این کتیبه که در نقش رستم به دست آمده است هم به منظور شناخت بیشتر داریوش
هست وهم به منظور مشخص کردن مرز ایران در آن زمان است که ترجمه این کتیبه
را می توانید در اینجا بخوانید
"خدای بزرگیست اهورامزدا که آبها را آفرید.او این سرزمین را آفرید.او
انسان را آفرید.نیکی های او به انسان که آفریده،ارزانی شده است.داریوش،شاه
یگانه،شاهی از شاهان بسیار که دارای فرمان های بسیار است.منم داریوش،شاه
بزرگ،شاه شاهان،شاه ممالک جهان از هر زبان،شاه این ناحیه بزرگ و وسیع،پسر
ویشتاسب هخامنشی،پارسی فرزند پارسی.به لطف اهورا مزدا اینها هستند ممالکی
که من خارج از پارس گرفته ام و در آنها من تسلط دارم،خراج آنها به من می
رسد و هرچه از سوی من به آنها فرمان داده شود،آن را مجری میدارند و
تصمیمات من مورد احترام قرار می گیرد:ماد،ایلام،پارت،هرات،
بلخ،سغد،خوارزم،زرنگ،رخج،ث ته گوش،قدو(Gadu)،گندار،هند،اپون یه کیمیریان
آمرگی،بابل،آشور،عربستان،م صر،ارمنستان،کاپادوکیه،سار
وس،یمن،اسکودره(Skudra)،کرسه(Kar sa) آنچه بدی بکار رفته بود،من به خوبی
مبدل کردم.سرزمین هایی که خرافات و جنگ در میانشان بود ویکدیگر را می
کشتند،به لطف اهورا مزدا یکدیگر را نکشتند،ومن هریک را به جای خود مستقر
کردم،و آنها تصمیمات را به اجرا در آوردند،و دیگر قوی ضعیف را نمی زند و
غارت نمی کند.اهورامزدا با همه مغان مرا حفظ کنند،من و سرای من ولوحه ای
که نوشته شده است"
ثته گوس(Sattagyde):افغانستان مرکزی را می نامیدند
کیمیریان آمرگی:کیمیریان که کلاه آن ها نوک دار است
ایران در عهد شهریارى داریوش دوم (اخس))
در دام ملکه جاه طلب
قاسم آخته
صداى ملکه پروشات مدام در محوطه کاخ مى پیچید. پروشات زنى قدرتمند بود.
زیبایى، هوش و مقدارى قساوت داشت. بعضى وقت ها سنگدل و بى رحم مى شد. حاضر
بود براى محکم شدن پایه هاى قدرتش هر کارى بکند. نفوذ عجیبى بر روى شهریار
اخس داشت به خصوص که سن و سال ملکه از پادشاه بیشتر بود. پروشات اولین
روزى که همسرى اخس را پذیرفت به همه نشان داد که نمى تواند افراد مزاحم
حکمرانى اش را تحمل کند. اخس تهور اینکه بتواند با خاتونش مقابله کند یا
او را در چنبره خود درآورد، نداشت و اختیار خودش را به دست ملکه سپرد.
خواجه آرتکسارس که فرد دوم محسوب مى شد و در رساندن اخس به قدرت نقش زیادى
داشت، اسیر کیاست و سیطره پروشات شد. پروشات از آن زنانى بود که اگر وارد
قدرت شوند از عهده آن برمى آیند. بر همه کارها مسلط بود. با این حال
احساسات و عواطف زنانگى که یک مانع اصلى براى اعمال قدرت در زنان است بر
روى او هم تاثیر مى گذاشت. بازى قدرت ایجاب مى کرد که بى رحم باشد. پروشات
خوب مى دانست که سخن چینى در دربار هخامنشى رایج شده است. شاهزادگان طعمه
دسیسه مى شوند و بر روى یکدیگر شمشیر مى کشند. پارسیان با حیرت و اندوه
این وقایع را تماشا مى کردند و افسوس مى خوردند. آنها مى دانستند که حاکم
باید در موقع لزوم خشن باشد، اما قلب هاى مهربانشان این خشونت را نمى
پذیرفت. پروشات در همین سال ها، در حرمسراى اردشیر اوضاع را از نزدیک با
چشمان خودش دیده بود که درون قصر امپراتورى ایران چه مى گذرد. با این
سابقه او همسر اخس شد. پروشات با تسلط خودش همیشه راى پادشاه را تغییر مى
داد. در ابتداى ورودش به کاخ با چند نفر تسویه حساب کرد و تکلیف آرسى تس
برادر اخس را که با کمک آرتى فیوس فرزند مگابازوس و برادرزاده زوپیر
معروف، بر پادشاه شورش کرده بودند و از کمک یونانیان هم برخوردار بودند،
روشن کرد. اخس یک فرمانده به نام اردشیر را به جنگ برادرش فرستاد و اردشیر
توانست در سه نوبت مدعیان را شکست دهد. اخس، آرتى فیوس و برادرش را عفو
کرد اما پروشات اصرار داشت که آنها را بکشد. پس از آن به حساب فارناسیاس
خواجه که هوادار پادشاهى سغدیانوس بود، رسید. چند روز بود که پروشات احساس
مى کرد خواجه آرتکسارس هم دستوراتش را با بى میلى اجرا مى کند. قضیه را به
پادشاه گفت و گوشزد کرد این مرد خطرناک است، او مغرور شده و به تاج و تخت
چشم دارد. ظن پروشات وقتى قوى تر شد که آرتکسارس به رغم خواجه بودن براى
خودش ریش گذاشت و با یکى از ندیمه هاى حرمسرا ازدواج کرد. اخس دلایل
پروشات را موجه دانست. خواجه آرتکسارس را با یک روش معمول براى اعدام، در
اتاقى پر از خاکستر خفه کردند.در این اوضاع و احوال، پى سوت نس ساتراپ
لیدیا به اخس اعلان جنگ داد. لیدیا یک ایالت مهم و سرنوشت ساز براى
امپراتورى ایران بود. این ایالت غربى راه مواصلاتى به دنیاى غرب محسوب مى
شد. زمانى کوروش کبیر این مسئله را دریافت و فوراً این ایالت را مطیع کرد.
به همین علت براى اداره این ایالت ساتراپ هاى کارکشته و مورد اعتماد را
انتخاب مى کردند. وقتى که پى سوت نس اخبار آشفتگى اوضاع دربار شوش را
شنید، با نیرویى از قواى تحت امرش و آتنیان به فرماندهى لیکون به قصد جنگ
حرکت کرد. اخس یک پارسى معروف به نام تیسافرنس فرزند هیدارنس را که به
تدبیرگر بزرگ پارس شهرت داشت به همراه سپهراد و پارمى سس، به جنگ لیکون
فرستاد و به او گفت: اگر بتوانى پى سوت نس را شکست بدهى مقام ساتراپى
لیدیا را به تو خواهم داد. تیسافرنس سیاست را خوب مى شناخت و مى دانست با
یونانیان چگونه رفتار کند. همین یونانیان با توطئه هاى خود ایالات غرب را
علیه ایران تحریک مى کردند اما تیسافرنس شورش ها را خنثى مى کرد. تیسافرنس
یونانیان را با پول مى خرید و مانع حمایت آنها از شورشیان مى شد. تیسافرنس
با قواى ایرانى به سمت ساردیس مرکز لیدیا حرکت کرد و پس از رسیدن به آنجا
لیکون را تطمیع کرد و همراه نفراتش به آتن فرستاد. پى سوت نس تنها ماند.
اشتباه او این بود که با یونانیان متحد شد. یونانیان سست پیمان بودند. پى
سوت نس سراسیمه خودش را به تیسافرنس رساند و گفت: اگر زنده بمانم تسلیم مى
شوم. تیسافرنس قبول کرد و او را به شوش فرستاد اما اخس به افراد خیانتکار
رحم نمى کرد. اگر هم از گناه آنها چشم پوشى مى کرد، پروشات آنها را نمى
بخشید. آمرگس پسر پى سوت نس به انتقام خون پدرش و با حمایت اهالى پلوپونز
علیه تیسافرنس قیام کرد، اما پلوپونزى ها مانند دیگر یونانیان پشتش را
خالى کردند و صداى سکه هاى زر آنها را فریفت. آمرگس به جزیره یازوس گریخت
و در آنجا حکومت محلى تشکیل داد. تیسافرنس هم به پاداش این خدمات ساتراپ
لیدیا شد. فرناباذ در کنار او اداره سرزمین هاى اطراف هلسپونت را به عهده
گرفت.دربار شوش آرام و فضاى متشنج قصر امن شده بود اما پایه هاى این امنیت
سست بود. جاه طلبى هاى پروشات آرامش را برهم مى زد. تیسافرنس و فرناباذ
سلطه ایرانیان را به سبک جدید در غرب تداوم
مى بخشیدند. تیسافرنس به آتن و فرناباذ به اسپارت نزدیک شد. سرتاسر یونان
را جنگ هاى خانمانسوز پلوپونزى فرا گرفته بود و آتن و اسپارت به جان هم
افتاده بودند. این به نفع پارسیان بود زیرا جنگ آنها را تضعیف مى کرد و در
چنگال تدبیر آنها اسیر مى ساخت. به علاوه تیسافرنس به پادشاه پیشنهاد کرد
که در برابر آتن، از لاسه دمونى ها جانبدارى کند و اخس آن را پذیرفت. لاسه
دمونى ها همه نوع کمک از ایرانیان دریافت مى کردند و نسبت به آتنى ها به
پارسیان وفادارتر بودند.در این اوضاع آتن براى تصرف جزیره سیسیل جایى که
در مواقع یاس و درماندگى به آنجا پناه مى بردند، به آنجا یورش برد. وقتى
که تیسافرنس از این حمله آگاه شد پیکى را نزد اخس فرستاد و به او پیغام
داد: صلاح ما در این است که براى تداوم سلطه ایرانیان در آسیاى صغیر و
یونان به اسپارت نزدیک شویم.اخس پیشنهاد والى اش را قبول کرد و به او
فرمان داد یک نفر از لاسه دمونى ها را براى عقد پیمان به شوش بفرستد.
خالسیدوس به شوش آمد و با شهریار اخس ملاقات کرد. اخس به او گفت: از این
پس دشمن پارسیان و لاسه دمونى ها مشترک است و اگر اسپارت مورد حمله قرار
گیرد پارسیان از آنها حمایت مى کنند. آتنى ها از این اتحاد ترسیدند اما
نمى توانستند کارى انجام دهند. تیسافرنس جزیره خیوس و شهر میلت را که
همراه آتن با اسپارت مى جنگیدند دوباره به امپراتورى ایران بازگرداند و
لاسه دمونى ها به جزیره یازوس هجوم بردند و آمرگس را که پس از شکست در جنگ
خونخواهى پدرش به آنجا رفته بود و با جمع کردن آتنى ها به دور خودش هنوز
یک نیروى مخالف به حساب مى آمد دستگیر کردند و او را تحویل تیسافرنس
دادند. تیسافرنس، آمرگس را به شوش فرستاد و او نیز همانند پدرش مجازات شد.
آتنى هاى درمانده مجبور شدند سراغ آلسیبیادس یکى دیگر از مردان خود بروند.
آلسیبیادس شاگرد بقراط حکیم بود و در آتن همه او را صاحب راى مى دانستند.
عطش جاه طلبى داشت، چهره اش زیبا بود و ثبات اخلاقى نداشت. براى او فقط
پول و شهرت مهم بود. آلسیبیادس آتنى ها را تشویق کرد به سیسیل حمله کنند.
این جزیره از زمان داریوش کبیر به یک کانون توطئه علیه ایران تبدیل شده
بود. آتنى ها که نتوانستند سیسیل را تسخیر کنند آلسیبیادس را مقصر مى
دانستند بنابراین او را از آتن اخراج کردند و به سرنوشت مردان دیگر دچار
شد. آلسیبیادس که مى دید مزد زحماتش را همانند دیگر مردان آتن ندادند و در
حقش خیانت کردند و قدرش را ندانستند نزد لاسه دمونى ها آمد. این فرد با
هوش سگى بسیار گران قیمت داشت اما دم آن را برید تا مردم به او توجه کنند
و دورش جمع شوند. آلسیبیادس در خودش کمبود احساس مى کرد و دوست داشت مردم
را دنبال خودش بکشاند. وقتى به لاسه دمون رسید خالسیدوس سفیر معروف لاسه
دمونى ها فوت کرده بود. لاسه دمونى ها به آلسیبیادس مظنون شدند و تصمیم
گرفتند او را بکشند. آلسیبیادس براى حفظ جانش به لیدیا پناه برد و به
تیسافرنس از لاسه دمونى ها شکایت و بدگویى کرد و متقاعدش کرد که آتنى ها
را فراموش نکند و هر دو را در چنگ داشته باشد. آلسیبیادس مى خواست به آتن
برگردد اما روى بازگشت نداشت و دنبال راه چاره مى گشت. وقتى که موافقت
تیسافرنس را براى نزدیکى به آتن جلب کرد و به جزیره دلوس رفت به آتنیان آن
جزیره گفت: اگر مى خواهید قلب پادشاه ایران را به دست آورید حکومت ملى آتن
را منحل کنید. همین حکومت حکم اخراج آلسیبیادس را داده بود و اگر عمر آن
به پایان مى رسید آلسیبیادس انتقام خود را از آتنى ها مى گرفت. آتنى ها
براى نزدیک شدن به اخس حرف آلسیبیادس را گوش کردند اما فرى نیخوس یک سردار
اهل آتن که از نیات آلسیبیادس خبر داشت و مى دانست که او دلش براى آتنى ها
نسوخته و به دنبال تحقیر آنان است دستش را رو کرد. ماجرا این گونه بود که
فرى نیخوس مخفیانه به آستیوخوس فرمانده سپاهان لاسه دمون اطلاع داد که
آلسیبیادس علیه آنان کار مى کند و تیسافرنس را به سمت آتن کشانده.
