یکبار بر دور آن میگردیدهاند. این گردش، نگاره باستانی چلیپا یا صلیب
شکسته را در آسمان رسم میکرده که به عنوان «گردونه میترا» دانسته میشده
است.
در برخی نگارههای کهن، نقش صورت فلکی خرس بزرگ را آشکارا به مانند گردونه
چهار اسبه که نماد میترا بوده است، رسم کردهاند. همچنین نگاره میترا را
به گونه مردی که پرتوهای نورانی بر گرد سرش دیده میشود، نشان
میدادهاند. اما پس از پنجهزار سال پیش و هنگامی که این ستاره از قطب
آسمانی فاصله میگیرد، این فاصله منجر به گردش این ستاره به دور نقطه قطب
آسمانی و ترسیم دایره یا حلقه کوچکی میشود که سرچشمه پیدایش باوری به نام
«حلقه مهر/ حلقه پیمان» است.
نام مهر در متون ادبیات فارسی برای قبهای که بر فراز خیمه و خرگاه، علم و
چتر نصب میکردهاند هم بکار رفته است که شباهت ستاره قطبی با این قبهها
نیز توجه برانگیز است. در مهریشت اوستا، عبارتهای «در فرازنای آسمان
ایستاده» و «بخواب نرونده» اشاره اشکاری به ستاره قطبی است: «می ستاییم
مهر دارنده دشتهای پهناور را، آن بلندبالای برومندی که در فرازنای آسمان
ایستاده و نگاهبانی نیرومند و بخواب نرونده است . . . میترا همه مردمان را
با چشمانی که هیچگاه بسته نمیشوند، مینگرد».
به همین دلیل که میترا، نقطه ثقل آسمان و ستارگان بوده است و از دید ناظر
زمینی، همه ستارگان و صورتهای فلکی بر گرد او میچرخیدهاند، میترا را
ساماندهنده هستی و برقرارکننده و پاسبان قانون و هنجار کیهانی و نظام
حاکم بر جهان و بعدها او را ایزد روشنایی و راستی و پیمان و حتی محبت
میدانستهاند.
فردیناند یوستی در Iranisches Namenbuch حتی واژه میترا را به معنای
«روشنایی همیشگی» میداند. بعدها از باورهای منسوب به ستاره میترا، دینی
موسوم به میترا پرستی/ مهر پرستی (با میترائیسم اشتباه نشود. میترائیسم،
گونه غربیشده آن است) به وجود میآید که در سده یکم پیش از میلاد، در
دوره پادشاهی اشکانیان، به غرب آناتولی و روم راه یافت. این دین توسط
لژیونهای رومی که با فرهنگ ایرانی آشنا شده بودند، در سرتاسر سرزمینهای
غربی و اروپا منتشر شد و بعدها آیینها و مراسم و به ویژه تقویم آن در دین
تازه مسیحیت نفوذ کرد.
در اینجا به این نکته هم باید اشاره کرد که واژه «میلادی» برای تقویمی به
همین نام کافی است و افزودن «میلاد مسیح» به آن درست به نظر نمیرسد. چرا
که منسوب کردن میلاد به میلاد مسیح، در اواخر سده چهارم میلادی از سوی
دستگاه روحانیت مسیحی روم روی داد. در آثار ایرانی و از جمله در
«آثارالباقیه» نوشته ابوریحان بیرونی، منظور از میلاد، «میلاد خورشید»
دانسته شده است و آشکار است که این نام با شب چله و جشن زایش خورشید در
پیوند است. از سوی دیگر جالب است که به روایت بیرونی، نام نخستین ماه سال
در تقویم کهن سیستانی که از ابتدای زمستان آغاز میشده، «کریست» بوده است
که گمان میرود واژه کریسمس نیز از آن برگرفته شده باشد.
از دیرباز و در میان بسیاری از اقوام و ادیان گوناگون، سنتی در نگارگری
رواج داشته است و دارد که هالهای نورانی و درخشان بر پیرامون سر مقدسان و
گاه پادشاهان نشان داده میشود. این هاله در باورها و متون ایرانی به نام
«فـرّ» شناخته شده است. «فـر» به فروغی ایزدی گفته میشود که به هر کس
بخشیده شود، او شایسته و برازنده سروری و سالاری و برتری خواهد بود.
همانگونه که ثعالبی نیز از آن با تعبیر «پرتو خوشبختی خدایی» یاد میکند.
