‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

پیشدادیان ازلین سلسله ی پادشاهی

پیشدادیان نخستین سلسلهٔ پادشاهان در شاهنامه و اساطیر ایرانیان می‌باشد. معادل اوستاییِ پیشداد (Pēš-dād)، پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم است. این نام طبعاً نام یک خاندان نبود، بلکه نامی است که بعدها بر این گروه نهاده‌اند. زیرا این گروه را مقدم بر دیگران شمرده‌اند [۱]

در اساطیر ایران از کیومرث به عنوان نخستین انسان یاد شده، و کمتر بر پادشاهی او تکیه می‌شود. اما در شاهنامه او نیز جزو دودمان پیشدادی به حساب می‌آید.[۲] در متون پهلوی، هوشنگ کسی است که دارای لقب پیشداد می‌باشد. و چنین گمان می‌رود که او را نخستین پادشاهی می‌دانسته‌اند که بر جهان فرمان رانده‌است.[۳]

[ویرایش]خلاصهٔ تاریخ پیشدادیان

در ابتدای این دوره، پادشاهان با فرّه سلطنت می‌کنند. در این مرحله به مرور شاهد پیشرفت‌های مردم در جهات مختلف زندگی، از جمله کشف آتش، چگونگی یادگیری ساختمان سازی و... هستیم. مهم‌ترین شخصیت این دوره، جمشید است که در نهایت، ضحاکِ بی فرّه، و فریب خودهٔ اهریمن پادشاهی را از اون می‌ستاند. در تمام مدت هزارسالهٔ پادشاهی ضحاک، بدی جهان را فرا می‌گیرد. فریدون بر او چیره می‌شود و دوباره پادشاهانِ با فرّه به سلطنت می‌رسند، و نبردهای ایران و توران آغاز می‌شود.[۴]

در شاهنامه، پادشاهی این دودمان با درگذشت گرشاسپ، و بر تخت نشستن کی‌قباد به پایان می‌رسد.

شاهان پیشدادی در شاهنامه

کیومرث
هوشنگ
تهمورث
جمشید
ضحاک
فریدون
ایرج
منوچهر
نوذر
زو
گرشاسپ

عجایب بارگاه خسرو پرویز !

از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است.



«ساسانیان» اثر «کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوت‌نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفت‌گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است. فردوسى نیز در قصیده ای، از «هفت گنج» خسروپرویز نام مى‌برد. هندیان بودایى هم به تقلید از «هفت گنج» خسروپرویز، پادشاه ساسانى، «هفت گوهر» را ترتیب داده بودند.

گنج گاو
کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى سخت شد. با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمى‌شد. ظرف پر از سکه بود. سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف دیگر را از خاک بیرون بکشند. صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه‌ها را به کشاورز داد. گنج را در جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو» نامید.

دستمال نسوز خسرو‌پرویز
یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست‌هاى خود را پاک مى‌کرد و چون کثیف و چرب مى‌شد آن را درون آتش مى‌انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى‌شد ولى نمى‌سوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است.

تاج یاقوت‌نشان خسرو پرویز
از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت‌هاى به کار رفته در تاج طورى مى‌درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى‌کردند و یاقوت‌هایش همه جا را روشن مى‌کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى‌کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نکند.

تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز
یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده‌هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت‌هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله‌اى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى‌شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى‌ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى‌رسید.

طلاى مشت افشار
خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود. این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى‌گرفت. این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج کرده بودند و200 مثقال وزن داشت.

گنج بادآورد
«گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، رومیان ثروت شهر را در کشتى‌هائى نهادند تا به مکانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و کشتى به سمت ایرانیان آمد. ثروت را به تیسفون بردند و «گنج باد آورد» نامی‌دند.

شطرنجى از یاقوت و زمرد
از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.
خسروپرویز شاید از معدود پادشاهانى باشد که از همسرش نیز در برخى از منابع تاریخى به عنوان یکى از عجایب دربار او نامبرده شده است. در تاریخ ثعالبى به جز آنچه که در بالا اشاره شد، از زن او شیرین، قصرش تیسفون، درفش کاویانی، رامشگران دربار ساسانی، اسب خسرو به نام شبدیز و فیل سفید دربار نیز به عنوان گنج‌هاى خسرو و عجایب دربار او یاد شده و درباره برخى از آنها توضیحاتى آمده است. در تاریخ ثعالبى آمده است: «شیرین و خسرو در جوانى دلباخته یکدیگر شدند، اما وقتى خسرو به پادشاهى رسید شیرین را فراموش کرد.

شیرین که بار دیگر در پى جلب عشق خسرو برآمده بود، روزى در سر راه شکار او قرار گرفت و آتش عشق فراموش شده در دل خسرو روشن شد. اودر همان لحظه او را به زنى گرفت. شیرین بعد از راهیابى به کاخ پس از چندى مریم بانوى اول زرتشتیان را مسموم کرد و خود زن اول دربار شد.»

اسب خسرو «شبدیز» هم از دیگر عجائب کاخ اوست که در تاریخ ثعالبى از آن نامى به‌میان آمده است. خسرو گفته بود اگر کسى خبر مرگ «شبدیز» را بدهد او را خواهد کشت. هنگامى که «شبدیز» مرد تنها «باربد» جرات کرد نغمه اى را بخواند و در آن خبر مرگ شبدیز را بدهد. او خواند: «دیگر شبدیز نمى‌خواند و نمى‌چرد.» شاه گفت: «مگر او مرده است.» وباربد گفت: «شاه چنین فرماید.»

«باربد» خود نیز از عجائب دستگاه پرویز بود. «سرکس» از خنیاگران دربار که به او حسادت مى‌کرد در فرصتى مناسب او را کشت. خسرو وقتى دانست باربد به دست سرکس کشته شده است دستور قتل «سرکس»را هم داد.

