‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

مرزهای ایران در هنگام کیانی

با درود و سپاس بر همه آنان که دل در گرو مهر ایران دارند، و در این سرزمین دور یاد ایران را گرامی می‏دارند و هر زمان با آئینی نو انجمنی می‏آرایند، تا اندیشمندان جهان را به اندیشه درباره گذشته برانگیزند، تا از گذشته، چراغی فرا راه آینده روشن گردد.
بویژه درود بر میزبانان استرالیائی و دانشگاه سیدنی، که ایرانیان را که هزاران سال میزبان دانش و فرهنگ جهانیان بوده‏اند، میهمان می‏پذیرند!
و سپاس برگردانندگان بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا که چنین نام را برای این انجمن برگزیده‏اند، تا بتوان در این میدان گسترده به پژوهش پرداخت.
به گمان ما (کسانی که درایران امروز به پژوهشی نو در باره ایران کهن دست زده‏اند) زمان یکسونگری دینی، و از دیدگاه دینی به اوستا نگریستن گذشته است و می‏باید که باین یادگار گرامی از دیدگاه فرهنگ و تاریخ نگریستن تا گستره‏ای فراخ‏تر فراروی جویندگان و پژوهشگران گشوده شود.
و نیز می‏باید این گمان را نیز از خود دور داشتن که شاهنامه از سه بخش (اساطیری و پهلوانی و تاریخی) فراهم آمده است. شاهنامه کهن‏ترین و گسترده‏ترین تاریخ جهان است. و اگر پژوهشگران از این دیدگاه به شاهنامه بنگرند، آشکار می‏شود که بسی از رویدادهای دیگر کشورها، در زمانی دور، که دیگران نامه و چامه و داستان نداشتند، و پروای نگهبانی از رویدادهای کشور خویش را نیز نداشتند، در شاهنامه آمده است!
با این سخن کوتاه به گفتار خود، اندر می‏شویم.

بخشی چند از نامه گرامی بُندهش که درباره زمین و کوه‏ها و رودها و دریاها و "ور" ها (دریاچه‏ها) آمده است، نشان می‏دهد که در نامه باستانی "دامدات نسک" که بندهش از آن بهره‏ور شده است گفتار پیرامون چگونگی زمین، یا نگاره زمین آمده بوده است، و بی‏هیچ گمان این نسک نیز همچون مهریشت و فروردین یشت و جز، آن از دفترهای پیش از زرتشت بوده است که موبدان پس از وی، چنانکه در همه آن دفترها دیده می‏شود، در این دفتر نیز دست برده با زبانی نوتر، به گفتار کهن، زرتشت و اهورامزدا را افزودند، تا نشان دهند که این نوشته‏ها همه نامه دین است.
پس در زمان که دامدات نسک پیشین نوشته شده است، و آن زمان بر ما روشن نیست، ایرانیان آگاهی از چگونگی زمین و کوه‏ها و دریاها داشته‏اند، و چون گفتار بنده در باره مرزهای ایران در میانه جهان است، سخن را از جهان و زمین آغاز می‏کنم.
در زبان اوستائی واژه skar raks برابر بر گردیدن، چرخیدن است[1]، و از این ریشه واژه anvaksSkarona برآمده است که، گرد یا چنبره باشد. و همین واژه در وندیداد (19-4) و نیز در مهریشت بند 95، آبان یشت بند 38 و ازت یشت بند 19 همچون پاژنام برای زمین آمده است و بیگمان همین واژه است که امروز در زبان فارسی "کره" خوانده می‏شود، و این کهن‏ترین آگاهی جهانیان از کره‏ای بودن زمین است[2]. کره‏ای که بر بنیاد این واژهمی‏چرخد!

در بندهش و بخش‏های برجای مانده از اوستا، از کوه‏ها و دریاهای دور و نزدیک نیز نام برده می‏شود.

1- زره فراخکرد، یا وُئوروکَشَ. aCak uruOW

در "بُن‏دهش" در بخش چگونگی دریاها درباره فراخکرت چنین آمده است:

"یک سوم این زمین را دربر دارد، از آنروی فراخکرت نامیده شد که یکهزار دریا، در او داشته شده است3"

و بنابراین گواهی‏ها دریای وُئوروکش یا فراخکرت همانست که در نوشته‏های پس از اسلام با نام "بحر محیط" آمده است. اما چنانکه خواهیم دید بخشی از فراخکرد چون از آن ایران بوده است با نامی دیگر خوانده می‏شده است و نام چند دریای دیگر که پیوسته بدان بوده‏اند در نامه‏های ایرانی آمده است.

دریای چین

سدم سال روزی به دریای چین / پـدید آمد شـاهِ ناپـاکـدین

دریای هند

«... دگر باره از دریای فراخکرت برخیزد، ستویس[3] رایومند فرهمند نیز از دریافراخکرت بلند شود و پس از آن، مِه از آن سوی هند از کوهی که میان دریای فراخکرت واقع است برخیزد.[4]»

و از این گفتار آشکارا برمی‏آید که آن بخش از دریای فراخکرت که با نام هند شناخته می‏شده آنسوی هندوستان، میانه چین و هند است، جائی که امروز خلیج بنگال‏ش می‏خوانند.

دریای مُکران

دریایی در کناره کره امروزی بوده است. زیرا که در گذر کاووس از آسیا به سوی اقیانوس آرام چنین آمده است:

از ایران بـشد تا به توران و چین / گذر کرد از آن پس به مکران زمین

ز مـــکران شــد آراســته تا زره / میــان‏ها نـدیــدنـد، بنــــد و گــــره

از این گفتار چنین برمی‏آید که مکران سرزمینی میان چین و آب زره یا زره فراخکرت است که از آنجا به دریابارِ فراخکرت می‏رسیده‏اند.

دیگر بار در شاهنامه از لشکرکشی کیخسرو پس از پیروزی یافتن بر توران، بدان هنگام که آهنگ بازگشت به ایران از راه دریا را دارد:

ز لشــگر فرستادگــان برگــزید / که گـویند و دانند، گفت و شنید[5]

فرستاد کس ، نزد خـاقان چــین / به فغــفور و سـالارِ مــکران زمین

که گر داد گیرید و فرمان کنید / ز کــردار بد، دل پشیمــان کــنید

خــورش‏ها فـرستید پیش ســپاه / بـبـیــند ناچـــار، مـــاه را بــه راه[6]

...