در کتاب اوستا نیز بخشی ویژه در معرفی و ستایش فر وجود دارد که با نامهای
«زامیاد یشت/ کیان یشت/ خوَرِنَه یشت» شناخته میشود و از جمله یشتهای
کهن اوستا است: “میستاییم فر کیانی نیرومند مزدا آفریدة بسیار درخشنده،
زبردست، پرهیزگار، چابک و کارآمد را، که سرآمد همه آفریدگان است” (زامیاد
یشت، بند 9). اشارههای جغرافیایی موجود در زامیاد یشت نشان میدهد که محل
سرایش آن، سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه هامون
(زابلستان/ سیستان/ نیمروز) بوده است. در زامیاد یشت علاوه بر بزرگداشت
فر، به شمار فراوانی از کوهستانهای ایران نیز اشاره شده است.
در اینجا چنین پرسشی پیش خواهد آمد که چه رویدادی در طبیعت خاستگاه اصلی
«فر» و باورهای منسوب به آن بوده است؟ به گمان نگارنده، «فر» عبارت است از
پرتوهای زرین و درخشان و باشکوه خورشید که پیش از طلوع و پس از غروب دیده
میشود. پیش از طلوع خورشید، این پرتوها از پشت کوههای شرق ایران
برمیدمند و در واقع کوهها نخستین دارنده فر بشمار میروند و همانگونه که
در زامیاد یشت و دیگر آثار ایرانی دیدهایم، بین فر و کوه ارتباط و پیوندی
عمیق وجود دارد و میدانیم که کوه، خود به دلیل برافراشتگی به سوی آسمان و
دارندگی سرچشمه آبها و رودها و بردمیدن خورشید از پشت آن و گردش ستارگان
بر بالای آن، واسطه و پیونددهنده بین انسان و خدا یا واسطه بین جهان خاکی
با جهان مینوی دانسته میشده است. ویژگیهایی که فر نیز از آن برخوردار
است. اما پس از غروب خورشید، این پرتوها از نگاه سرایندگان زامیاد یشت، در
دل آبهای دریا فرو میرود (خواه دریای کاسپی/ مازندران و خواه دریاچه
هامون). همچنین در زامیاد یشت، آرامگاه فر در دریای فراخکرت است و همه
خواستاران او برای به دست آوردنش به دریا میجهند.
«فر» در فارسی امروزی هنوز هم به معنای پرتو و فروغ و نور بکار بسته
میشود و در زبان پهلوی به گونه «خُره» و در زبان اوستایی به شکل «خوَر»
به معنای درخشیدن و شکوهمند شدن آمده است. همچنین واژه «هوَر» در اوستایی
و «سوَر» در زبان هندوی سانسکریت به معنای خور یا خورشید است. در «گاتها»ی
زرتشت نیز یکبار واژه «خوَرنه» به معنای درخشان و نیکبخت به عنوان صفتی
برای جاماسپ بکار رفته است.
در طبیعت بجز بردمیدن پرتوهای زرین و درخشان خورشید از پشت کوه و دریا،
رویداد دیگری را سراغ نداریم تا بتوان هاله و پرتوهای درخشان بردمیده از
پشت سر مقدسان و پادشاهان را توجیه کنیم و ناگفته پیداست که برای پیشینیان
دوستدار رویدادهای طبیعی و کیهانی، چنین پدیده زیبا و شکوهمندی تا چه
اندازه میتوانسته است گرامی و ارزشمند باشد. در متن اوستایی متأخر «اشتاد
یشت» نیز به توانایی فر در آب کردن یخها و شکست «بوشاسپ» (دیو خواب)
اشاره شده است که هر دوی اینها کارکردهای پرتوهای خورشید بامدادی است.
در مجموع از آنجا که کوه در باورهای کهن، واسطه و پیوند دهنده زمین به
عنوان جهان خاکی با آسمان به عنوان جهان مینوی و خدایی بوده است و نخستین
پرتوهای خورشید بامدادی نخست بر ستیغ آن دیده میشود؛ مردمان باستان با
رسم هالهای نورانی بر گرد سر پیامبران یا دیگر مقدسان، پیوند آنان با خدا
را بازگو و بیان میکردهاند. پیوندی که بعدها پادشاهان ساسانی، برخلاف
اعتقادهای مردمی آنرا بخود نیز منسوب داشتند و بر گرد سر خود نیز رسم
کردند.
باورهای مربوط به فر، پیوندهای عمیقتری نیز با سوشیانتها (نجاتبخشان) و
به ویژه با زرتشت و عیسی مسیح دارد که در فرصت دیگری به آن خواهیم پرداخت:
“تا که «آنان» جهانی تازه بنیاد کنند، پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را
به آرمان خود تازه کند” (زامیاد یشت، بند 19).
