1-ایزد (به معنی سزای پرستش)
2-هروسپ توان (به معنی توانای مطلق)
3-هروسپ آگاه (به معنی دانای مطلق)
4-هروسپ خدا (به معنی خداوند مطلق)
5-آُبده (به معنی بی آغاز)
6-ابی انجام (به معنی بی انجام)
7-بنشت (به معنی ریشه آفرینش)
8-فراخ تنهه (به معنی پایان آفرینش)
9-جمغ (به معنی ازهمه بالاتر)
10-فرجه تره (به معنی از همه برتر)
11-تام آُفیچ (به معنی ویژه تر)
12-اُبره ونده (به معنی از چیزی بیرون نیست)
13-پرواندا (به معنی به همه پیوند دارد)
14-ان ایاپ ( " اوست نایاب –کسی او را نمی بیند.)
15-هم ایاپ (اوست همه یاب-اورا همه می بینند.)
16-آدُرو (راست ترین)
17-گیرا (دستگیر)
18-اُچم (بی سبب)
19-چمنا (مسبب الاسباب)
20-سپنا (پیشرفت دهنده)
21-اُفزا (افزاینده)
22-ناشا (با انصاف)
23-پَروَرا (پرورنده)
24-پانه (پاسبان)
25-اَئین آئینه (دارای چندین شکل)
26-ان آئینه (بدون شکل)
27-خَروشید توم (بی نیاز ترین)
28-مینوتوم (روحانی ترین)
29-واسنا (در همه جا حاضر)
30-هروسپ توم (وجود کل)
31-هوسپاس (سزاوار سپاس)
32-همید (امید همه به اوست)
33-هرنیک فره (اوست هرفر نیکی)
34-بیش ترنا (رنج زدا)
35-تروبیش (دافع درد)
36-انوشَک (بی مرگ)
37-فَرَشک (مراد دهنده)
38-پژوهَدهَه (قابل پژوهش)
39-خاورافخشیا (نور النوار)
40-ابَرزا (بخشاینده)
41-استو(برتری دهنده)
42-رَخو (ستوه نشونده)
43-ورون (بی نیاز)
44-افریفه (از تباهی نجات دهنده)
45-بفریفته (فریب ندهنده)
46-ادوای (یکتا)
47-کام رد (صاحب کام)
48-فرمان کام (به میل خود فرمان دهد)
49-آیختن (بی شریک است)
50-افَرموش (فراموش نکننده)
51-همارنا (شمارکننده ثواب و گناه)
52-شنایا (قدردان)
53-اتَرس (بی ترس و بیم)
54-ابیش (بی رنج)
55-افرازدم (سر افرازترین)
56-هم جون (همیشه یکسان)
57-مینوستی گر(آفریننده جهان مینوی)
58-امینوگر(آفریننده جهان مادی)
59-مینونهب (روح مجرد)
60-آدرُبادگر (سازنده هوا ازآتش)
61-آدرُنم گر (سازنده آب از آتش)
62-بادآدرگر(سازنده آتش ازهوا)
63-بادنم گر(سازنده هوا ازآب)
64-بادگل گر (سازنده خاک ازهوا)
65-بادگرتوم (آفریننده جولایتناهی)
66-آدرکبریت توم (فروزنده کل آتشها)
67-بادگرجای (تولید کننده باد)
68-آب توم (خالق آب)
69-گل آدرگر(سازنده آتش از خاک)
70-گل وادگر(سازنده هوا ارخاک)
71-گل نم گر(سازنده آب ازخاک)
72-گرکر(سازنده کل)
73-گراگر(سازنده سازندگان)
74-گرآگرگر(_____)
75-آگرآگرگر(_____)
76-اگرآگرگر(_____)
77-اگمان (بی گمان)
78-ازمان (بی زمان-همیشگی)
79-اخوان (بی خواب)
80-آمُشت هشیار (همیشه هوشیار)
81-پشوتنا (پاسبان تن )
82-پدمافی (پیمانه دار)
83-چیر (زبردست)
84-پیروزگر (فاتح)
85-اورمزد (دانای مطلق)
86-خداوند (خداوند)
87-ابرین کُهن توان (_____)
88-ابرین نُتَوان (_____)
89-ِوسپان (نگهبان همه)
90-ِوسپار (آفریننده همه)
91-اهو (حاکم مطلق)
92-اوخشیدار (بخشنده)
93-دادار (دادار)
94-رایومند (نورانی)
95-خروه مند (باشکوه)
96-کرفه گر (نیکوکار)
97-داور (داور)
98-بوختار (نجات دهنده)
99-فرشوگر (رستاخیز کننده)
100-هَدهَه (بخودی خودپیدا شده)
101-اشم وُهی (اشم وهی)
کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شدهاند و، به گفتة امرسن، همة مردم از تاجگذاری ایشان شاد میشوند. روح شاهانه داشت و شاهانه به کار برمیخاست؛ در ادارة امور به همان گونه شایستگی داشت که در کشور گشاییهای حیرتانگیز خود؛ با شکستخوردگان به بزرگواری رفتار میکرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی میکرد. پس، مایة شگفتی نیست که یونانیان دربارة وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان، پیش از اسکندر، دانسته باشند. مایة تأسف آن است که از نوشتههای هرودوت و گزنوفون نمیتوانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم کنیم که قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی درهمآمیخته، و دومی کتاب خود کوروپایدیا (=تربیت کوروش) را همچون رسالهای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابهای در تربیت و فلسفه آورده است؛ گزنوفون چندین بار در نوشتة خود کوروش را با سقراط اشتباه کرده و احوال آن دو را با هم آمیخته است. چون این داستانها را کنار بگذاریم، از کوروش جز شبح فریبندهای باقی نمیماند. آنچه به یقین میتوان گفت این است که کوروش زیبا و خوشاندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای دورة هنر باستانی خویش به وی همچون نمونة زیبایی اندام مینگریستهاند؛ دیگر اینکه وی مؤسس سلسلة هخامنشی یا سلسلة «شاهان بزرگ» است، که در نامدارترین دورة تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میکردهاند؛ دیگر آنکه کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که به صورت قشون شکستناپذیری درآمد؛ بر ساردیس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد که، تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهایی را که قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود ضمیمة پارس ساخت، و از مجموع آنها یک دولت شاهنشانی و امپراطوری ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یکی از خوش ادارهترین دولتهای همة دورههای تاریخی به شمار میرود
.در کشورهای خاور زمین، پیوسته وراثت تاج و تخت با فتنه و آشوب در کاخ سلطنتی همراه بود، چه هر یک از بازماندگان شاه درگذشته در آن میکوشید که خود زمام سلطنت را به دست گیرد؛ در عین حال، در مستعمرهها نیز انقلاباتی رخ میداد، زیرا که مردم این نواحی فرصت اختلافات داخلی را غنیمت میشمردند و درصدد بازیافتن آزادی از دست رفتة خود برمیآمدند. غصب شدن تاج و تخت سلطنت، و کشته شدن بردیای غاصب، دو فرصت گرانبهایی بود که ولایتهای تابع شاهنشاهی پارس در برابر خود داشتند؛ به همین جهت فرمانداران مصر و لیدیا طغیان کردند، و در آن واحد شوش و بابل و ماد و آشور و ارمنیه و سرزمین سکاها و
پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش میکنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون میجست .
خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمیپسندندکه بابک در برابرگله ء روباه ان ترسی به دل راه دهد.... خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .
یکی از اسطوره های ملی ایرانیان . که زمان های مدیدی سوگ سیاوش را هر ساله گرامی میداشتند . پسر کیکاوس و پدر کیخسرو . سودابه زن کیکاوس عاشق او شد که سیاوش از او امتناع ورزید . سودابه به همین جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سیاوش به توران زمین نزد افراسیاب رفت و فرنگیس، دختر وی را به زنی گرفت . گرسیو برادر افراسیاب به سیاوش حسد برد و افراسیاب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سیاوش باعث جنگهای طولانی میان ایرانیان و تورانیان گشت
. نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند
گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور