‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

کتیبه داریوش در مورد مرز بندی ایران

این کتیبه که در نقش رستم به دست آمده است هم به منظور شناخت بیشتر داریوش هست وهم به منظور مشخص کردن مرز ایران در آن زمان است که ترجمه این کتیبه را می توانید در اینجا بخوانید



"خدای بزرگیست اهورامزدا که آبها را آفرید.او این سرزمین را آفرید.او انسان را آفرید.نیکی های او به انسان که آفریده،ارزانی شده است.داریوش،شاه یگانه،شاهی از شاهان بسیار که دارای فرمان های بسیار است.منم داریوش،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه ممالک جهان از هر زبان،شاه این ناحیه بزرگ و وسیع،پسر ویشتاسب هخامنشی،پارسی فرزند پارسی.به لطف اهورا مزدا اینها هستند ممالکی که من خارج از پارس گرفته ام و در آنها من تسلط دارم،خراج آنها به من می رسد و هرچه از سوی من به آنها فرمان داده شود،آن را مجری میدارند و تصمیمات من مورد احترام قرار می گیرد:ماد،ایلام،پارت،هرات، بلخ،سغد،خوارزم،زرنگ،رخج،ث ته گوش،قدو(Gadu)،گندار،هند،اپون یه کیمیریان آمرگی،بابل،آشور،عربستان،م صر،ارمنستان،کاپادوکیه،سار وس،یمن،اسکودره(Skudra)،کرسه(Kar sa) آنچه بدی بکار رفته بود،من به خوبی مبدل کردم.سرزمین هایی که خرافات و جنگ در میانشان بود ویکدیگر را می کشتند،به لطف اهورا مزدا یکدیگر را نکشتند،ومن هریک را به جای خود مستقر کردم،و آنها تصمیمات را به اجرا در آوردند،و دیگر قوی ضعیف را نمی زند و غارت نمی کند.اهورامزدا با همه مغان مرا حفظ کنند،من و سرای من ولوحه ای که نوشته شده است"

ثته گوس(Sattagyde):افغانستان مرکزی را می نامیدند
کیمیریان آمرگی:کیمیریان که کلاه آن ها نوک دار است

ایران در زمان داریوش دوم

ایران در عهد شهریارى داریوش دوم (اخس))
در دام ملکه جاه طلب
قاسم آخته

صداى ملکه پروشات مدام در محوطه کاخ مى پیچید. پروشات زنى قدرتمند بود. زیبایى، هوش و مقدارى قساوت داشت. بعضى وقت ها سنگدل و بى رحم مى شد. حاضر بود براى محکم شدن پایه هاى قدرتش هر کارى بکند. نفوذ عجیبى بر روى شهریار اخس داشت به خصوص که سن و سال ملکه از پادشاه بیشتر بود. پروشات اولین روزى که همسرى اخس را پذیرفت به همه نشان داد که نمى تواند افراد مزاحم حکمرانى اش را تحمل کند. اخس تهور اینکه بتواند با خاتونش مقابله کند یا او را در چنبره خود درآورد، نداشت و اختیار خودش را به دست ملکه سپرد. خواجه آرتکسارس که فرد دوم محسوب مى شد و در رساندن اخس به قدرت نقش زیادى داشت، اسیر کیاست و سیطره پروشات شد. پروشات از آن زنانى بود که اگر وارد قدرت شوند از عهده آن برمى آیند. بر همه کارها مسلط بود. با این حال احساسات و عواطف زنانگى که یک مانع اصلى براى اعمال قدرت در زنان است بر روى او هم تاثیر مى گذاشت. بازى قدرت ایجاب مى کرد که بى رحم باشد. پروشات خوب مى دانست که سخن چینى در دربار هخامنشى رایج شده است. شاهزادگان طعمه دسیسه مى شوند و بر روى یکدیگر شمشیر مى کشند. پارسیان با حیرت و اندوه این وقایع را تماشا مى کردند و افسوس مى خوردند. آنها مى دانستند که حاکم باید در موقع لزوم خشن باشد، اما قلب هاى مهربانشان این خشونت را نمى پذیرفت. پروشات در همین سال ها، در حرمسراى اردشیر اوضاع را از نزدیک با چشمان خودش دیده بود که درون قصر امپراتورى ایران چه مى گذرد. با این سابقه او همسر اخس شد. پروشات با تسلط خودش همیشه راى پادشاه را تغییر مى داد. در ابتداى ورودش به کاخ با چند نفر تسویه حساب کرد و تکلیف آرسى تس برادر اخس را که با کمک آرتى فیوس فرزند مگابازوس و برادرزاده زوپیر معروف، بر پادشاه شورش کرده بودند و از کمک یونانیان هم برخوردار بودند، روشن کرد. اخس یک فرمانده به نام اردشیر را به جنگ برادرش فرستاد و اردشیر توانست در سه نوبت مدعیان را شکست دهد. اخس، آرتى فیوس و برادرش را عفو کرد اما پروشات اصرار داشت که آنها را بکشد. پس از آن به حساب فارناسیاس خواجه که هوادار پادشاهى سغدیانوس بود، رسید. چند روز بود که پروشات احساس مى کرد خواجه آرتکسارس هم دستوراتش را با بى میلى اجرا مى کند. قضیه را به پادشاه گفت و گوشزد کرد این مرد خطرناک است، او مغرور شده و به تاج و تخت چشم دارد. ظن پروشات وقتى قوى تر شد که آرتکسارس به رغم خواجه بودن براى خودش ریش گذاشت و با یکى از ندیمه هاى حرمسرا ازدواج کرد. اخس دلایل پروشات را موجه دانست. خواجه آرتکسارس را با یک روش معمول براى اعدام، در اتاقى پر از خاکستر خفه کردند.در این اوضاع و احوال، پى سوت نس ساتراپ لیدیا به اخس اعلان جنگ داد. لیدیا یک ایالت مهم و سرنوشت ساز براى امپراتورى ایران بود. این ایالت غربى راه مواصلاتى به دنیاى غرب محسوب مى شد. زمانى کوروش کبیر این مسئله را دریافت و فوراً این ایالت را مطیع کرد. به همین علت براى اداره این ایالت ساتراپ هاى کارکشته و مورد اعتماد را انتخاب مى کردند. وقتى که پى سوت نس اخبار آشفتگى اوضاع دربار شوش را شنید، با نیرویى از قواى تحت امرش و آتنیان به فرماندهى لیکون به قصد جنگ حرکت کرد. اخس یک پارسى معروف به نام تیسافرنس فرزند هیدارنس را که به تدبیرگر بزرگ پارس شهرت داشت به همراه سپهراد و پارمى سس، به جنگ لیکون فرستاد و به او گفت: اگر بتوانى پى سوت نس را شکست بدهى مقام ساتراپى لیدیا را به تو خواهم داد. تیسافرنس سیاست را خوب مى شناخت و مى دانست با یونانیان چگونه رفتار کند. همین یونانیان با توطئه هاى خود ایالات غرب را علیه ایران تحریک مى کردند اما تیسافرنس شورش ها را خنثى مى کرد. تیسافرنس یونانیان را با پول مى خرید و مانع حمایت آنها از شورشیان مى شد. تیسافرنس با قواى ایرانى به سمت ساردیس مرکز لیدیا حرکت کرد و پس از رسیدن به آنجا لیکون را تطمیع کرد و همراه نفراتش به آتن فرستاد. پى سوت نس تنها ماند. اشتباه او این بود که با یونانیان متحد شد. یونانیان سست پیمان بودند. پى سوت نس سراسیمه خودش را به تیسافرنس رساند و گفت: اگر زنده بمانم تسلیم مى شوم. تیسافرنس قبول کرد و او را به شوش فرستاد اما اخس به افراد خیانتکار رحم نمى کرد. اگر هم از گناه آنها چشم پوشى مى کرد، پروشات آنها را نمى بخشید. آمرگس پسر پى سوت نس به انتقام خون پدرش و با حمایت اهالى پلوپونز علیه تیسافرنس قیام کرد، اما پلوپونزى ها مانند دیگر یونانیان پشتش را خالى کردند و صداى سکه هاى زر آنها را فریفت. آمرگس به جزیره یازوس گریخت و در آنجا حکومت محلى تشکیل داد. تیسافرنس هم به پاداش این خدمات ساتراپ لیدیا شد. فرناباذ در کنار او اداره سرزمین هاى اطراف هلسپونت را به عهده گرفت.دربار شوش آرام و فضاى متشنج قصر امن شده بود اما پایه هاى این امنیت سست بود. جاه طلبى هاى پروشات آرامش را برهم مى زد. تیسافرنس و فرناباذ سلطه ایرانیان را به سبک جدید در غرب تداوم مى بخشیدند. تیسافرنس به آتن و فرناباذ به اسپارت نزدیک شد. سرتاسر یونان را جنگ هاى خانمانسوز پلوپونزى فرا گرفته بود و آتن و اسپارت به جان هم افتاده بودند. این به نفع پارسیان بود زیرا جنگ آنها را تضعیف مى کرد و در چنگال تدبیر آنها اسیر مى ساخت. به علاوه تیسافرنس به پادشاه پیشنهاد کرد که در برابر آتن، از لاسه دمونى ها جانبدارى کند و اخس آن را پذیرفت. لاسه دمونى ها همه نوع کمک از ایرانیان دریافت مى کردند و نسبت به آتنى ها به پارسیان وفادارتر بودند.در این اوضاع آتن براى تصرف جزیره سیسیل جایى که در مواقع یاس و درماندگى به آنجا پناه مى بردند، به آنجا یورش برد. وقتى که تیسافرنس از این حمله آگاه شد پیکى را نزد اخس فرستاد و به او پیغام داد: صلاح ما در این است که براى تداوم سلطه ایرانیان در آسیاى صغیر و یونان به اسپارت نزدیک شویم.اخس پیشنهاد والى اش را قبول کرد و به او فرمان داد یک نفر از لاسه دمونى ها را براى عقد پیمان به شوش بفرستد. خالسیدوس به شوش آمد و با شهریار اخس ملاقات کرد. اخس به او گفت: از این پس دشمن پارسیان و لاسه دمونى ها مشترک است و اگر اسپارت مورد حمله قرار گیرد پارسیان از آنها حمایت مى کنند. آتنى ها از این اتحاد ترسیدند اما نمى توانستند کارى انجام دهند. تیسافرنس جزیره خیوس و شهر میلت را که همراه آتن با اسپارت مى جنگیدند دوباره به امپراتورى ایران بازگرداند و لاسه دمونى ها به جزیره یازوس هجوم بردند و آمرگس را که پس از شکست در جنگ خونخواهى پدرش به آنجا رفته بود و با جمع کردن آتنى ها به دور خودش هنوز یک نیروى مخالف به حساب مى آمد دستگیر کردند و او را تحویل تیسافرنس دادند. تیسافرنس، آمرگس را به شوش فرستاد و او نیز همانند پدرش مجازات شد. آتنى هاى درمانده مجبور شدند سراغ آلسیبیادس یکى دیگر از مردان خود بروند. آلسیبیادس شاگرد بقراط حکیم بود و در آتن همه او را صاحب راى مى دانستند. عطش جاه طلبى داشت، چهره اش زیبا بود و ثبات اخلاقى نداشت. براى او فقط پول و شهرت مهم بود. آلسیبیادس آتنى ها را تشویق کرد به سیسیل حمله کنند. این جزیره از زمان داریوش کبیر به یک کانون توطئه علیه ایران تبدیل شده بود. آتنى ها که نتوانستند سیسیل را تسخیر کنند آلسیبیادس را مقصر مى دانستند بنابراین او را از آتن اخراج کردند و به سرنوشت مردان دیگر دچار شد. آلسیبیادس که مى دید مزد زحماتش را همانند دیگر مردان آتن ندادند و در حقش خیانت کردند و قدرش را ندانستند نزد لاسه دمونى ها آمد. این فرد با هوش سگى بسیار گران قیمت داشت اما دم آن را برید تا مردم به او توجه کنند و دورش جمع شوند. آلسیبیادس در خودش کمبود احساس مى کرد و دوست داشت مردم را دنبال خودش بکشاند. وقتى به لاسه دمون رسید خالسیدوس سفیر معروف لاسه دمونى ها فوت کرده بود. لاسه دمونى ها به آلسیبیادس مظنون شدند و تصمیم گرفتند او را بکشند. آلسیبیادس براى حفظ جانش به لیدیا پناه برد و به تیسافرنس از لاسه دمونى ها شکایت و بدگویى کرد و متقاعدش کرد که آتنى ها را فراموش نکند و هر دو را در چنگ داشته باشد. آلسیبیادس مى خواست به آتن برگردد اما روى بازگشت نداشت و دنبال راه چاره مى گشت. وقتى که موافقت تیسافرنس را براى نزدیکى به آتن جلب کرد و به جزیره دلوس رفت به آتنیان آن جزیره گفت: اگر مى خواهید قلب پادشاه