صورت فلکی ذاتالکرسی/ کرسینشین (Cassiopeia/Cassiopee) یکی از صورتهای
فلکی پیراقطبی است که در سراسر هر یک از شبهای سال در آسمان شمالی دیده
میشود. ذاتالکرسی نسبت به ستاره قطبی (جدی) با صورت فلکی خرس بزرگ/ دب
اکبر قرینه است و این دو، در دو سوی ستاره قطبی در حال چرخش همیشگیاند.
نسبت ستارههای قدر دوم و سوم ذاتالکرسی بیشتر از دیگر صورتهای فلکی
بوده و از همین رو یکی از درخشانترین صورتهای فلکی آسمان دانسته میشود.
برخی از ستارگان این صورت فلکی در دوران گذشته بسیار پر نورتر از امروز
بودهاند و حتی «اَبَـر نو اخترانی» نیز در آن دیده شدهاند. یکی از این
ابر نو اختران، ستاره «تیکو» است که در حدود چهارصد سال پیش ناگهان به
اندازهای نورانی شد که حتی در روز روشن هم دیده میشد. دانش امروز
تقریباً معلوم ساخته است که ستاره کاپا- ذاتالکرسی در گذشته پر نورترین
ستاره سراسر آسمان بوده، اما زمان دقیق آن هنوز به درستی مشخص نشده است.
چشمههای قوی تشعشعات امواج رادیویی ناشی از انفجارهای کیهانی در صورت
فلکی ذاتالکرسی دیده و شناخته شده است. برای آگاهی بیشتر در باره
یافتههای نوین بنگرید به J. Bennett, The Cosmic Perspective,1999, p 569
ذاتالکرسی همانند دیگر اجرام و پدیدههای آسمانی تأثیر فراوانی بر
باورداشتهای اسطورهای و کیهانی مردمان باستان داشته است. در یونان
باستان، «کاسیوپیا» (گونه یونانی شده نام ایرانی ذاتالکرسی) ملکهای
دانسته میشد که به سزای کارهای زشت خود به آسمان برده شده و وادار میشود
تا برای همیشه و در برابر چشمان شوهر حسود خود به دور ستاره قطبی بگردد و
مجازات شود.
اما باورداشتها ایرانی در باره ذاتالکرسی به گونهای دیگر است. در اینجا
و در زبان اوستایی او به نام «اَشـی» خوانده میشده است که در زبان پهلوی
به شکل «اَرت/ اَرد» تغییر آوا میدهد. «اشی» در اصل به معنای بهره و
فراوانی بوده است که بعدها تشخص مییابد و به هیئت ایزدبانوی بهرهمندی و
فراوانی و بینیازی در میآید. او به پیکر دختر زیبایی تصور میشده که بر
کرسی یا تختی کیهانی نشسته است و وظیفه نگاهبانی از شکوفههای بهاری را
نیز بر عهده دارد.
یشت هفدهم اوستا که در زمره بخشهای کهن اوستا دانسته میشود به اشی
اختصاص دارد و در این بخش با زیباترین و دلکشترین سرودها به ستایش و
گرامیداشت این ایزدبانوی (یا دوشیزه) گرامی ایرانیان پرداخته شده است. او
در همه جا صفت «وَنگوهی» (نیک) را به همراه دارد و بخشنده زندگانی نیک و
خرم به همه مردمان دانسته میشود. او برخلاف باورهای همتای یونانی خود،
آورنده و بخشنده زندگانی شاد و آرام است. زندگانیای که در آن همه مردان و
مردمان آرزوی یاری و همراهی او را دارند:
«ای اشی نیک! ای اشی زیبا! ای اشی فروغمند و خوشفراز! ای که با فروغ خود
شادی میافشانی، ای که فر نیک میبخشایی به مردانی که تو همراهشان هستی.
از آن خانمان بوی خوش و سازگاری و دوستی استوار بر میآید؛ از آن خانمانی
که تو ای اشی نیک در آن گام مینهی . . . ای اشی نیک! اگر تو مردان را
یاور باشی، شهریاری کنند در کشوری با خوراکهای فراوان. به راستی خوشا به
کسی که تو یارش باشی، یار من باش ای بخششگر، ای توانا.» (برگرفته از کتاب
اوستای کهن و فرضیههایی پیرامون نجومشناسی آن از همین نگارنده، 1382).