آستیوخوس فوراً ماجرا را به آلسیبیادس گفت و او نیز به آتنى هاى جزیره
ساموس گفت فرى نیخوس را بکشند. آتنى هایى که روى سوگند خود علیه لاسه
دمونى ها پایبند بودند، پایگاهشان در ساموس بود. فرى نیخوس از اینکه
آلسیبیادس رازش را فاش کرد خیلى دلخور شد و از فرمانده لاسه دمونى ها
درخواست کرد همه آتنى ها را تکه تکه کند. نیرنگ بازى آلسیبیادس در بدنام
کردن فرى نیخوس بى نتیجه ماند. یک دسته از آتنى هایى که به ساموس کوچ کرده
بودند به آتن آمدند تا زمینه بازگشت آلسیبیادس را به آتن فراهم آورند اما
آتنى ها معترضانه گفتند: چگونه شخصى را که به خدایان ما توهین کرده و رسوم
ما را تمسخر مى کند بپذیریم؟پیزاندروس ریش سفید نمایندگان ساموس براى قانع
کردن مخالفان آلسیبیادس گفت: لاسه دمونى ها در این سال ها قوى شده اند
زیرا از پشتیبانى پادشاه ایران برخوردارند. اگر بگذارید آلسیبیادس به آتن
بیاید به نفع شما است. هر اتفاقى که مى افتاد به سود آلسیبیادس تمام مى
شد. زیرا اگر به آتن مى آمد به هموطنانش مى گفت که تیسافرنس از او حرف
شنوى دارد و برعکس به تیسافرنس هم مى گفت که متحد شدن با آتن به سود او
است درحالى که آلسیبیادس دنبال اهداف خودش بود. مردم آتن با آنکه از شیوه
حکومت فردى بیزار بودند اما از ترس، استدلال آلسیبیادس را پذیرفتند. اما
وقتى که با تیسافرنس مواجه شدند دریافتند که آلسیبیادس فقط آلت دست بوده و
آنها را فریفته است.تیسافرنس براى اینکه آتن و اسپارت را در چنگ داشته
باشد مدتى از لاسه دمونى ها دورى کرد و پول و جیره آنها را نداد. نیروى
دریایى اسپارت در جزیره رودس عاطل و بلاتکلیف ماند. لاسه دمونى ها با وجود
نرسیدن مواجب شان از ترس نزدیکى تیسافرنس با آتن اتحادشان را با او حفظ
کردند. تیسافرنس هم در پاسخ به این وفادارى که در میان اسپارتیان بیشتر
دیده مى شد پیمان اتحادش را با آنها در مآندر تجدید کرد. لیخاس سردار
اسپارتى که جایگزین فرمانده قبلى شده بود به تیسافرنس یادآور شد که بند
اول پیمان یک جانبه به نفع پارسیان است. تیسافرنس آن را تغییر داد و منافع
هر دو طرف را در نظر گرفت. این وقایع آتنى ها را مایوس کرد و به ساموس
برگشتند. ساکنان آتن که بیرون از شهر مى زیستند در ساموس براى خودشان
پایگاه ساخته بودند.سرانجام آتنى ها حاضر شدند شیوه حکومت فردى را کنار
بگذارند. متحدین آتن هم از آنها تبعیت کردند. آتنى ها از هر جهت غائله را
باختند و آلسیبیادس را مسئول ناکامى هایشان مى دانستند. آلسیبیادس آتنى ها
را بازى مى داد و به وعده اش عمل نکرد. او به هموطنانش قول داده بود که
حکومت فردى را احیا کند و با ایرانیان متحد شود اما هیچ کدام عملى نشد.