ایران را به دست آورید حکومت ملى آتن را منحل کنید. همین حکومت حکم اخراج آلسیبیادس را داده بود و اگر عمر آن به پایان مى رسید آلسیبیادس انتقام خود را از آتنى ها مى گرفت. آتنى ها براى نزدیک شدن به اخس حرف آلسیبیادس را گوش کردند اما فرى نیخوس یک سردار اهل آتن که از نیات آلسیبیادس خبر داشت و مى دانست که او دلش براى آتنى ها نسوخته و به دنبال تحقیر آنان است دستش را رو کرد. ماجرا این گونه بود که فرى نیخوس مخفیانه به آستیوخوس فرمانده سپاهان لاسه دمون اطلاع داد که آلسیبیادس علیه آنان کار مى کند و تیسافرنس را به سمت آتن کشانده. آستیوخوس فوراً ماجرا را به آلسیبیادس گفت و او نیز به آتنى هاى جزیره ساموس گفت فرى نیخوس را بکشند. آتنى هایى که روى سوگند خود علیه لاسه دمونى ها پایبند بودند، پایگاهشان در ساموس بود. فرى نیخوس از اینکه آلسیبیادس رازش را فاش کرد خیلى دلخور شد و از فرمانده لاسه دمونى ها درخواست کرد همه آتنى ها را تکه تکه کند. نیرنگ بازى آلسیبیادس در بدنام کردن فرى نیخوس بى نتیجه ماند. یک دسته از آتنى هایى که به ساموس کوچ کرده بودند به آتن آمدند تا زمینه بازگشت آلسیبیادس را به آتن فراهم آورند اما آتنى ها معترضانه گفتند: چگونه شخصى را که به خدایان ما توهین کرده و رسوم ما را تمسخر مى کند بپذیریم؟پیزاندروس ریش سفید نمایندگان ساموس براى قانع کردن مخالفان آلسیبیادس گفت: لاسه دمونى ها در این سال ها قوى شده اند زیرا از پشتیبانى پادشاه ایران برخوردارند. اگر بگذارید آلسیبیادس به آتن بیاید به نفع شما است. هر اتفاقى که مى افتاد به سود آلسیبیادس تمام مى شد. زیرا اگر به آتن مى آمد به هموطنانش مى گفت که تیسافرنس از او حرف شنوى دارد و برعکس به تیسافرنس هم مى گفت که متحد شدن با آتن به سود او است درحالى که آلسیبیادس دنبال اهداف خودش بود. مردم آتن با آنکه از شیوه حکومت فردى بیزار بودند اما از ترس، استدلال آلسیبیادس را پذیرفتند. اما وقتى که با تیسافرنس مواجه شدند دریافتند که آلسیبیادس فقط آلت دست بوده و آنها را فریفته است.تیسافرنس براى اینکه آتن و اسپارت را در چنگ داشته باشد مدتى از لاسه دمونى ها دورى کرد و پول و جیره آنها را نداد. نیروى دریایى اسپارت در جزیره رودس عاطل و بلاتکلیف ماند. لاسه دمونى ها با وجود نرسیدن مواجب شان از ترس نزدیکى تیسافرنس با آتن اتحادشان را با او حفظ کردند. تیسافرنس هم در پاسخ به این وفادارى که در میان اسپارتیان بیشتر دیده مى شد پیمان اتحادش را با آنها در مآندر تجدید کرد. لیخاس سردار اسپارتى که جایگزین فرمانده قبلى شده بود به تیسافرنس یادآور شد که بند اول پیمان یک جانبه به نفع پارسیان است. تیسافرنس آن را تغییر داد و منافع هر دو طرف را در نظر گرفت. این وقایع آتنى ها را مایوس کرد و به ساموس برگشتند. ساکنان آتن که بیرون از شهر مى زیستند در ساموس براى خودشان پایگاه ساخته بودند.سرانجام آتنى ها حاضر شدند شیوه حکومت فردى را کنار بگذارند. متحدین آتن هم از آنها تبعیت کردند. آتنى ها از هر جهت غائله را باختند و آلسیبیادس را مسئول ناکامى هایشان مى دانستند. آلسیبیادس آتنى ها را بازى مى داد و به وعده اش عمل نکرد. او به هموطنانش قول داده بود که حکومت فردى را احیا کند و با ایرانیان متحد شود اما هیچ کدام عملى نشد. اگر تیسافرنس به آتن نزدیک بود فرناباذ هیچ اعتماى به آنها نداشت و اهالى آتن را خائن مى دانست و هرگاه تیسافرنس به بهانه اى جیره لاسه دمونى ها را قطع مى کرد، فرناباذ وساطت مى کرد.آلسیبیادس که در آتن جایى نداشت نزد تیسافرنس آمد و او نیز براى خوشایند لاسه دمونى ها آلسیبیادس را توقیف و زندانى کرد. آلسیبیادس از زندان فرار کرد و جزایر بیزانس و کالسدون را تصرف کرد.در شوش اخس فرزندش شاهزاده کوروش صغیر را به ساتراپى کل منطقه به جز هلسپونت و لیدیا فرستاد. کوروش در راه سفیرانى از لاسه دمون را دید که هراسان به شوش مى رفتند زیرا آتنى ها موفق شده بودند به دیدار اخس بروند. کوروش از آنها دلجویى کرد و گفت: آتنیان هیچ امتیازى به دست نیاورده اند. کوروش از مردم اسپارت خوشش مى آمد و شجاعت آنها را مى ستود. کوروش شخصاً لیزاندر فرمانده جدید نیروى دریایى اسپارت را ملاقات کرد. لیزاندر امیرى مجرب و لایق بود. طمع نداشت. بین کوروش و لیزاندر صمیمیت وصف نشدنى اى ایجاد شد. لیزاندر از رفتارهاى تیسافرنس به کوروش شکایت کرد که هر روز از این شاخه به آن شاخه مى پرد و اسپارتى ها را که از جان و دل با پارسیان متحد شده اند آزار مى دهد. کوروش به لیزاندر قول داد که دیگر از جانب دولت ایران در حق آنها کوتاهى نخواهد شد و به نشانه صداقت گفتارش موافقت کرد مقررى سربازان اسپارتى را بپردازد. دولت پارس به هر سرباز لاسه دمونى یک درخم جیره مى داد. تیسافرنس بعضى وقت ها این مبلغ را نمى داد، یا نصف مى کرد. هدف کوروش این بود که آتن را به عنوان یک رقیب حذف کند. لیزاندر از این تصمیم کوروش مشعوف شد.مساعدت پارسیان، بحریه اسپارت را تقویت کرد. آلسیبیادس که تحمل دیدن صمیمیت میان پارسیان و اسپارتى ها را نداشت و براى انتقام کشى با قواى خود به سواحل کاریه آمد و به غارت آنجا پرداخت. آلسیبیادس مدام آتنى ها را دلدارى مى داد که دنیا به کامشان مى شود در حالى که آتنى ها هیچ گامى در نزدیکى به ایرانیان برنداشته بودند.سفیران آنها در کاپادوکیه بلاتکلیف مانده بودند. در این زمان آلسیبیادس به تیسافرنس پیغام داد که آتن و اسپارت را به حال خودشان رها کند تا یکدیگر را نابود کنند اما کوروش عکس العمل شدیدى در برابر آنها نشان داد. آتنى ها مطمئن شدند که آلسیبیادس آدم نمى شود و از این مرد عیاش که آنها را مسخره مى کرد متنفر شدند. این دفعه آلسیبیادس به خرسونس رفت اما پس از مدتى به درخواست لیزاندر توسط فرناباذ به قتل رسید.کوروش شاهزاده اى جسور و آینده نگر بود. از همان ابتداى ورودش ده هزار تن از نفرات زبده اسپارتى را مجزا کرد و مشق نظامى پارسیان را به آنها تعلیم داد. کوروش با عادات اجتماعى اسپارتى ها اخت شد و در آنجا روزگار خوشى را مى گذراند به خصوص که هم پیاله اى مانند لیزاندر را یافته بود. لیزاندر هم احساسى لذت بخش و مسرت آمیز داشت به این نشان که مدتى قبل اسپارتیان لیزاندر را از مقام فرماندهى عزل کردند و کالى کراتید را به جاى او گماردند. کوروش نه تنها او را نزد خود راه نداد بلکه جیره سربازان اسپارتى را قطع کرد. در نتیجه سربازان روحیه شان را از دست دادند و در جنگى دریایى از آتن در محل آرگى نوز شکست خوردند، کالى کراتید کشته شد و لیزاندر این بار با محبوبیت بیشتر به مقامش بازگشت.از سوى دیگر اخس به موفقیت هاى روزافزون فرزندش کوروش حسادت مى کرد، به همین علت به بهانه اینکه روزهاى آخر عمرش فرا رسیده او را به شوش فرا خواند. تیسافرنس در این قضیه بى تقصیر نبود زیرا از کوروش نزد اخس بدگویى کرده بود. کوروش تیسافرنس را مسخره مى کرد و هیچ گاه او را جدى نمى گرفت. کوروش تمام اموال و نیروهاى ایرانى و اسپارتى تحت امرش را به لیزاندر سپرد و به او خاطرنشان کرد: براى انجام کارى به شوش مى روم. اگر پول نیاز داشتى مى توانى از خزانه برداشت کنى. پس از رفتن کوروش لیزاندر نیروى دریایى آتن را در شهر اگس پوتامس شکست سختى داد. آتن در وضعیت فلاکت بارى به سر مى برد. قحطى و گرسنگى در شهر بیداد مى کرد و امراض مختلف شیوع یافته بود. لیزاندر که فاتحانه به آتن وارد شده بود امورات شهر را به دست گرفت. ایرانیان انتقام خیانت هایى را که پس از فتح آتن توسط خشایارشاه نسبت به آنها شده بود به وسیله اسپارتى ها گرفتند.در شوش اوضاع مناسب نبود، هوس هاى زنانه پروشات و زنان دربار سایه اش را بر همه چیز مى گسترد. اخس در برابر این اوضاع ناخوشایند عکس العمل نشان نمى داد. ارتش قدرتمند ایران نظم درستى نداشت. دربار پارس بازیچه هوسبازى ملکه پروشات شده بود و رشادت و ابهت ایرانى کم رنگ شده بود. پروشات سیزده فرزند پسر و دختر براى اخس زائید اما همه آنها در نزاع خانوادگى کشته شدند. کوروش که مى دید عظمت ایرانیان به دست یک زن بوالهوس و کینه توز بى مقدار شده و ارشک برادرش را به عنوان جانشین پادشاه انتخاب کرده حساب کار خودش را کرد. امپراتورى ایران با اهمال کارى اخس ضعیف شده بود و ارشک با نام اردشیر دوم آن را تحویل گرفت. کوروش با دلخورى و قهر نزد اسپارتى ها برگشت.
( برداشت از روزنامه شرق)