فـرســتاده آمـد به هر کشــوری / بجـــایی که بـد ، نامــور مهــتری

غمی گشت فغفور و خاقان چین / بـزرگـان هر کشــوری همـچـنین

فـرســتاده را چـند گفتند، گـرم / ســخـن‏های شــیرین و گفتار نرم

که ما شــاه را سـر بسـر کهـتریم / زمــین جــز بفــرمان او نســـپریم

گــذرها که راهِ دلــیران بدسـت / بـبـیـنم ، تا چـند ، ویـران شدست

...

کـنیم از ســرآباد ، با خــوردنی / بـیــائــیم و آریـمـش آوردنـی

دگر نامور، چون به مکران رسید / دل شاه مکران ، دگرگـونه دید

بــرِ تخــتِ او رفــت و نام بـداد / بگفت از پیام، آنچه بودش بیاد

***

این گفتار روشن می‏سازد که سپاه ایران برای رسیدن به زره فراخکرد (اقیانوس آرام) از میان توران و چین گذشته و به مکران می‏رسد. بنابراین مکران شاهنامه جایی جز از کره امروزی نیست که آنزمان زمینی گسترده از شبه جزیره کنونی داشته است. آفرینش و تاریخ (البدأ و التاریخ)[7] نیز درباره زمین مکران می‏گوید: «گوید قسمت شرقی هندمکران است و آخرش بلاد چین و از این سخنان گمان بر جای نمی‏ماند که مکران، کرمان نیست، اما آنچه که نویسندگان این سده‏ها را بر آن داشته که چنین گمان برند اینست که در نامه‏های باستان آمده است که "دریای مکران را به دریای کرمان راه است»

دریای پوئی تیک (لاصت‌ظ)

در بند هشتم بندهش (دریاها) از دریاهای مرز ایران چنین نام می‏رود:

«سه دریای شور مایه‏ور است که یکی پوئیتیک و یکی کمرود و یکی سیاه بن! از هر سه پوئیتیک بزرگ‏تر است، - که در آن آبخاست و آبکاست هست[8]».

دریای سَتْویس:

این دریا در اوستا بگونه ستوئیس (aseawatas) sata-vaesa آمده است که : "دارنده یکسد جایگاه" است و نیز نام ستاره ایست در آسمان نیمروزان که امروز بدان سُهیل یمانی گویند. و از آنجا که نام تازی این ستاره را بدان روی برآن نهاده‏اند که از ایران در آسمان یمن دیده می‏شود، در ایران باستان نیز در دریای جنوبی ایران را که امروز بنام اقیانوس هند خوانده می‏شود همنام با ستاره ستوئیس می‏خواندند، و این نام در پهلوی به ستویس برگردانده شد.
در فرهنگ پس از اسلام سرخ شدن سیب را از ستاره سهیل یمن می‏شمارند، و در فرهنگ پیش از اسلام باران و آب‏رسانی به سرزمین‏های جهان و پالایش آب‏ها را از گند و آلایش‏هایی که روی زمین بدانها می‏رسد، از خویشکاری دریای ستویس می‏شمردند:
«ستویس پالای آب، افزار هر مزد داد را می‏ستاییم[9]» (سی روزه کوچک بند 13)
یک نکته دیگر نیز که در این گفتار رخ می‏نماید که ایرانیان می‏دانسته‏اند که ستویس را به دریای فراخکرت راه هست! و نیز این گفتار بندهش نشان می‏دهد که ستویس میان دریای پوئیتیک و دریای فراخکرت جای دارد:
«...هم کسته (ناحیه) دریای فراخکرت، و به فراخکرت پیوسته است. میان این دریای فراخکرت و پهلوی آن پوئیتیک را دریایی فراگرفته است که دریای ستویس خوانند.»
«هر ستبری و شوری و ناپاکی از دریای پوئیتیک به دریای فراخکرت گرد آید رود، به بای بزرگ و بلند از آن دریای ستویس باز زده شود (پلیدی از آن گرفته می‏شود) و هرچه پاک و روشن است به فراخکرت و چشمه‏های اردویور شود. بندِ این دریا به ماه و باد پیوسته است.
به افزایش و کاهش ماه برآید و فرود شود
جایگاه دریای پوئیتیک
چون دریای پوئیتیک:

§ در کنار مرز ایران است!

§ از دریاهای تبرستان و سیاه بن بزرگ‏تر است!

§ آبخاست و آبکاست دارد!

§ به دریای ستویس و از آنجا به دریای فراخکرت راه دارد!

همین دریای پارس است که از هنگام هخامنشیان بنام پارسیان، پارس نامیده شد اما تا این زمان در نوشته‏های پهلوی و نامه‏های دینی و فرهنگی همان نام پوئیتیک را دارد.
با چنین آگاهی‏ها، روشن است که ایرانیان باستان، دریاهای دور و نزدیک را پیموده‏اند، و از این پیمایش فرایندی بلند گرفته‏اند، چنانکه در میانه دریای ستویس، تا آنجا رفته‏اند که شب و روز در آن برابر باشد، و چون به چنین جایگاه دست یافتند نام آنرا خط (خد) راست نهادند که پسان به زبان تازی «استواء اللیل و النهار» خوانده شد!