اگر تیسافرنس به آتن نزدیک بود فرناباذ هیچ اعتماى به آنها نداشت و اهالى
آتن را خائن مى دانست و هرگاه تیسافرنس به بهانه اى جیره لاسه دمونى ها را
قطع مى کرد، فرناباذ وساطت مى کرد.آلسیبیادس که در آتن جایى نداشت نزد
تیسافرنس آمد و او نیز براى خوشایند لاسه دمونى ها آلسیبیادس را توقیف و
زندانى کرد. آلسیبیادس از زندان فرار کرد و جزایر بیزانس و کالسدون را
تصرف کرد.در شوش اخس فرزندش شاهزاده کوروش صغیر را به ساتراپى کل منطقه به
جز هلسپونت و لیدیا فرستاد. کوروش در راه سفیرانى از لاسه دمون را دید که
هراسان به شوش مى رفتند زیرا آتنى ها موفق شده بودند به دیدار اخس بروند.
کوروش از آنها دلجویى کرد و گفت: آتنیان هیچ امتیازى به دست نیاورده اند.
کوروش از مردم اسپارت خوشش مى آمد و شجاعت آنها را مى ستود. کوروش شخصاً
لیزاندر فرمانده جدید نیروى دریایى اسپارت را ملاقات کرد. لیزاندر امیرى
مجرب و لایق بود. طمع نداشت. بین کوروش و لیزاندر صمیمیت وصف نشدنى اى
ایجاد شد. لیزاندر از رفتارهاى تیسافرنس به کوروش شکایت کرد که هر روز از
این شاخه به آن شاخه مى پرد و اسپارتى ها را که از جان و دل با پارسیان
متحد شده اند آزار مى دهد. کوروش به لیزاندر قول داد که دیگر از جانب دولت
ایران در حق آنها کوتاهى نخواهد شد و به نشانه صداقت گفتارش موافقت کرد
مقررى سربازان اسپارتى را بپردازد. دولت پارس به هر سرباز لاسه دمونى یک
درخم جیره مى داد. تیسافرنس بعضى وقت ها این مبلغ را نمى داد، یا نصف مى
کرد. هدف کوروش این بود که آتن را به عنوان یک رقیب حذف کند. لیزاندر از
این تصمیم کوروش مشعوف شد.مساعدت پارسیان، بحریه اسپارت را تقویت کرد.
آلسیبیادس که تحمل دیدن صمیمیت میان پارسیان و اسپارتى ها را نداشت و براى
انتقام کشى با قواى خود به سواحل کاریه آمد و به غارت آنجا پرداخت.
آلسیبیادس مدام آتنى ها را دلدارى مى داد که دنیا به کامشان مى شود در
حالى که آتنى ها هیچ گامى در نزدیکى به ایرانیان برنداشته بودند.سفیران
آنها در کاپادوکیه بلاتکلیف مانده بودند. در این زمان آلسیبیادس به
تیسافرنس پیغام داد که آتن و اسپارت را به حال خودشان رها کند تا یکدیگر
را نابود کنند اما کوروش عکس العمل شدیدى در برابر آنها نشان داد. آتنى ها
مطمئن شدند که آلسیبیادس آدم نمى شود و از این مرد عیاش که آنها را مسخره
مى کرد متنفر شدند. این دفعه آلسیبیادس به خرسونس رفت اما پس از مدتى به
درخواست لیزاندر توسط فرناباذ به قتل رسید.کوروش شاهزاده اى جسور و آینده
نگر بود. از همان ابتداى ورودش ده هزار تن از نفرات زبده اسپارتى را مجزا
کرد و مشق نظامى پارسیان را به آنها تعلیم داد. کوروش با عادات اجتماعى
اسپارتى ها اخت شد و در آنجا روزگار خوشى را مى گذراند به خصوص که هم
پیاله اى مانند لیزاندر را یافته بود. لیزاندر هم احساسى لذت بخش و مسرت
آمیز داشت به این نشان که مدتى قبل اسپارتیان لیزاندر را از مقام فرماندهى
عزل کردند و کالى کراتید را به جاى او گماردند. کوروش نه تنها او را نزد
خود راه نداد بلکه جیره سربازان اسپارتى را قطع کرد. در نتیجه سربازان
روحیه شان را از دست دادند و در جنگى دریایى از آتن در محل آرگى نوز شکست
خوردند، کالى کراتید کشته شد و لیزاندر این بار با محبوبیت بیشتر به مقامش
بازگشت.از سوى دیگر اخس به موفقیت هاى روزافزون فرزندش کوروش حسادت مى
کرد، به همین علت به بهانه اینکه روزهاى آخر عمرش فرا رسیده او را به شوش
فرا خواند. تیسافرنس در این قضیه بى تقصیر نبود زیرا از کوروش نزد اخس
بدگویى کرده بود. کوروش تیسافرنس را مسخره مى کرد و هیچ گاه او را جدى نمى
گرفت. کوروش تمام اموال و نیروهاى ایرانى و اسپارتى تحت امرش را به
لیزاندر سپرد و به او خاطرنشان کرد: براى انجام کارى به شوش مى روم. اگر
پول نیاز داشتى مى توانى از خزانه برداشت کنى. پس از رفتن کوروش لیزاندر
نیروى دریایى آتن را در شهر اگس پوتامس شکست سختى داد. آتن در وضعیت فلاکت
بارى به سر مى برد. قحطى و گرسنگى در شهر بیداد مى کرد و امراض مختلف شیوع
یافته بود. لیزاندر که فاتحانه به آتن وارد شده بود امورات شهر را به دست
گرفت. ایرانیان انتقام خیانت هایى را که پس از فتح آتن توسط خشایارشاه
نسبت به آنها شده بود به وسیله اسپارتى ها گرفتند.در شوش اوضاع مناسب
نبود، هوس هاى زنانه پروشات و زنان دربار سایه اش را بر همه چیز مى گسترد.