تاریخچه دین بهی و زرتشت

نام راستین زرتشت



شادروان "دستور دالا" پیرامون زرتشت می گوید : ما همه چیز درباره محمد و موسی و عیسی و حتی بودا می دانیم ولی هیچ آگاهی علمی و دقیقی پیرامون زرتشت بزرگ آریایی و نخستین پیام آور جهان نمی دانیم


از سروده های به جای مانده از زرتشت ( گاتها ) می یابیم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی اش سپتام یا سپتم است . اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد - زال و پیر و اشتر به معنی شتر معنی میکنند . در مجموعه شتر زرد یا پیر معنی می دهد . عده دیگری این نام را شایسته چنین بزرگ مردی نمی دانند و بر این باور هستند که زرث به معنی روشنایی معنی میدهد و اشتر را از ریشه اش یا درخشیدن می دانند . که در مجوعه "زرین روشنایی" ترجمه می شود . آنان بر این باورند که نام اصلی وی سپتم است که معنی سپید یا سپیدترین بوده است که پس از برانگیخته شدن به پیام آوری جهان زرتشتر خطاب شد به معنی روشنایی مینوی . بودا نیز همین کار را کرده است . نامش گوتم بوده به معنی گاوین و گاونر بزرگ که پس از برانگیخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر میگزیند که به معنی دانا است
سپتام زرتشتر اوستایی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان نامیده می شود . او بر خلاف ادیان دیگر که هزاران سال پس از وی آمدند هرگز اداعاهای همچون پسر خدا - نور خدا و . . .نکرد . با اندیشه کردن در سروده های گات ها ما در می یابیم که او انسانی برجسته - دانا - خردمند - یکتا پرست و بی ادعا است . او تنها گمراهان را به راه نیک دعوت می کند و آنان را از راه خطا سرزنش می کند ولی هرگز آنان را به آتش جهنم و سربهای آتشین آخرت و زنجیرهای جهنم و دوزخ دهشتناک وعده نمی دهد . هرگز فرمان جهاد در راه خدا برای کشتار گمراهان را نمی دهد تا هر کجا کافری را دیدید او را بکشید . او تنها آموزه های خردمندانه و فیلسوفانه خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دلیل وسعت تاریخی اش زمانش بر همگان پوشیده است
----------------------------------------
بستگان زرتشت
از روی گات ها متوجه می شویم که او از خویشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان هیچداسب نام می برد . از دختر خردمندش پوروچیستا به معنی پر بینش نام می برد و در جای دیگر از میدیوماه سپنتمان که گویا پسر عمویش است . در کتاب دساتیر زرتشت را به خاندان مه آبادیان که هزاران سال پیش از کیومرث پیشدادی است نسبت داده است . خود کیومرث به بیش از شش هزار سال پیش تعلق دارد.
----------------------------------------
یاران نزدیک زرتشت