همی جایگه ساخت بر خط راست / که نی روز بفزود و نی شب بکاست

نبـــودی تمــوز ایـچ پیـــدا ز دی / هــوا عـنـبـرین بـود و بارانـش مــی

ز جـــرغ یمــانی یکــی گـنـبـدی / نـشــسـتـنـگــه نــامـــور مــوبــدی

ازیرا چــنان جــایگاه کـرد راست / که دانش از آن جای هرگز نکاست


و از این گفتار برمی‏آید که ایرانیان در روی خط راست، زوله گاه یا زولگاه ساخته‏اند که امروز بدان رصدخانه می‏گوییم[10] و بهمین روی است که شاهنامه می‏گوید دانش اخترماری و اختربینی در آنجایگه کاهش نمی‏گیرد، زیرا که ستارگان آسمان در آنجا همواره برروی خد خویش ره می‏پیمایند، و چنان نیست که گاهی دیده شوند، و گاه پنهان گردند.
چنین کار در زمان کاووس شاهنامه، یا فرمانروایی تیره کاسپ‏ها (کاسیان) در ایران رخ داده است.
اکنون یک نکته می‏ماند، که روشن شود این جایگاه در کجای خط راست ساخته شده است؟ این جایگاه تا آنجا که پژوهش و جست و جوی نویسنده نشان می‏دهد در هیچیک از نوشته‏های باستانی نیامده است، مگر در نامه گرامی حدود العالم که در بخش جزیره‏های جهان چنین آورده است:
«یازدهم جزیره ناره یا فاره است بر خط استواء بر میانه آبادانی، طول او از مشرق تا مغرب 90 درجه است و زیج‏ها و رصد و جای کواکب سیاره و ثابتات برین جزیره راست کرده‏اند، اندر زیج‏ها، قدیم و این جزیره را استواء لیل و نهار خوانند[11]»
از گفتار حدودالعالم برمی‏آید که ایرانیان می‏دانسته‏اند که این جزیره، میانه آبادانی جهان است، پس در آنسوی این جزیره نیز آبادانی‏ها را می‏شناخته‏اند[12]!
اینجا ابوریحان بیرونی بیاری می‏آید:
«باید دانست که هر شدنی، بودنی نیست، و آنچه به تصور نزدیک است اینست که پیوند آن دو دریا [دریای محیط ی و دریای محیط غربی] از جنوب قسمت آبادان زمین باشد.[13] »
و در جای دیگر:
«پس لازم می‏شود که چون خورشید بجانب شمال میل می‏کند و ناحیه جنوب سرد می‏شود، زمین یا پاره‏ای از آن به لت نخست خویش گردد و حرکت زمین و آبی که بر آن است، گاه بسوی بالا باشد، و گاه بسوی پایین.[14] »
ابوریحان از پایان آبادانی زمین در بالای اروپا نیز نشان می‏آورد:
«...و از ممالک اسلامی منقطع، جز بلغار و سوار نمی‏شناسیم که حرب انتهای آبادانی جهان و اواخر اقلیم هفتم ست.[15]»
و همه این سخنان با گفتار شگفت شاهنامه، هنگام "آزمودن موبدان زال را" همراه می‏شود که در آنجا از دو درخت نام برده می‏شود که مرغی بریکی از آنان می‏نشیند، و چون از آن درخت بر درخت دیگر بنشیند درخت نخستین خشگ و بی‏بال و پر می‏شود و چون از این بر آن رود، آن یک سبز و این پژمرده می‏شود:
و پاسخ زال چنین است:

کنــون از نیام سخن برکشیم / ز دو سرو، کان مرغ دارد نشنیم

ز بـرج بره تا تـرازو جهــــان / همی تیرگی دارد انـدر نهـــــان

چو زو بازگردد به ماهی شود / بدان تیــرگی و ســـیاهی شــود



این گفتارها، اگرچه هریک در خور هزار آفرین و ستایش است، اما ریشه آن را دربندی از مهریشت می‏بینیم... «کسی که (مهر) بازوان بلندش پیمان شکن را گرفتار سازد. او را بگیرد اگرچه او در مشرق هندوستان باشد. او را برافکند اگر او در مغرب نیغنِ باشد، اگر هم او در هانه رود اَرنگ باشد، اگر هم او در مرکز این زمین باشد.»
و این سرزمین است که مهر بر آن فرمان می‏رانده است... سرزمین ایران باستان ... سرزمین هنگام کیانیان!
آنانکه تاکنون پیرامون هفت کشور زمین یا شش کشور پیرامون خونیرث پژوهش کرده اند همه سخن از آن می‏گویند که ایرانیان باستان چهارسو را نمی‏شناخته‏اند، و از شش سو نام برده‏اند! و این بند نشان می‏دهد که چنین نیست و نخستین مردمان که با پیمایش زمین پی‏بردند که خد نیمروزان جهان شناخته شده آنزمان را از ایسلند، تا ژاپن به دو نیم بخش می‏کند، همانان نیز چهار سوی زمین را پیش کشیدند، و این بند مهریشت، نشان آن است!
از کیش مهر در هندوستان نشانه‏ها در "ودا" ها هست و نشانه آنرا در توران و اروپا نیز می‏باید که از شاهنامه برگیریم: کیش مهر داماد قیصر:

چو میرین بدیدش به بر در گرفت / پـرسـتـیـدن مهـــر ، اندر گـرفت

کیش مهر پیران، سردار تورانی:

بدو گفت رســتم که ای پهـلــوان / درودت ز خـورشـیـد روشـنروان


اکنون به بررسی چهار سوی آن کشور بزرگ بپردازیم:
1- اوشَستَ ئیری، خراسان و مشرق، شرق هندوستان.
2-اپاخذر: اپاختر: شمال دهانه رود اَرَنگِ.
3- رپیثوین: نیمروزان، جزیره ناره.
4- دئوشَستَ ئیری: خوروَران، نیغنِ (enGin)
اینجا می‏باید افزودن که رود آمو در زمان باستان از جائی بالاتر از شهر "چارجُوْ" کنونی بسوی دریای مازندران می‏رفته است[16]، و از روی خرد می‏توان سنجید که بدین روی، دریای خوارزم از اندازه کنونی خود کوچکتر بوده است و بهمین روی خد نیمروزان که امروز کمی از سوی چپ دهانه رود اَرنگ (سیردریا، گلزریون)[17] می‏گذرد در زمان باستان برای کوچکتر بودن دریاچه درست روی خد نیمروزان به دریا می‏ریخته است.