اخس در برابر این اوضاع ناخوشایند عکس العمل نشان نمى داد. ارتش قدرتمند
ایران نظم درستى نداشت. دربار پارس بازیچه هوسبازى ملکه پروشات شده بود و
رشادت و ابهت ایرانى کم رنگ شده بود. پروشات سیزده فرزند پسر و دختر براى
اخس زائید اما همه آنها در نزاع خانوادگى کشته شدند. کوروش که مى دید عظمت
ایرانیان به دست یک زن بوالهوس و کینه توز بى مقدار شده و ارشک برادرش را
به عنوان جانشین پادشاه انتخاب کرده حساب کار خودش را کرد. امپراتورى
ایران با اهمال کارى اخس ضعیف شده بود و ارشک با نام اردشیر دوم آن را
تحویل گرفت. کوروش با دلخورى و قهر نزد اسپارتى ها برگشت.
( برداشت از روزنامه شرق)
نام راستین زرتشت
شادروان "دستور دالا" پیرامون زرتشت می گوید : ما همه چیز درباره محمد و
موسی و عیسی و حتی بودا می دانیم ولی هیچ آگاهی علمی و دقیقی پیرامون
زرتشت بزرگ آریایی و نخستین پیام آور جهان نمی دانیم
از سروده های به جای مانده از زرتشت ( گاتها ) می یابیم که نامش زرتشتر و
نام خانوادگی اش سپتام یا سپتم است . اوستا شناسان نام زرتشت را از دو
واژه زرث به معنی زرد - زال و پیر و اشتر به معنی شتر معنی میکنند . در
مجموعه شتر زرد یا پیر معنی می دهد . عده دیگری این نام را شایسته چنین
بزرگ مردی نمی دانند و بر این باور هستند که زرث به معنی روشنایی معنی
میدهد و اشتر را از ریشه اش یا درخشیدن می دانند . که در مجوعه "زرین
روشنایی" ترجمه می شود . آنان بر این باورند که نام اصلی وی سپتم است که
معنی سپید یا سپیدترین بوده است که پس از برانگیخته شدن به پیام آوری جهان
زرتشتر خطاب شد به معنی روشنایی مینوی . بودا نیز همین کار را کرده است .
نامش گوتم بوده به معنی گاوین و گاونر بزرگ که پس از برانگیخته شدن به
ارشاد مردمان نام بذ را بر میگزیند که به معنی دانا است
سپتام زرتشتر اوستایی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان نامیده می شود . او
بر خلاف ادیان دیگر که هزاران سال پس از وی آمدند هرگز اداعاهای همچون پسر
خدا - نور خدا و . . .نکرد . با اندیشه کردن در سروده های گات ها ما در می
یابیم که او انسانی برجسته - دانا - خردمند - یکتا پرست و بی ادعا است .