شاه گشتاسب کیانی بزرگ ترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین وی ار پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد . فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او میگردد . خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران نزدیک زرتشت بودند . یاران زرتشت در تاریخ به سه گروه نامیده شده اند

گروه نخست خیتو که در معنی خودمانی می باشد . اینان کسانی هستند که لقب آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذیرفته بودند و در گسترش آن کوشش میکردند
گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند . آنان اندکی از زرتشت دور بودند و در درک درست واژها و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند . به آنان انجمنیان نیز گفته اند
گروه سوم اریمن نام دارد که امروزه آریامنش نامیده می شود . که در آن روزگار دوستان زرتشت در گسترده فلات بزرگ ایران خطاب می شدند . آنان از دور و از کشورهای دیگر به سخنان او ایمان آورده بودند.
----------------------------------------
بدخواهان زرتشت
زرتشت در برابر پندار بافی و پندار پرستی ایستاد و این کار وی بازار این افراد را تضعیف نمود . بسیاری از بزرگان و شاهان برای خود معبادی برای پرستش ایجاد کرده بودند که ریشه آنها از آئین کهن مهر پرستی نیز می باشد . آئین میترا یکی دیگر از نخستین آئینهای برتر جهان است که با ورود زرتشت رو به زوال رفت ولی بعدها به اروپا گسترش یافت و هنوز در برخی کلیسا ها اروپا نقاشی مهر در کنار گاو وجود دارد . این پندار پرستان به نام کوی یا کرین نامیده می شدند . کوی از همان کی پارسی است ( مانند کی آرش - کی گشتاسب ) که شاه معنی میداده است . آنان شاهان بودند که در امور دینی نیز رهبری مردم را بر عهده داشتند
کرپانان پیشوایان مذهبی روزگار زرتشت بودند که مراسمهای پیچیده ای برای خدا ایجاد کرده بودند . از این خاندان سرداری به نام بندو یکی از بزرگ ترین دشمنان زرتشت بوده است که نامش بارها آمده است . زرتشت در سروده هایش برای آنان از درگاه خداوند درخواست رهنمایی میکند . جایی دگیر از خاندان اسیج نام میبرد که خونهای بسیاری را بیگناه ریخته اند.
----------------------------------------
لهجه و زادگاه زرتشت



دکتر علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دین زرتشتی معتقد است : گاتها به لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . وی به کشور هفتم اشاره میکند که همان ایرانویچ - ائیرانه ویچه - یا ایران بزرگ ( شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیای مرکزی . . . ) بوده است . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است

اما در این میان گروهی با استناد به متن اوستا که از رغه یاد شده است وی را از آذربایجان می دانند . منجمله ارباب کیخسرو شاهرخ . رغه به احتمالی همان مراغه کنونی در آذربایجان است . در فصل بیستم بندهش زرتشت را از حوالی رود ارس ( شمال آذربایجان ) و مادرش را از رغه یا مراغه معرفی میکند . این دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند . دغدو واژه ای اوستایی ( دغدوا ) است که به معنی دختر پاک و نجیب است . زرتشت در سن سی سالگی در بالای کوه سبلان در آذربایجان به پیامبری برگزیده شد و سپس شهرها را یکی پس از دیگری برای گسترش دینش طی کرد . زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردین ماه می باشد که امروزه بسیاری از ایرانیان آن را احترام و جشن می گیرند . در همان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت . این سنت از دیرباز در نزد ایرانیان بوده و امروزه نیز در برخی نقاط ایران پابرجاست . نوع درخت معمولا گردو یا بادام یا سرو یا کاج می باشد احترام به طبیعت برای آنکه با افزودن یک فرزند ممکن است طبیعت نیز آلوده شود پدر و مادر ایرانی همیشه برای حفظ منابع طبیعی درختی را با بدنیا آوردن فرزندشان می کاشتند . فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مهم دانسته است که زادروز وی را همچون پدیدار شدن درختی می داند که شاخه و برگ آن را خرد و دانش و اندرز فرا گرفته است . وی را نابود کنند اهریمن و بنیان گذار یکتاپرستی جهان میداند و میگوید پس از وی آتش پرستی از میان می رود و آتش تنها نور اهورامزدا و روشنایی مقدس قدرت او می گردد
چو یک چند گاهی بر آمد برین درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ درختی گشن بیخ بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد کسی جز چون او بر خورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت که اهریمن بد کنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم
بیاموز آئین و دین بهی که بی دین همی خوب نه آید شهی
.....
----------------------------------------
واژه حضرت برای زرتشت درست نیست
حضرت واژه ای تازی است که برای پیام آور سرزمینهای بزرگ آریایی پسندیده نیست زیرا اشو خود به معنی مقدس و روحانی است که پیشوند زرتشت اسپنتمان است . واژه اشو زیباترین واژه برای او است که بارها در اوستا بر آن تاکید شده . در اوستا این لقب از جانب اهورامزدا به وی داده شده است و هیچ مقامی بالاتر از وی در جهان نمی باشد
----------------------------------------
دین بهی چیست ؟
دین که به اشتباه از ریشه تازی خوانده می شود از ریشه پهلوی دن و دینه گرفته شده است . که در معنی می شود وجدان و شرف انسان است در زبان پهلوی . ولی اعراب این واژه را از ما گرفتند و جمع ادیان را ساختند و دیانت را نیز به آن افزودند . در واژه نامه پهلوی استاد بهرام فره وشی دین به معنی گسترده یعنی کیش و خصایص روحی و تشخیص معنوی وجدان و ندای درونی انسانهاست . که یکی از قوای پنجگانه نیروی باطنی انسان می باشد. پس وجدان است که مستقل از عالم جسمانی فنا ناپذیر است و آن را آغاز و پایانی نیست . این نیرو در انسان را خداوند به ودیعه گذاشته تا نیکی و بدی را تشخیص دهیم . اگر انسان به ندای درونی خویش به نیکی عمل کند راه راست را دنبال کرده است و زرتشت بزرگ ترین و جاودانه ترین سخنش این است که راه در جهان یکی است و آنهم راستی است . اگر به ندای منفی گوش فرا دهد به نیرو درونی یا همان دین آسیبی نخواهد رسید ولی در روز آخرت دین به صورت فرشته خوب و دختری زیبا ظاهر میشود وگرنه به سان زنی پتیاره و هرزه نمایان می شود . دین بهی نیز از واژه پهلوی دن ای وه گرفته شده است که بزرگان جهان و مورخین و موبدان بزرگ آن را به دین بهی یا همان دین زرتشتی معنی کرده اند . از این روی دین بهی نامیده می شود که سخنان و آموزه هایش تا ابد برای بشریت قابل اجراست و رمز تمامی بشریت در انسانیت و کردار نیک - گفتار نیک و پندار نیک نهفته است.