[IMG]file:///C:/Users/DARYA/AppData/Local/Temp/msohtml1/01/clip_image001.gif[/IMG]

و همین خداست که درست از روی جزیره ناره نیز می‏گذرد.
درباره سوی چهارم که نیغنِ بوده باشد: واژه نیغن از یک پیشوند"نی : Ni " که نشان‏دهنده روش، یا جنبش بسوی پائین است) و پسوند "غْنِ γne " است که خود از ریشه "غن γan"برآمده است از کنش "زدن".
بنابراین نیغن را می‏باید فرو زدن. یا پائین رفتن بدانیم، و بیگمان در آنزمان که کیش مهر روایی داشته است، این نام را بدانروی بدانجا داده‏اند که جایگاه فرو رفتن خورشید بوده است.
یافته‏های پایکولی با نام ایزدان ایرانی باستان یکی از جایها است که می‏توان در باره نیغن در گمان آورد مرزی تا دریای سیاه و مدیترانه، اما انبوه مهرابه‏های ایرلند، جایی دیگر برای این گمان است، زیرا که خورشید در کشورِ مهر در جائی بجز از اقیانوس اَتلس که در گفته ابوریحان بیرونی از آن با نام (دریای محیط غربی) یاد می‏شود، فرو نمی‏رود! و آنجا است مرز کشور مهر.
در قرآن کریم نیز جایگاه فرورفتن خورشید را در پایان خشکی‏ها به درون چشمه‏ای گل‏آلوده آمده است، که باید همان اقیانوس باشد.
اینهمه گفته شد، اما جای برای گفتن دو سخن دیگر هست:
سخن نخست: در روزنامه اطلاعات چهارشنبه 18 بهمن 1374 یک آگاهی از لندن از سوی خبرگزاری جمهوری اسلامی بچاپ رسیده است که در آن سخن از بازیافت یک نیایشگاه 4500 ساله در اوبری از استان ویلتشایر می‏رود. بگفته باستانشناسان انگلیسی این نیایشگاه بگمان نزدیک یک نیایشگاه مهری است، و خود آنان این بازیافت را بزرگترین بازیافت باستانشناسی در 200 سال گذشته شمرده‏اند.
سخن دیگر: از مجله Berlliner-Zeigtung شماره 20-19 آوریل 1997 رویه 77 است که در آن، سخن از بازیافت یک ساختمان پنجهزار ساله در نزدیکی دابلین می‏رود که گورستانی ویژه 20 در گذشته در آن ساخته شده و در نزدیکی آسمانه آن سوراخی چنان ساخته‏اند که درست در تنها، روزیست و یکم دسامبر در زمان برخاستن خورشید، همه گورها از آن روشنائی می‏گیرد!
آذین برروی سنگ‏های گرانیت بگونه دو مار بهم پیچیده است.
در این گفتار افزوده شده است که در سال 1960 میلادی یک باستانشاس دیگر بنام Micle-O-Kelley این جایگاه را یافته بود اما از چگونگی تابش نخستین فروغ خورشید در روز یاد شده آگاه نشده بود.
آذین سنگ بگونه مارپیچیده از نشانه‏های نیایشگاه مهری است.
و بزرگداشت آفتاب روز 21 دسامبر، بزرگداشت آفتاب روز نخست دیماه، یا روز چلّه است که نماد زایش خورشید و مهر باشد و نماد کیش مهری.
و نویسنده اروپایی بنام‏های وِرِز مازرن و فرانتس کرمون هیاهویی براه انداختند که کیش مهر پیرامون 2000 سال پیش‏بر دست یک گروه دزد دریایی در اروپا روان گردیده است!... دزد بنا به همه گواهی‏های مهریشت بزرگترین دشمن مهر است، و چگونه دزدان دریایی پیروان کیش مهری و روان‏کننده آن در بخشی از جهان می‏شوند...؟
آنان برای آنکه زمان کیش مهر در ایران را از زمان اشکانیان دورتر نبرند چنین سخن ناراست را گفته‏اند و سخن راست آنست که مهر کیش فریدون است و زمان فریدون بر پایه پژوهش‏هایی که در بنیاد نیشابور انجام گرفته پیرامون شش هزار سال پیش است، کیش مهر بنابر شاهنامه‏ها با مهریانی ایرانی در جهان پراکنده شد، نه بر دست دزدان دریایی. و زمانی را که بر پایه آگاهی‏های زمین و دگرگونی‏های آن برای گسترش کیش مهر یا زمان فریدون پشنهاد کرده بودیم ششهزار سال پیش است که امروز گواه آن از ویلتشایر انگلستان و دابلین ایرلند می‏رسد!

[1]- فرهنگ واژه های اوستائی، دفتر سوم، رویه 1435 ، در زبان خراسانیان این واژه بگونه چکرزدن برای چرخیدن، با گام زدنی که همچون چرخیدن است روایی دارد.

[2]- پژوهش ژرف مانوئل بربریان با نام "جستاری در پیشینه دانش کیهان و زمین در ایرانویج"، بنیاد نیشابور، 1376 آگاهی‌های بیشتر درباره زمین و جنبش آن نشان می دهد.

[3]- درباره ستوبس سخن خواهم گفت.

[4]- تیریشت باره 32، یشت ها جلد 1 رویه 355.

[5]- ترجمانان داننده که زبان آن کشورها را بدانند.

[6]- به پذیره و استقبال ما بیائید.

[7]- آفرینش و تاریخ، مطهر مقدسی، ترجمه دکتر شفیعی کدکنی رویه 596.

[8]- آبخاست و آبکاست یا بگفتار بندهش باد فراز آهنج و باد فرود آهنج از آگاهی های ایران باستان بوده است و نیز آنان می دانستند این نیرو بستگی به ماه دارد و از سخنان شیخ اشراق نیز که به نوشته های ایران باستان دست داشته است چنین برمی آید که این نیرو بستگی به "مقابله نیرین" دارد.

[9]- رویه 7 سیروزه کوچک و سیروزه بزرگ دکتر آذرمیدخت دهدشتی. انتشارات فروهر 1363، تهران.

[10]- زوله گاه نام فارسی جائیست که از آن ستارگان را می بینند (زل می زنند). این واژه در زبان تازی بنام "مزوله" برگردانده شده و ذبیح بهروز چون آنرا با نام شهر زابل یا زاوال نزدیک دید گمان برد که زوله گاه (رصد خانه ها) در شهر زابل با سیستان ساخته شده بوده، و پیروان او هنوز تا این زمان همین را در دفترهای خود می آورند. و اگر چه خد نیمروزان از سیستان نیز می گذرد. اما با گواهی های بی چون و چرا که در همین گفتار می آید، جای زولگاه در سیستان نبوده است.

[11]- رویه 113، حدود العالم من المشرق الی المغرب با تعلیقات سیتورسکی و پیشگفتار بارتوله، ترجمه میرحسین شاه: دکتر مریم میراحمدی، دکتر غلامرضا ورهرام، 1372، تهران.

[12]- در حدود العالم از ژاپن با نام جزایر واق واق و از انگلیس بنام جزایر برطائبه یاد شده است.

[13]- ابوریحان بیرونی، تهدید نهایات الاماکن ... رویه 118.