او تنها گمراهان را به راه نیک دعوت می کند و آنان را از راه خطا سرزنش می
کند ولی هرگز آنان را به آتش جهنم و سربهای آتشین آخرت و زنجیرهای جهنم و
دوزخ دهشتناک وعده نمی دهد . هرگز فرمان جهاد در راه خدا برای کشتار
گمراهان را نمی دهد تا هر کجا کافری را دیدید او را بکشید . او تنها آموزه
های خردمندانه و فیلسوفانه خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به
دلیل وسعت تاریخی اش زمانش بر همگان پوشیده است
----------------------------------------
بستگان زرتشت
از روی گات ها متوجه می شویم که او از خویشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان
هیچداسب نام می برد . از دختر خردمندش پوروچیستا به معنی پر بینش نام می
برد و در جای دیگر از میدیوماه سپنتمان که گویا پسر عمویش است . در کتاب
دساتیر زرتشت را به خاندان مه آبادیان که هزاران سال پیش از کیومرث
پیشدادی است نسبت داده است . خود کیومرث به بیش از شش هزار سال پیش تعلق
دارد.
----------------------------------------
یاران نزدیک زرتشت
شاه گشتاسب کیانی بزرگ ترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین
وی ار پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد .
فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران
زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او میگردد .
خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران
نزدیک زرتشت بودند . یاران زرتشت در تاریخ به سه گروه نامیده شده اند
گروه نخست خیتو که در معنی خودمانی می باشد . اینان کسانی هستند که لقب
آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذیرفته
بودند و در گسترش آن کوشش میکردند
گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند .
آنان اندکی از زرتشت دور بودند و در درک درست واژها و سخنان زرتشت کمی
دورتر از گروه دوم بودند . به آنان انجمنیان نیز گفته اند
گروه سوم اریمن نام دارد که امروزه آریامنش نامیده می شود . که در آن
روزگار دوستان زرتشت در گسترده فلات بزرگ ایران خطاب می شدند . آنان از
دور و از کشورهای دیگر به سخنان او ایمان آورده بودند.
----------------------------------------
بدخواهان زرتشت
زرتشت در برابر پندار بافی و پندار پرستی ایستاد و این کار وی بازار این
افراد را تضعیف نمود . بسیاری از بزرگان و شاهان برای خود معبادی برای
پرستش ایجاد کرده بودند که ریشه آنها از آئین کهن مهر پرستی نیز می باشد .
آئین میترا یکی دیگر از نخستین آئینهای برتر جهان است که با ورود زرتشت رو
به زوال رفت ولی بعدها به اروپا گسترش یافت و هنوز در برخی کلیسا ها اروپا
نقاشی مهر در کنار گاو وجود دارد . این پندار پرستان به نام کوی یا کرین
نامیده می شدند . کوی از همان کی پارسی است ( مانند کی آرش - کی گشتاسب )
که شاه معنی میداده است . آنان شاهان بودند که در امور دینی نیز رهبری
مردم را بر عهده داشتند
کرپانان پیشوایان مذهبی روزگار زرتشت بودند که مراسمهای پیچیده ای برای
خدا ایجاد کرده بودند . از این خاندان سرداری به نام بندو یکی از بزرگ
ترین دشمنان زرتشت بوده است که نامش بارها آمده است . زرتشت در سروده هایش
برای آنان از درگاه خداوند درخواست رهنمایی میکند . جایی دگیر از خاندان
اسیج نام میبرد که خونهای بسیاری را بیگناه ریخته اند.
----------------------------------------
لهجه و زادگاه زرتشت
دکتر علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دین زرتشتی معتقد است : گاتها به
لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در
باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق
به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی
سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . وی به کشور
هفتم اشاره میکند که همان ایرانویچ - ائیرانه ویچه - یا ایران بزرگ ( شامل
افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیای مرکزی . . . ) بوده
است . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ
بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است
اما در این میان گروهی با استناد به متن اوستا که از رغه یاد شده است وی
را از آذربایجان می دانند . منجمله ارباب کیخسرو شاهرخ . رغه به احتمالی
همان مراغه کنونی در آذربایجان است . در فصل بیستم بندهش زرتشت را از
حوالی رود ارس ( شمال آذربایجان ) و مادرش را از رغه یا مراغه معرفی میکند
. این دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند .
دغدو واژه ای اوستایی ( دغدوا ) است که به معنی دختر پاک و نجیب است .