زمان ظهور اشو زرتشت


زمان ظهور پیامبر آریایی تا کنون بر هیچ کس روشن نیست و هر مورخ و خاورشناسی دیدگاهی برای خود دارد . آنچه بیش از همه مورد تاکید است بین سه هزار و پانصد سال تا پنج هزار و پانصد سال می باشد . تقویم دینی زرتشتیان نیز به هزار و هفتصد و سی و هشت سال پیش از میلاد تهیه شده است . روز تولد ایشان ششم فرودین است که این روز هزاران سال است که در ایران گرامی داشته می شود .
ویل دورانت تاریخ نگار امریکایی
زمان زرتشت به گفته یونانیان به بیش از پنجهزار سال پیش می رسد . بروسوس بابلی زمان زرتشت را به دو هزار سال پیش از میلاد می داند . اخیرا طبق نظریه ای زمان زرتشت را به هزار تا ششصد قبل از میلاد نسبت داده اند . این نظریه زمانی به اثبات خواهد رسید که ویشتاسب که باشد زیرا ویشتاسب کیانی بیش از چهار هزار سال پیش فرمانروایی میکرده است ولی ویشتاسب پدر داریوش بزرگ دوهزار و ششصد سال پیش
فرهنگ پارسی عمید

نخستین پیام آور صلح و خرد و اندیشه جهان که تاریخ زیستن او را از حدود قرن هفتم قبل از میلاد تا هزار و سیصد و هفتاد و پنج قبل از میلاد تخمین زده اند که هنوز هیچ تاریخ شناسی نتواسته است از زمان او آگاهی پیدا کند . او ایرانیان را به پرستش خدا یگانه دعوت کرد . نام پدرش پورشسب و نام مادرش دغدو . که گفته اند یکی از دلایل بوجود آمدن بزرگترین امپراتوری تاریخ در زمان شاهنشاهی هخامنشیان گرویدند پادشاهان آن زمان به دین زرتشتی بوده است



سوئیداس یونانی

که از مورخین یونان است و در سال نهصد و هفتاد میلادی بسر میبرده زمان زرتشت که از او به عنوان دانای پارس و ماد نام برده را به پنج هزار سال پیش از جنگ ترویا میداند



هرمدروس



از شاگردان ارشد افلاطون - زرتشت را به بیش از پنج هزار سال قبل از شروع جنگ "ترویا" نامیده است



ارسطو



سایر مورخین یونانی از وی سندیت گرفته اند . او از شاگردان افلاطون بود و دوست و مربی اسکندر . وی در سال سیصد و هشتاد و چهار پیش از میلاد تولد یافت و زمان ظهور اشو زرتشت را نه هزار و ششصد سال قبل از مسیح می داند



شاگردان افلاطون اودوکسوس و ارسطاطالیس در کتاب تاریخ طبیعی

آئین زرتشت بالاترین و برجسته ترین آئین انسانیت و احترام به دیگران است که به بیش از شش هزار سال قبل از افلاطون می رسد . افلاطون در سال چهارصدو بیست و هفت قبل از میلاد متولد شده است و در سال سیصد و چهل و هفت درگذشت . پس ظهور زرتشت برابر می شود با هشت هزار و چهارصد سال پیش
پلینی یا پلینیوس بزرگ رومی
وی از مورخین مشهور یونان است زمان زایش زرتشت را قبل از حضرت موسی خوانده است



پروفسور شیلر و مسیو دیمارگان فرانسوی

آنان از باستانشناسان فرانسوی هستند در حفریاتی که از شوش - بابل - نینوا بدست اورده اند و به خط میخی نوشته شده است زمان زرتشت را به هفت هزار الی هشت هزار سال پیش از میلاد تخمین زده اند و پادشاهان آنجا را زرتشتی خوانده است



هاشم رضی در کتاب گنجینه اوستا


زمان پیدایش زرتشت طبق گفته هایی به دوره پادشاهی کیانیان بازمیگردد .
----------------------------------------
در گذشت زرتشت