در اینجا عبارتهای «فروغمند» و «خوشفراز» از همین ویژگیهای صورت فلکی
ذاتالکرسی برگرفته شده است که بخاطر ستارههای پر نور موجود در آن، یکی
از نورانیترین صورتهای فلکی؛ و بخاطر وضعیت پیراقطبی آن، از بلند
جایگاهترین اجرام آسمانی دانسته میشده است.
اشی در سرودهای مهریشت اوستا که در ستایش و بزرگداشت «میترا» سروده شده و
پیش از این پیوند آن با ستاره قطبی را بررسی کردیم؛ از یاوران یاریرسان
به میترا دانسته میشود و همراه با هفت یار دیگر خود، مجموعه هشتگانه
صورتهای فلکی پیراقطبی یا یاوران میترا را بر میسازند.
اشی یا ذاتالکرسی هر چند که یکی از زیباترین صورتهای فلکی آسمان، یکی از
زیباترین و نیکوترین دختران در باورهای ایرانی و یکی از زیباترین و
باشکوهترین بخشهای اوستای کهن است، اما در بخشهای اوستای نو و در
متنهای پهلوی زرتشتی ساسانی، همچو «روایت پهلوی» (ترجمه مهشید میرفخرایی،
1367) کارکردهای آیینی او را بشدت تحریف و دیگرگون میکنند و او را همچون
دیگر ایزدبانوان به دختری و همسری اهورامزدا در میآورند و هر اعتقاد
نوساختهای را که قصد تبلیغ و گسترش آنرا داشتهاند از زبان همپرسگی او و
دیگر ایزدان با اهورامزدا و زرتشت بیان میکنند. چنین متنهایی، نه
ارتباطی با باورهای ایرانی دارد و نه پیوندی با آموزههای زرتشت، بلکه
تنها دستاورد تحریفهای موبدان زرتشتی عصر ساسانی است.
بسیاری از نجومنگاران ایرانی به شرح و توصیف ذاتالکرسی پرداختهاند. یکی
از بهترینها، کتاب «صورالکواکب» از صوفی رازی است که پیش از این به آن
پرداخته شد. او تعداد سیزده کوکب این صورت فلکی را فهرست میکند و مشخصات
و مختصات آسمانی هر یک را به دقت ثبت میکند. او همچنین نگارهای از
ذاتالکرسی به همراه ستارههای تشکیلدهنده آنرا در کتاب خود آورده است.
چنانکه از توصیفهای صوفی بر میآید، گویا شمار ستارگان قدر پایینتر (پر
نورتر) این صورت فلکی در زمان او بیشتر بوده است و احتمال دارد نمونههایی
از درخشندگی ناگهانی ابر نو اختران ذاتالکرسی، شبیه آنچه «تیکوبراهه»
اخترشناس دانمارکی در سده شانزدهم میلادی گزارش کرده است؛ در زمان صوفی
نیز وجود داشته باشد.
«اشی» یا «ارد/ ارت» نام روز بیست و پنجم ماه در گاهشماریهای گوناگون
ایرانی است. بیرونی در «التفهیم» نام این روز را در گاهشماری سغدی
«اَردوخ» و در گاهشماری خوارزمی «اَرجوخی» ثبت کرده است. به این ترتیب
ممکن است نام «اَردوخْشو» که بر شماری از سکههای ایران خاوری دیده شده
است، با نام اشی در پیوند باشد.