[14]- ابوریحان بیرونی، همان. رویه 30.

[15]- ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، عن القرون الخالیه، رویه 66.

[16]- نخستین کسی که این نکته را یادآور شده است ابوریحان بیرونی است و در اتلس های امروزه بلند آسبیائی نیز جای این راه آب خشک شده روشن است.

[17]- برای نام گلزریون = سیر دریا، بنگرید به "مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی" حسین شهیدی مازندرانی (بیژن) ، بنیاد نیشابور 1376.

میترا پیوند آن با ستاره قطبی باستانی

نام «میترا» در فرهنگ و ادبیات ایرانی حضوری چشمگیر داشته است و به مرور زمان با ایزد مهر، خورشید، مهربانی و دوستی، پیوند عمیق یافته است. اما پیش از آنکه کارکردهای میترا جلوه‌های گوناگونی پیدا کند، بیشتر با ویژگی «روشنایی همیشگی» شناخته می‌شده است.

منابع موجود نشان‌دهنده این است که ستاره قطبی باستانی، خاستگاه باورهای مربوط به میترا بوده است و بی‌تردید برای پیشینیان دوستدار پدیده‌های کیهانی، وجود ستاره‌ای دائمی که هیچگاه طلوع یا غروب نمی‌کرده است، تا چه اندازه می‌توانسته مهم و جالب جلوه کند.

به گمان نگارنده، سرچشمه باور به میترا و گردونه میترا در میان ایرانیان و هندوان باستان، عبارت بوده از ستاره قطبی و دو صورت فلکی پیراقطبی به نام‌های خرس بزرگ و خرس کوچک (دب اکبر و دب اصغر).

می‌دانیم که قطب آسمانی در هر 25800 سال یک‌بار بر دور قطب دایره‌البروج می‌گردد و امروز در کنار ستاره جدی قرار دارد. اما در حدود پنج‌هزار سال پیش، قطب آسمانی در کنار ستاره سرخ‌رنگ «ذیـخ» از صورت فلکی اژدها (ثعبان) بوده است. در آن زمان این ستاره قطب آسمانی زمین بوده و مانند ستاره قطبی امروزی در جای خود ثابت و بی‌حرکت ایستاده و در همه شب‌های سال دیده می‌شده و هیچگاه طلوع و غروب نمی‌کرده است. این ستاره در میانه دو صورت فلکی خرس بزرگ و کوچک واقع شده است و این دو صورت فلکی در هر شبانروز یکبار بر دور آن می‌گردیده‌اند. این گردش، نگاره باستانی چلیپا یا صلیب شکسته را در آسمان رسم می‌کرده که به عنوان «گردونه میترا» دانسته می‌شده است.

در برخی نگاره‌های کهن، نقش صورت فلکی خرس بزرگ را آشکارا به مانند گردونه چهار اسبه که نماد میترا بوده است، رسم کرده‌اند. همچنین نگاره میترا را به گونه مردی که پرتوهای نورانی بر گرد سرش دیده می‌شود، نشان می‌داده‌اند. اما پس از پنج‌هزار سال پیش و هنگامی که این ستاره از قطب آسمانی فاصله می‌گیرد، این فاصله منجر به گردش این ستاره به دور نقطه قطب آسمانی و ترسیم دایره یا حلقه کوچکی می‌شود که سرچشمه پیدایش باوری به نام «حلقه مهر/ حلقه پیمان» است.

نام مهر در متون ادبیات فارسی برای قبه‌ای که بر فراز خیمه و خرگاه، علم و چتر نصب می‌کرده‌اند هم بکار رفته است که شباهت ستاره قطبی با این قبه‌ها نیز توجه برانگیز است. در مهریشت اوستا، عبارت‌های «در فرازنای آسمان ایستاده» و «بخواب نرونده» اشاره اشکاری به ستاره قطبی است: «می ستاییم مهر دارنده دشت‌های پهناور را، آن بلندبالای برومندی که در فرازنای آسمان ایستاده و نگاهبانی نیرومند و بخواب نرونده است . . . میترا همه مردمان را با چشمانی که هیچگاه بسته نمی‌شوند، می‌نگرد».

به همین دلیل که میترا، نقطه ثقل آسمان و ستارگان بوده است و از دید ناظر زمینی، همه ستارگان و صورت‌های فلکی بر گرد او می‌چرخیده‌اند، میترا را سامان‌دهنده هستی و برقرارکننده و پاسبان قانون و هنجار کیهانی و نظام حاکم بر جهان و بعدها او را ایزد روشنایی و راستی و پیمان و حتی محبت می‌دانسته‌اند.

فردیناند یوستی در Iranisches Namenbuch حتی واژه میترا را به معنای «روشنایی همیشگی» می‌داند. بعدها از باورهای منسوب به ستاره میترا، دینی موسوم به میترا پرستی/ مهر پرستی (با میترائیسم اشتباه نشود. میترائیسم، گونه غربی‌شده آن است) به وجود می‌آید که در سده یکم پیش از میلاد، در دوره پادشاهی اشکانیان، به غرب آناتولی و روم راه یافت. این دین توسط لژیون‌های رومی که با فرهنگ ایرانی آشنا شده بودند، در سرتاسر سرزمین‌های غربی و اروپا منتشر شد و بعدها آیین‌ها و مراسم و به ویژه تقویم آن در دین تازه مسیحیت نفوذ کرد.

در اینجا به این نکته هم باید اشاره کرد که واژه «میلادی» برای تقویمی به همین نام کافی است و افزودن «میلاد مسیح» به آن درست به نظر نمی‌رسد. چرا که منسوب کردن میلاد به میلاد مسیح، در اواخر سده چهارم میلادی از سوی دستگاه روحانیت مسیحی روم روی داد. در آثار ایرانی و از جمله در «آثار‌الباقیه» نوشته ابوریحان بیرونی، منظور از میلاد، «میلاد خورشید» دانسته شده است و آشکار است که این نام با شب چله و جشن زایش خورشید در پیوند است. از سوی دیگر جالب است که به روایت بیرونی، نام نخستین ماه سال در تقویم کهن سیستانی که از ابتدای زمستان آغاز می‌شده، «کریست» بوده است که گمان می‌رود واژه کریسمس نیز از آن برگرفته شده باشد.