درگذشت زرتشت بزرگ به تاریخ پنجم دی ماه برابر با روز خور از ماه دی می باشد . تاریخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از هفتاد و هفت سال از عمر خویش که بیشتر آن را برای هدایت و دادن خرد و آگاهی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شهر بلخ مشغول عبادت بوده است . گشتاسب شاه کیانی و پسرش اسفندیار که از حامیان بزرگ وی بودند نیز برای رسیدگی به شهرهای دیگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن دیرینه زرتشت و ایرانیان بود از این هنگام بهره برد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشگری بسیار راهی بلخ که جزوی از ایران بود کرد . لشگر تورانی که همان ترکستان امروزی است دروازه های شهر بلخ را با تمام دلاوری ها مردم در هم شکستند و هنگامی که زرتشت با لهراسب و گروهی دیگر از یارانش مشغول عبادت به درگاه اهورامزدا بودند توسط سپاه بربر ترکهای تورانی کشته می شود.
----------------------------------------
برخی پند ها و آموزهای اشو زرتشت اسپنتمان :
خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد ( زرتشت - اشتودگات – یسنای 43)
انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند . ( زرتشت – یسنای 30 )
بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست . ( زرتشت – یسنای 30 و 31 – بند 11 - 10 )
وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است . ( زرتشت – یسنای 34 – بند 14 )
هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟ ( زرتشت – یسنای 43 – بند 7 )
خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است . ( زرتشت – یسنای 43 – بند 6 )
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند . ( زرتشت – یسنای 45 – بند 5 )
انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است . ( زرتشت – یسنای 46 – بند 6 )
انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست . ( یسنای 48 – بند 4 )
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند . ( زرتشت – یسنای 51 – بند 15 )
همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار . ( زرتشت - یسنای 53 – بند 3 )
پرتوهای اهورامزدا از دیدگان زرتشت
اشا = راستی
وهومنه = منش نیک
خشتر = شهریاری
آرمئیتی = درست اندیشی
سپنت مینو = مینوی فزاینده
دئنا = دین
گو = جهان زنده
اشی = پاداش
خرتو = خرد و شعور
امرتات = جاودانگی
هئروتات = رسایی
مانثر = پیام
آثر = آتش
چستی = دانش
سروش = نیوشایی
اتیوتی = تندرستی
توشی = توش و توانایی
گوش ارون = جهان روان
گوش تشن = ساخت جهان
فسرتو = خرسندی و مژردک و آمرزش
نام ها و صفات اهورامزدا ( از آیات اورمزدیشت ) :
کسی که گله و رمه بسیار برای انسان آفرید
کسی که بر همه چیز تواناست
بهترین راستی
ظاهر کننده تمام نعمتها
کسی که پایان همه خردها ست
دانای دانایان
مقدس و اهورا
کسی که دست خصومت بر او نمی رسد
مغلوب ناشدنی
کسی که همه پاداشها را در خاطر نگه می دارد
کسی که همه را نگهبان است
کسی که همه را درمان بخش است
او پاسبان و چاره بخش و شهریار و پرورش دهنده و دادگر است
او آفریدگار همه چیز است . . .
سه اصل زرتشت :
هومت = اندیشه
هوخت = گفتار
هورشت = کردار
در راس این سه آموزه ایرانی اندیشه نیک است . تا تفکر درونی انسان نیک و انسانی نباشد گفتار و کردار هم نیک نخواهد شد .
زرتشت از دو نیروی خیر و شر در زندگی ما انسان ها سخن میگوید :
انگره مینو = نیروی اهریمنی
سپنتا مینو = نیروی اهورایی
انگره مینو همان حوادث - نیروی اهریمنی و نابرابری هایی است که در جهان می بینیم . شخصی در گوشه ای از دنیا در بالاترین امکانات به دنیا می آید . دیگری در گوشه ای دیگر از روی فقر و گرسنگی از دنیا می رود . یا جنایات و وقایع شیطای که در جهان اتفاق می افتد .
سپنتا مینو = نیروی اهورایی خداوند که در برابر انگره مینو قرار دارد و انسان ها باید توسط این نیرو بر انگره مینو چیره شوند . رفتار و منش و زندگی درست و نیک هر انسان پایه گذاری جهانی اهورایی همراه با صلح – خرد و شعور است که جنگ و کشتار و غارت و زشتی در آن جایی ندارد .
آزادی در انتخاب دین – برابری زن و مرد – بزرگترین مکتب انسان ساز بودن در جهان – ایجاد صلح و امنیت جهانی – دعوت به خرد و شعور و کسب دانش – اندیشیدن در هر امری قبل از انجام یا پذیرش آن – یکتا پرستی – پاداش و جزای اعمال در روز آخرت و پل چینوت ( پل صراط اسلام ) و . . . از جمله خصوصیات دین زرتشتی در جهان است .
از روز پیدایش زرتشت تا کنون سه منجی بایستی برای نجات بشریت ظهور کند :
· اخشیت ارت
· اخشیت نمه
· استوت ارت ( سوشیانت )
زرتشت بر این باور بوده است که هر کدام از این سه تن در هر هزار سال یک بار ظهور میکند . پس اگر سه هزار و چهار صد سال عمر زرتشت باشد پس آخرین منجی یعنی سوشیانت در این هزاره ظهور خواهد کرد .
امشاسپندان = در گاتها این واژه وجود ندارد . ولی در یسن و ویسپرد آمده است . در معنی یعنی پیرو دین زرتشت . ولی امروزه آنرا به معنی فرشته در دین زرتشتی معنی کرده اند . برای مثال فرشته نگهبان آب آناهیتا است که یکی از امشاسپندان می باشد .

نماز زرتشتیان
پنج بار نماز در شبانه روز می باشد :
هاونی : نماز بامداد
رپیتون : نماز نیمروز تا سه بعد از ظهر
ازیرین : نماز سه بعد از ظهر تا فرو رفتن آفتاب
ایویسروتریم : نماز غروب آفتاب تا نیمه شب
اوشهین : از نیمه شب تا برآمدن خورشید
نماز را با خشنوتره اهورهه مزدا آغاز میکنند یعنی برای خشنودی خداوند .
نمازهای مشهور زرتشتی :
اَشِم وَهو
اشم وهو هیشتیم استی اوشتااستی اوشتا اهمایی هیت اشایی وهیشتایی اشم . . .
راستی بهترین نیکی و خوشبختی است . خوشبختی برای کسی است که او راست باشد . . .
یَتا اَهو
یتا اهو وئیریو رتوش اشات چیت هچا ونگهئوش دزدا مننگهور شیوتنم انگهه اوش مزدایی خشترم چا اهورایی آییم در گوبیو ددت استارم . . .
همانگونه که یک سرور جسمانی (مانند پادشاه) نیرومند است . همانگونه که یک سرور روحانی (مانند موبدان بزرگ) دارای صفات معنوی است پس بخشش فرشته بهمن از آن کسی است که برای خداوند گام بردارد و پاداش اهورامزدا برای کسانی است که بینوایان و درویشان را یاری رساند . . .