زرتشت در سن سی سالگی در بالای کوه سبلان در آذربایجان به پیامبری برگزیده
شد و سپس شهرها را یکی پس از دیگری برای گسترش دینش طی کرد . زاد روز اشو
زرتشت در ششم فروردین ماه می باشد که امروزه بسیاری از ایرانیان آن را
احترام و جشن می گیرند . در همان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و
جاودانگی فرزندش درختی کاشت . این سنت از دیرباز در نزد ایرانیان بوده و
امروزه نیز در برخی نقاط ایران پابرجاست . نوع درخت معمولا گردو یا بادام
یا سرو یا کاج می باشد احترام به طبیعت برای آنکه با افزودن یک فرزند ممکن
است طبیعت نیز آلوده شود پدر و مادر ایرانی همیشه برای حفظ منابع طبیعی
درختی را با بدنیا آوردن فرزندشان می کاشتند . فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت
را چنان مهم دانسته است که زادروز وی را همچون پدیدار شدن درختی می داند
که شاخه و برگ آن را خرد و دانش و اندرز فرا گرفته است . وی را نابود کنند
اهریمن و بنیان گذار یکتاپرستی جهان میداند و میگوید پس از وی آتش پرستی
از میان می رود و آتش تنها نور اهورامزدا و روشنایی مقدس قدرت او می گردد
چو یک چند گاهی بر آمد برین درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ درختی گشن بیخ بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد کسی جز چون او بر خورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت که اهریمن بد کنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم
بیاموز آئین و دین بهی که بی دین همی خوب نه آید شهی
.....
----------------------------------------
واژه حضرت برای زرتشت درست نیست
حضرت واژه ای تازی است که برای پیام آور سرزمینهای بزرگ آریایی پسندیده
نیست زیرا اشو خود به معنی مقدس و روحانی است که پیشوند زرتشت اسپنتمان
است . واژه اشو زیباترین واژه برای او است که بارها در اوستا بر آن تاکید
شده . در اوستا این لقب از جانب اهورامزدا به وی داده شده است و هیچ مقامی
بالاتر از وی در جهان نمی باشد
----------------------------------------
دین بهی چیست ؟
دین که به اشتباه از ریشه تازی خوانده می شود از ریشه پهلوی دن و دینه
گرفته شده است . که در معنی می شود وجدان و شرف انسان است در زبان پهلوی .
ولی اعراب این واژه را از ما گرفتند و جمع ادیان را ساختند و دیانت را نیز
به آن افزودند . در واژه نامه پهلوی استاد بهرام فره وشی دین به معنی
گسترده یعنی کیش و خصایص روحی و تشخیص معنوی وجدان و ندای درونی انسانهاست
. که یکی از قوای پنجگانه نیروی باطنی انسان می باشد. پس وجدان است که
مستقل از عالم جسمانی فنا ناپذیر است و آن را آغاز و پایانی نیست . این
نیرو در انسان را خداوند به ودیعه گذاشته تا نیکی و بدی را تشخیص دهیم .
اگر انسان به ندای درونی خویش به نیکی عمل کند راه راست را دنبال کرده است
و زرتشت بزرگ ترین و جاودانه ترین سخنش این است که راه در جهان یکی است و
آنهم راستی است . اگر به ندای منفی گوش فرا دهد به نیرو درونی یا همان دین
آسیبی نخواهد رسید ولی در روز آخرت دین به صورت فرشته خوب و دختری زیبا
ظاهر میشود وگرنه به سان زنی پتیاره و هرزه نمایان می شود . دین بهی نیز
از واژه پهلوی دن ای وه گرفته شده است که بزرگان جهان و مورخین و موبدان
بزرگ آن را به دین بهی یا همان دین زرتشتی معنی کرده اند . از این روی دین
بهی نامیده می شود که سخنان و آموزه هایش تا ابد برای بشریت قابل اجراست و
رمز تمامی بشریت در انسانیت و کردار نیک - گفتار نیک و پندار نیک نهفته
است.
یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را
بنیاد نهاد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. لیث سه پسر داشت
بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دورهای
حکومت چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه
بدست میآورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن
رشد رسید تعدادی از مردان جلد، زرنگ و عیار گردش جمع شده او را به سرداری
خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهربن عبدالله در خراسان جکومت میکرد مردی
از اهل بست بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت
وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و
پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان
طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب
را سردار سپاه خویش تعین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از
فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد
فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به حدمت خلیفه در
امد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج
میرود، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارنش از وی چنان
فرمابرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به
خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز
بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای
هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در
کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را
نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با
پیشکشهای گرانبها نزد خلیفهای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان
کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد
که ما ملک فارس را به تو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق
برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر
اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ
را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از
آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با
اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با
حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین
دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه
دیلمان شد، در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده
و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی
بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد
نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که
چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا
لعن کنند.