مهرداد یکم، ششمین فرمانروای دورۀ
پارتی ایران، کسی است که عامل دگرش های سیاسی و بنیادین در سامانۀ اجرایی
ایران شد. این مرد که در بازۀ زمانی 174 پ.م تا 137 پ.م بر مسند قدرت بود،
با پدیدارش شماری مراتب در سیستم فرمانروایی، آنچه خواسته ی اوتانای پارسی
بود را پس از نزدیک به 348 سال، به بار آورد و میراثی را برپا نهاد که تا
پایان کار آن (روی کار آمدن گودرز پسر ارشک گیو در 46م)، باعث پایداری
کشور در برابر جمهوری روم شد. جمهوری روم، قدرتی که از سال 509 پ.م (13
سال پس از اندیشه پردازی اوتانا) با همان معیارها در شهر رم برقرار گشت،
قدرت سلاطین را کنار زد، به سال 484پ.م، به عوام حق تشکیل یک نشستگاه را
داد تا در کنار سنای پاتریسین ها، به پدافند از حقوق مردمان بپردازد و
دولت را اداره نماید (ناردو، جمهوری روم، ترجمه سهیل سمی،30-32 و 35) و با
این کردار، به چنان نیرویی دگرش یافت که به تندی، بیشینه ی سرزمین های
باختری را به چنگ آورد. زیرا در اداره ی این غول سیاسی، تمرکز فردی وجود
نداشت، تصمیمات بدست نمایندگان دو نشستگاه گرفته میشد، و خویشکاری های
اجرایی نیز میان برگزیدگان آنان پخش شده بود. به این روی، همه ی نبردها،
بجای رخ دادن در پس هوا و هوس گذرا و آنی شخصی با نام فرمانروا، با شمار و
حسابگری از پیش روشن شده ی سنا برنامه ریزی می شدند. گزارش استرابو،
پیرامون بازنگری های مهرداد یکم، پیش از هم مرز شدن ایران با روم، را چنین
میخوانیم: (جغرافیا،11، 9،3) «پلوبیوس گفته است که رایزنگاه (کنسول) پارتی
ها از دو رده پدید آمده است،یکی از آنها، خویشاوندان (دودمان ارشک)، و
دیگری برآمده از خردمندان و ماگی ها، بدست هر دو، فرمانروایان گزینش
میشدند». این نشستگاه ها به ترتیب، نشستگاه خویشاوندان دودمان ارشک یا
Concilium Domestieum و نشستگاه متشکل از خردمندان و ماگی های
(مغ=بغ=بزرگان) ملت که آن را برابر سنا نوشته اند (بنابراین، ماگی ها،
بزرگان و نمایندگان ملت بوده اند و نه منحصرا روحانیان پارتی) خوانده
میشدند که نگرش بر این است که دومی، همان نشستگاه مِهِستان یا مَگَستانَ
Magastanos بوده است؛ البته اگر برآیند دو نشستگاه را مهستان نمیخوانده
باشند. نگاهی به کارنامه ی پارتی ها نشان میدهد تا زمانی که مهستان محوری
در کار بوده است، همواره سامانه ایرانی در برابر یورش های پیاپی رومیان
پیروز بوده است (چون پیروزی بر کراسوس که بدون توجه به سنا، لشگرکشی کرده
بود). اما در پی دسیسه های برخی فرمانروایان چون فرهاد چهارم، مهستان
بارها به در دسر افتاد تا آنکه در نهایت بدروه ی گودرز پسر ارشک گیو
(برابر اوکتاوین در ایران)، نیروی مهستان به طور کامل زدوده شد و قدرت
پارتی ها نیز رفته رفته رو به سستی و سراشیبی رفت.
کارنامه ی مهستان در یک نگاه (افزون بر مورد گزینش شخص نخست کشور):
1-گزینش شخص نخست کشور از افرادی برون از حالت موروثی یا برون از دودمان
ارشک (سردودمان اشکانیان): گزینش سنتروک (تروگ پومپه، کتاب 42)، ارد دوم
(یوسفوس فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند2)، اردوان داهه ای (تاکیتوس،
سالنامه ها،کتاب 2،بند3)، کین نام (فلاویوس، همان،کتاب 20،گفتار 3،بندهای
1-3) 2-برکناری فرمانروا در پی ابراز ناخشنودی ملت یا ناپسندی از سیاست
برون کشوری وی: مهرداد سوم در پی شکایت ملت (یوستین، کتاب 42)، فرهاد پنجم
در پی بی کفایتی در سیاست با روم و اداره درو کشوری (فلاویوس، همان، کتاب
18، بند2)، ارد دوم در پی طغیان ملت که منجر به کشته شدن ارد شد (همان)،
اردوان داهه ای در پی ناخشنودی ملت (فلاویوس، کتاب 20،گفتار 3،بندهای
1-3)، گودرز یکم به علت دست زدن به جنایت و کشتن برادر خود و خانواده وی
(تاکیتوس،همان، کتاب 11، بند8)، وردان به علت بی احترامی به مهستان و
بزرگان (تاکتیوس،همان،کتاب11،بند10) 3-اداره کشور در زمان نبرد: نبرد هران
میان ارتش ایران به فرماندهی سورنا و ارتش روم به سرداری کراسوس. در
هنگامه رخداد این نبرد، ارد یکم (شخص نخست کشور) در ساتراپی ارمنستان بسر
میبرد(پلوتارخس،کراسوس، بند 43)، در حالی که تیسپون در اداره مهستان بود
(بسان اداره روم توسط سنا پیش از سولا).