نماز بر تو ای اهورامزدا
خُشنوتَره اَهورِهه مَزدا . خشنود میکنم خداوند را با شکستن و خوار کردن روح خبیث تیره دلی و زشت کرداری و با نیکوکاری بر مردم تو را خشنود می سازم . همی ستایم و ارجمند سازم نیک گفتاران و نیک کرداران و نیک اندیشان را . ترک میکنم بد اندیشی – بد گفتاری و بد کرداری را . بخشش خداوند از آن کسی است که تنها برای رضای خدا گام بر میدارد .
آثر - آگر - آذر - آتش نور و روشنایی اهورامزدا است که مظهر قدرت اللهی و منبع حیات تمام جانداران است و همچنین مظهر پاکی در جهان است . از این روی زرتشت آتش را نشان دین خود قرار می دهد و از آن به عنوان نور اللهی و قدرت اهورامزدا معرفی میکند . از روی دیگر چون مکتب میترائیزم بنیان گذار مکتبهای فکری جهان در ایران ظهور کرده است و او نیز باور خاصی به خورشید و آتش داشته است به همین روی زرتشت پس از ظهورش میترائیزم را به کلی مردود نکرد و خورشید و آتش میترائیزم را از درجه خدایی به درجه نور و قدرت خداوند تنزل داد . با این کار عده ای از پیروان میترائیزم نیز به وی گرویدند . اهورامزدا را خدای دانا و بزرگ معرفی نمود . بسیاری از میهن پرستان آگاه هنگام آغاز سخنانشان می گویند به نام خدای ایران . زیرا ریشه همه ادیان از ایران سرچشمه گرفته شده است و میترائیزم بنیان گذاری ایدئولوژی جهانی است که مرزهای اروپا را نیز درنوردید و هنوز در برخی کلیسا های باستانی اروپایی تندیس میترای ایرانی به همراه گاوی موجود می باشد .
----------------------------------------
گذری بر تاریخچه اوستا
اوستا کتاب دینی زرتشتیان می باشد که از پنج قسمت تشکیل شده است .
یسنا : دارای 72 فصل که به زبان اوستایی نوشته شده است و شامل سخنان خود زرتشت می باشد که گاتها نام دارد .
ویسپرد : که در ستایش بهترین نوع مخلوقات و ایزدان گفته شده است .
یشتها : دارای بیست و یک قسمت است و مطالب دینی را آورده است .
خرده اوستا : شامل نمازها و نیایش ها است که در زمان شاپور دوم نوشته شده است .
وندیداد : دارای 22 فصل است که برای دوری جستن از افراد اهریمن صفت نوشته شده است .

----------------------------------------------

در زمان شاهنشاهی اشکانیان
پس از اینکه دودمان و سلطنت بیگانگان ( سلوکیان یونانی ) پس از حدود یک قرن توسط پارتیان یا شاهنشاهی اشکانیان درهم کوبیده شد و دوباره فرهنگ ایرانی حکمران سرزمینهای ایران گشت یکی از شاهان دیندار و پیرو آیین زرتشت آن سلسله به نام ولخش دستور داد تا به هر نحوی که شده قطعات پراکنده اوستا جمع آوری گردد . عده ای از روحانیون زرتشتی که مقادیر قابل توجهی از کتاب را از بر داشتند آنها را مکتوب کردند و هیاتی کارشناس مامور جمع آوری این کتاب مقدس نمودند .


--------------------------------------------

در زمان شاهنشاهی ساسانیان
پس از اشکانیان ساسانیان راه آنان را ادامه دادند و اردشیر بابکان که در سالهای 224 میلادی شهریاری می نموده است دستور گردآوری کامل اوستا را صادر نمود . بعد از او پسرش اردشیر که در سالهای 242 تا 272 میلادی شهریاری می نموده است دانشمندان وروحانیون را عازم هند و یونان نمود تا آنچه که توسط اوستا به کشورهای دیگر صادر شده بود و جزئی از فرهنگ آنان شده بود را گرد آوری کنند و به سرزمین مادری اش بازگرداند . اوستای ساسانی در واقع حکم دائره المعارف بزرگی داشته است که شامل اساطیر - تاریخ - شعر - قصق و امثال - مباحثی پیرامون ستاره شناسی - پزشکی - علوم طبیعی - فقه - فلسفه و مسائل دیگر بوده است که بعد از گذشت سالیان دراز - از حاصل دسترنج و تجربه و شاهان و مردان بزرگ تاریخ و همچنین تعالیم اشو زرتشت بدست آمده بود .



کل اوستا شامل این چهار موضوع می باشد :
تاریخ پهلوانی ایران ( پیشدادیان - کیانیان - ساسانیان . . . ) - جغرافیای تاریخ اقوام ایران ( شهرها و روستاها و تیره های ایران و غیر ایرانی منطقه خاورمیانه ) -
بنیاد اجتماعی و اقتصاد خانواده ایرانی - دین - فلسفه و اخلاق

یعقوب لیث صفاری

یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره‌ای حکومت چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می‌کرد و هرآنچه بدست می‌‌آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت می‌کرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جلد، زرنگ و عیار گردش جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهربن عبدالله در خراسان جکومت می‌کرد مردی از اهل بست بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده‌ای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به حدمت خلیفه در امد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا می‌گیرد او به دفع خوارج می‌رود، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارنش از وی چنان فرمابرداری می‌کردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکش‌های گرانبها نزد خلیفه‌ای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.

روزی که مرداویز - قهرمان ملی ایرانیان همدان را آزاد ساخت

16 ژوئیه سال 931 میلادی "مرداویز" قهرمان ملی ایرانیان که برای احیاء کشور مستقل ایران کمر همت بسته بود شهر همدان را از عوامل خلیفه عباسی پس گرفت و آنجا را به نام "ایران" متصرف شد. همدان که از آن به عنوان نخستین پایتخت ایران در هزاره اول پیش از میلاد نام برده می شود در سال 642 میلادی (سال شکست ارتش ایران از اعراب مسلمان در نهاوند)، سقوط کرده بود.
مردآویز حکمران شمال ایران سپس کاشان و اصفهان را متصرف شد؛ اصفهان را پایتخت ایران اعلام کرد و نخستین جشن سده پس از اضمحلال امپراتوری ساسانیان را در بهمن ماه در سال 933 میلادی در آن شهر برگزار کرد و قصد حمله به بغداد و پایان دادن به خلافت عباسیان را داشت که به علت سختگیری نسبت به فراهم آوردن مراسم "نوروز" که می خواست عینا مطابق عهد قدیم باشد به دست کارکنان غیر ایرانی اش کشته شد.
ابوجعفر محمد ابن جریر طبری مورخ نامی ایران و صاحب تاریخ 16 جلدی طبری به سال 922 میلادی درگذشت و موفق نشد شرح قهرمانی های وطندوستانه هموطن خود، مرداویز، را برنگارد. در آن زمان در هر گوشه ای از ایران قهرمانانی بپاخاسته بودند تا به وطن عظمت گذشته و استقلال بخشند و زبان پارسی را زنده نگهدارند که درمیان مازندرانی ها و گیلانی ها (دیلمان) - اسفار (اسوار)، ماکان، مرداویز و پسران بویه بلند آوازه ترند.