فـرّ کیانی

از دیرباز و در میان بسیاری از اقوام و ادیان گوناگون، سنتی در نگارگری رواج داشته است و دارد که هاله‌ای نورانی و درخشان بر پیرامون سر مقدسان و گاه پادشاهان نشان داده می‌شود. این هاله در باورها و متون ایرانی به نام «فـرّ» شناخته شده است. «فـر» به فروغی ایزدی گفته می‌شود که به هر کس بخشیده شود، او شایسته و برازنده سروری و سالاری و برتری خواهد بود. همانگونه که ثعالبی نیز از آن با تعبیر «پرتو خوشبختی خدایی» یاد می‌کند. در کتاب اوستا نیز بخشی ویژه در معرفی و ستایش فر وجود دارد که با نام‌های «زامیاد یشت/ کیان یشت/ خوَرِنَه یشت» شناخته می‌شود و از جمله یشت‌های کهن اوستا است: “می‌ستاییم فر کیانی نیرومند مزدا آفریدة بسیار درخشنده، زبردست، پرهیزگار، چابک و کارآمد را، که سرآمد همه آفریدگان است” (زامیاد یشت، بند 9). اشاره‌های جغرافیایی موجود در زامیاد یشت نشان می‌دهد که محل سرایش آن، سرزمین‌های شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه هامون (زابلستان/ سیستان/ نیمروز) بوده است. در زامیاد یشت علاوه بر بزرگداشت فر، به شمار فراوانی از کوهستان‌های ایران نیز اشاره شده است.

در اینجا چنین پرسشی پیش خواهد آمد که چه رویدادی در طبیعت خاستگاه اصلی «فر» و باورهای منسوب به آن بوده است؟ به گمان نگارنده، «فر» عبارت است از پرتوهای زرین و درخشان و باشکوه خورشید که پیش از طلوع و پس از غروب دیده می‌شود. پیش از طلوع خورشید، این پرتوها از پشت کوه‌های شرق ایران برمی‌دمند و در واقع کوه‌ها نخستین دارنده فر بشمار می‌روند و همانگونه که در زامیاد یشت و دیگر آثار ایرانی دیده‌ایم، بین فر و کوه ارتباط و پیوندی عمیق وجود دارد و می‌دانیم که کوه، خود به دلیل برافراشتگی به سوی آسمان و دارندگی سرچشمه آب‌ها و رودها و بردمیدن خورشید از پشت آن و گردش ستارگان بر بالای آن، واسطه و پیوند‌دهنده بین انسان و خدا یا واسطه بین جهان خاکی با جهان مینوی دانسته می‌شده است. ویژگی‌هایی که فر نیز از آن برخوردار است. اما پس از غروب خورشید، این پرتوها از نگاه سرایندگان زامیاد یشت، در دل آب‌های دریا فرو می‌رود (خواه دریای کاسپی/ مازندران و خواه دریاچه هامون). همچنین در زامیاد یشت، آرامگاه فر در دریای فراخکرت است و همه خواستاران او برای به دست آوردنش به دریا می‌جهند.

«فر» در فارسی امروزی هنوز هم به معنای پرتو و فروغ و نور بکار بسته می‌شود و در زبان پهلوی به گونه «خُره» و در زبان اوستایی به شکل «خوَر» به معنای درخشیدن و شکوهمند شدن آمده است. همچنین واژه «هوَر» در اوستایی و «سوَر» در زبان هندوی سانسکریت به معنای خور یا خورشید است. در «گاتها»ی زرتشت نیز یکبار واژه «خوَرنه» به معنای درخشان و نیکبخت به عنوان صفتی برای جاماسپ بکار رفته است.

در طبیعت بجز بردمیدن پرتوهای زرین و درخشان خورشید از پشت کوه و دریا، رویداد دیگری را سراغ نداریم تا بتوان هاله و پرتوهای درخشان بردمیده از پشت سر مقدسان و پادشاهان را توجیه کنیم و ناگفته پیداست که برای پیشینیان دوستدار رویدادهای طبیعی و کیهانی، چنین پدیده زیبا و شکوهمندی تا چه اندازه می‌توانسته است گرامی و ارزشمند باشد. در متن اوستایی متأخر «اشتاد یشت» نیز به توانایی فر در آب کردن یخ‌ها و شکست «بوشاسپ» (دیو خواب) اشاره شده است که هر دوی اینها کارکردهای پرتوهای خورشید بامدادی است.

در مجموع از آنجا که کوه در باورهای کهن، واسطه و پیوند دهنده زمین به عنوان جهان خاکی با آسمان به عنوان جهان مینوی و خدایی بوده است و نخستین پرتوهای خورشید بامدادی نخست بر ستیغ آن دیده می‌شود؛ مردمان باستان با رسم هاله‌ای نورانی بر گرد سر پیامبران یا دیگر مقدسان، پیوند آنان با خدا را بازگو و بیان می‌کرده‌اند. پیوندی که بعدها پادشاهان ساسانی، برخلاف اعتقادهای مردمی آنرا بخود نیز منسوب داشتند و بر گرد سر خود نیز رسم کردند.

باورهای مربوط به فر، پیوندهای عمیق‌تری نیز با سوشیانت‌ها (نجات‌بخشان) و به ویژه با زرتشت و عیسی مسیح دارد که در فرصت دیگری به آن خواهیم پرداخت: “تا که «آنان» جهانی تازه بنیاد کنند، پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را به آرمان خود تازه کند” (زامیاد یشت، بند 19).

اَشـی ایزدبانوی آسمان ایران باستان

صورت فلکی ذات‌الکرسی/ کرسی‌نشین (Cassiopeia/Cassiopee) یکی از صورت‌های فلکی پیراقطبی است که در سراسر هر یک از شب‌های سال در آسمان شمالی دیده می‌شود. ذات‌الکرسی نسبت به ستاره قطبی (جدی) با صورت فلکی خرس بزرگ/ دب اکبر قرینه است و این دو، در دو سوی ستاره قطبی در حال چرخش همیشگی‌اند.

نسبت ستاره‌های قدر دوم و سوم ذات‌الکرسی بیشتر از دیگر صورت‌های فلکی بوده و از همین رو یکی از درخشان‌ترین صورت‌های فلکی آسمان دانسته می‌شود. برخی از ستارگان این صورت فلکی در دوران گذشته بسیار پر نور‌تر از امروز بوده‌اند و حتی «اَبَـر نو اخترانی» نیز در آن دیده شده‌اند. یکی از این ابر نو اختران، ستاره «تیکو» است که در حدود چهارصد سال پیش ناگهان به اندازه‌ای نورانی شد که حتی در روز روشن هم دیده می‌شد. دانش امروز تقریباً معلوم ساخته است که ستاره کاپا- ذات‌الکرسی در گذشته پر نورترین ستاره سراسر آسمان بوده، اما زمان دقیق آن هنوز به درستی مشخص نشده است. چشمه‌های قوی تشعشعات امواج رادیویی ناشی از انفجارهای کیهانی در صورت فلکی ذات‌الکرسی دیده و شناخته شده است. برای آگاهی بیشتر در باره یافته‌های نوین بنگرید به J. Bennett, The Cosmic Perspective,1999, p 569

ذات‌الکرسی همانند دیگر اجرام و پدیده‌های آسمانی تأثیر فراوانی بر باورداشت‌های اسطوره‌ای و کیهانی مردمان باستان داشته است. در یونان باستان، «کاسیوپیا» (گونه یونانی شده نام ایرانی ذات‌الکرسی) ملکه‌ای دانسته می‌شد که به سزای کارهای زشت خود به آسمان برده شده و وادار می‌شود تا برای همیشه و در برابر چشمان شوهر حسود خود به دور ستاره قطبی بگردد و مجازات شود.

اما باورداشت‌ها ایرانی در باره ذات‌الکرسی به گونه‌ای دیگر است. در اینجا و در زبان اوستایی او به نام «اَشـی» خوانده می‌شده است که در زبان پهلوی به شکل «اَرت/ اَرد» تغییر آوا می‌دهد. «اشی» در اصل به معنای بهره و فراوانی بوده است که بعدها تشخص می‌یابد و به هیئت ایزدبانوی بهره‌مندی و فراوانی و بی‌نیازی در می‌آید. او به پیکر دختر زیبایی تصور می‌شده که بر کرسی یا تختی کیهانی نشسته است و وظیفه نگاهبانی از شکوفه‌های بهاری را نیز بر عهده دارد.

یشت هفدهم اوستا که در زمره بخش‌های کهن اوستا دانسته می‌شود به اشی اختصاص دارد و در این بخش با زیباترین و دلکش‌ترین سرودها به ستایش و گرامیداشت این ایزدبانوی (یا دوشیزه) گرامی ایرانیان پرداخته شده است. او در همه جا صفت «وَنگوهی» (نیک) را به همراه دارد و بخشنده زندگانی نیک و خرم به همه مردمان دانسته می‌شود. او برخلاف باورهای همتای یونانی خود، آورنده و بخشنده زندگانی شاد و آرام است. زندگانی‌ای که در آن همه مردان و مردمان آرزوی یاری و همراهی او را دارند:

«ای اشی نیک! ای اشی زیبا! ای اشی فروغمند و خوش‌فراز! ای که با فروغ خود شادی می‌افشانی، ای که فر نیک می‌بخشایی به مردانی که تو همراهشان هستی. از آن خانمان بوی خوش و سازگاری و دوستی استوار بر می‌آید؛ از آن خانمانی که تو ای اشی نیک در آن گام می‌نهی . . . ای اشی نیک! اگر تو مردان را یاور باشی، شهریاری کنند در کشوری با خوراک‌های فراوان. به راستی خوشا به کسی که تو یارش باشی، یار من باش ای بخششگر، ای توانا.» (برگرفته از کتاب اوستای کهن و فرضیه‌هایی پیرامون نجوم‌شناسی آن از همین نگارنده، 1382).

در اینجا عبارت‌های «فروغمند» و «خوش‌فراز» از همین ویژگی‌های صورت فلکی ذات‌الکرسی برگرفته شده است که بخاطر ستاره‌های پر نور موجود در آن، یکی از نورانی‌ترین صورت‌های فلکی؛ و بخاطر وضعیت پیراقطبی آن، از بلند جایگاه‌ترین اجرام آسمانی دانسته می‌شده است.

اشی در سرودهای مهریشت اوستا که در ستایش و بزرگداشت «میترا» سروده شده و پیش از این پیوند آن با ستاره قطبی را بررسی کردیم؛ از یاوران یاری‌رسان به میترا دانسته می‌شود و همراه با هفت یار دیگر خود، مجموعه هشتگانه صورت‌های فلکی پیراقطبی یا یاوران میترا را بر می‌سازند.

اشی یا ذات‌الکرسی هر چند که یکی از زیباترین صورت‌های فلکی آسمان، یکی از زیباترین و نیکوترین دختران در باورهای ایرانی و یکی از زیباترین و باشکوه‌ترین بخش‌های اوستای کهن است، اما در بخش‌های اوستای نو و در متن‌های پهلوی زرتشتی ساسانی، همچو «روایت پهلوی» (ترجمه مهشید میرفخرایی، 1367) کارکردهای آیینی او را بشدت تحریف و دیگرگون می‌کنند و او را همچون دیگر ایزدبانوان به دختری و همسری اهورامزدا در می‌آورند و هر اعتقاد نوساخته‌ای را که قصد تبلیغ و گسترش آنرا داشته‌اند از زبان همپرسگی او و دیگر ایزدان با اهورامزدا و زرتشت بیان می‌کنند. چنین متن‌هایی، نه ارتباطی با باورهای ایرانی دارد و نه پیوندی با آموزه‌های زرتشت، بلکه تنها دستاورد تحریف‌های موبدان زرتشتی عصر ساسانی است.

بسیاری از نجوم‌نگاران ایرانی به شرح و توصیف ذات‌الکرسی پرداخته‌اند. یکی از بهترین‌ها، کتاب «صورالکواکب» از صوفی رازی است که پیش از این به آن پرداخته شد. او تعداد سیزده کوکب این صورت فلکی را فهرست می‌کند و مشخصات و مختصات آسمانی هر یک را به دقت ثبت می‌کند. او همچنین نگاره‌ای از ذات‌الکرسی به همراه ستاره‌های تشکیل‌دهنده آنرا در کتاب خود آورده است. چنانکه از توصیف‌های صوفی بر می‌آید، گویا شمار ستارگان قدر پایین‌تر (پر نورتر) این صورت فلکی در زمان او بیشتر بوده است و احتمال دارد نمونه‌هایی از درخشندگی ناگهانی ابر نو اختران ذات‌الکرسی، شبیه آنچه «تیکوبراهه» اخترشناس دانمارکی در سده شانزدهم میلادی گزارش کرده است؛ در زمان صوفی نیز وجود داشته باشد.

«اشی» یا «ارد/ ارت» نام روز بیست و پنجم ماه در گاهشماری‌های گوناگون ایرانی است. بیرونی در «التفهیم» نام این روز را در گاهشماری سغدی «اَردوخ» و در گاهشماری خوارزمی «اَرجوخی» ثبت کرده است. به این ترتیب ممکن است نام «اَردوخْشو» که بر شماری از سکه‌های ایران خاوری دیده شده است، با نام اشی در پیوند باشد.

نشستگاه محوری پارتی ها،جلوه آرزوی اوتانا

مهرداد یکم، ششمین فرمانروای دورۀ پارتی ایران، کسی است که عامل دگرش های سیاسی و بنیادین در سامانۀ اجرایی ایران شد. این مرد که در بازۀ زمانی 174 پ.م تا 137 پ.م بر مسند قدرت بود، با پدیدارش شماری مراتب در سیستم فرمانروایی، آنچه خواسته ی اوتانای پارسی بود را پس از نزدیک به 348 سال، به بار آورد و میراثی را برپا نهاد که تا پایان کار آن (روی کار آمدن گودرز پسر ارشک گیو در 46م)، باعث پایداری کشور در برابر جمهوری روم شد. جمهوری روم، قدرتی که از سال 509 پ.م (13 سال پس از اندیشه پردازی اوتانا) با همان معیارها در شهر رم برقرار گشت، قدرت سلاطین را کنار زد، به سال 484پ.م، به عوام حق تشکیل یک نشستگاه را داد تا در کنار سنای پاتریسین ها، به پدافند از حقوق مردمان بپردازد و دولت را اداره نماید (ناردو، جمهوری روم، ترجمه سهیل سمی،30-32 و 35) و با این کردار، به چنان نیرویی دگرش یافت که به تندی، بیشینه ی سرزمین های باختری را به چنگ آورد. زیرا در اداره ی این غول سیاسی، تمرکز فردی وجود نداشت، تصمیمات بدست نمایندگان دو نشستگاه گرفته میشد، و خویشکاری های اجرایی نیز میان برگزیدگان آنان پخش شده بود. به این روی، همه ی نبردها، بجای رخ دادن در پس هوا و هوس گذرا و آنی شخصی با نام فرمانروا، با شمار و حسابگری از پیش روشن شده ی سنا برنامه ریزی می شدند. گزارش استرابو، پیرامون بازنگری های مهرداد یکم، پیش از هم مرز شدن ایران با روم، را چنین میخوانیم: (جغرافیا،11، 9،3) «پلوبیوس گفته است که رایزنگاه (کنسول) پارتی ها از دو رده پدید آمده است،یکی از آنها، خویشاوندان (دودمان ارشک)، و دیگری برآمده از خردمندان و ماگی ها، بدست هر دو، فرمانروایان گزینش میشدند». این نشستگاه ها به ترتیب، نشستگاه خویشاوندان دودمان ارشک یا Concilium Domestieum و نشستگاه متشکل از خردمندان و ماگی های (مغ=بغ=بزرگان) ملت که آن را برابر سنا نوشته اند (بنابراین، ماگی ها، بزرگان و نمایندگان ملت بوده اند و نه منحصرا روحانیان پارتی) خوانده میشدند که نگرش بر این است که دومی، همان نشستگاه مِهِستان یا مَگَستانَ Magastanos بوده است؛ البته اگر برآیند دو نشستگاه را مهستان نمیخوانده باشند. نگاهی به کارنامه ی پارتی ها نشان میدهد تا زمانی که مهستان محوری در کار بوده است، همواره سامانه ایرانی در برابر یورش های پیاپی رومیان پیروز بوده است (چون پیروزی بر کراسوس که بدون توجه به سنا، لشگرکشی کرده بود). اما در پی دسیسه های برخی فرمانروایان چون فرهاد چهارم، مهستان بارها به در دسر افتاد تا آنکه در نهایت بدروه ی گودرز پسر ارشک گیو (برابر اوکتاوین در ایران)، نیروی مهستان به طور کامل زدوده شد و قدرت پارتی ها نیز رفته رفته رو به سستی و سراشیبی رفت.
کارنامه ی مهستان در یک نگاه (افزون بر مورد گزینش شخص نخست کشور):
1-گزینش شخص نخست کشور از افرادی برون از حالت موروثی یا برون از دودمان ارشک (سردودمان اشکانیان): گزینش سنتروک (تروگ پومپه، کتاب 42)، ارد دوم (یوسفوس فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند2)، اردوان داهه ای (تاکیتوس، سالنامه ها،کتاب 2،بند3)، کین نام (فلاویوس، همان،کتاب 20،گفتار 3،بندهای 1-3) 2-برکناری فرمانروا در پی ابراز ناخشنودی ملت یا ناپسندی از سیاست برون کشوری وی: مهرداد سوم در پی شکایت ملت (یوستین، کتاب 42)، فرهاد پنجم در پی بی کفایتی در سیاست با روم و اداره درو کشوری (فلاویوس، همان، کتاب 18، بند2)، ارد دوم در پی طغیان ملت که منجر به کشته شدن ارد شد (همان)، اردوان داهه ای در پی ناخشنودی ملت (فلاویوس، کتاب 20،گفتار 3،بندهای 1-3)، گودرز یکم به علت دست زدن به جنایت و کشتن برادر خود و خانواده وی (تاکیتوس،همان، کتاب 11، بند8)، وردان به علت بی احترامی به مهستان و بزرگان (تاکتیوس،همان،کتاب11،بند10) 3-اداره کشور در زمان نبرد: نبرد هران میان ارتش ایران به فرماندهی سورنا و ارتش روم به سرداری کراسوس. در هنگامه رخداد این نبرد، ارد یکم (شخص نخست کشور) در ساتراپی ارمنستان بسر میبرد(پلوتارخس،کراسوس، بند 43)، در حالی که تیسپون در اداره مهستان بود (بسان اداره روم توسط سنا پیش از سولا).