تخت طاقدیس. تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس می‌گفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی ‌در آن ظاهر می‌شده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعی از ارکان دولت او جابجا قرار می‌گرفته اند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. طول آن تخت یکصد و هفتاد ذراع و عرض آن یکصد و بیست ذراع و مکلل بجواهر بود.

رکسانه، دختری که قربانی عشق اسکندر شد

رکسانه دختر (کوهورتانوس) فرمانروای سغد از ولایات ایران که در نزدیکی سمرقند کنونی قرار دارد، بود.

رکسانه یعنی ستاره کوچک! سیزده ساله است که اسکندر ایران را به خاک و خون میکشد.

اسکندر مقدونی چهره نام آشنای تاریخی است که داعیه فتح جهان را در سر دارد. در دوران فرمانروایی 13 ساله اش سرزمینهای بسیاری را تصرف مینماید که با توجه به امکانات آن زمان ابعاد وسیعی داشته.

تنها با یک نگاه به باقیمانده کاخ آناهیتا، تخت جمشید کافیست تا نفرت عظیم ایرانیان را نسبت به اسکندر درک کنیم!

اسکندر وقتی که وارد تخت جمشید شد و این همه شکوه و ثروت را دید دستور داد که هر چیز را که میتوانند با خود ببرند و هر چیز را که نمیتوانند نابود سازند.

داریوش سوم آخرین پادشاه ایران تنها فرار میکند و توسط یکی از امیران ولایات کشته میشود. اسکندر ایران را فتح میکند، سغد را فتح میکند.

کوهورتانوس خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرق زمین بدهد و با این مقصود ۳۰ نفر از دختران خانوادههای درجهٔ اول سغدیان را باین ضیافت طلبید. دختر خود والی هم جزو آنها بود.

رکسانه از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آنهمه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب میکرد.

در شب میهمانی که پدر رکسانه (کوهورتانوس) برای پذیرفتن شکست و به افتخار اسکندر برپا میکند.

رکسانه بر طبق سنن ایرانی با رو بنده میرقصد. رکسانه مجبور میشود طبق خواست اسکندر روبنده را بر دارد... کاری که در تمام عمرش نکرده.

اسکندر که مست بادهٔ عنایتهای اقبال و ابخرهٔ شراب بود عاشق وی گشت.

گویند: «پادشاهی که زن داریوش و دختران او یعنی زنانی را دیده بود که کسی جز رُکسانه در وجاهت بآنها نمیرسید،

در اینجا عاشق دختری شد که نه در عروقش خون شاه جاری بود و نه از حیث مقام میتوانست قرین آنها (یعنی زن داریوش و دختران او) باشد»

بزودی اسکندر بلند و بیپروا گفت: لازم است مقدونیها و پارسیها با هم ازدواج کنند و این یگانه وسیلهایست برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند.

بعد برای آنکه این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست مثل آورده گفت مگر او یکی از اسراء را ازدواج نکرد؟ بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دارند.

پدر رُکسانه از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آن را با شمشیر بدو نیم کرده نیمی را خودش برداشت

و نیم دیگر را به رُکسانه داد تا وثیقهٔ زناشویی آنان باشد. مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی پارس پدرزن اسکندر گردد

ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر میترسیدند و هر آنچه از او سر میزد با سیمای خوش تلقی میشد.

رکسانه میان تنفر نسبت به یک غاصب و عشق نسبت به یک همسر میماند....

کم کم مانند همه زنان ایرانی عشق به همسر و وفاداری در رکسانه جان میگیرد. او عاشق میشود! و اسکندر عشق تمام لحظات رکسانه میگردد.

اما صد افسوس که اسکندر تنها به تصرفاتش میاندیشد و وظیفه ای که خدایان بر عهده او گذاشته اند برای رسیدن به آخر دنیا! و رکسانه در این میان قربانی یک عشق است!

رکسانه پا به پای اسکندر به هند میرود! بارانهای سیل آسا را تحمل میکند! پیکرهای بیجان کشتهها را میبیند! درد و رنج سر بازان و شورش آنها با اسکندر را میبیند!

در سختیها در کنار اسکندر و در خوشیها هم چون بیگانه ای با او رفتار میشود! و اسکندر در این میان شخصیتی دو گانه دارد. زمانی دلپذیرترین رفتار را با رکسانه دارد و زمانی او را از خود میراند.......

رکسانه زجر میکشد....دو رویی میبیند.......نیرنگها را میچشد......جفای عشقش را میبیند....... زخمیشدن اسکندر را تحمل میکند......اما در این میان رکسانه باز هم رکسانه است....

تحول شگرف فکری اسکندر شورش سربازان و خواهش رکسانه او را از هند ناامید بازمیگرداند.....اسکندر خسته از جنگ و زخم خورده از شورش سربازانش به سوی ایران باز میگردد......

و اینبار باز رکسانه به دور از رفتارهای درباری یک ملکه در کنار اسکندر و با پای پیاده از کویر میگذرد......به ایران باز میگردد.....

اما.....اینبار......اسکندر به دلیل مصالح کشور گشایی زخم جان فرسایی به روح رکسانه وارد میکند......
اسکندر به شوش رفت و در آنجا با "استاتیرا" دختر کوروش ازدواج میکند....

و دستور میدهد هم زمان با او هشتاد نفر از سرداران سپاهش با شاهزادههای ایرانی ازدواج کنند!!!!!

در شب ازدواج اسکندر رکسانه طفلی را که در بدن داشت از دست میدهد.....رکسانه باز هم در کنار اسکندر میماند!!!!

حتی پس از ازدواجش.....اسکندر استاتیرا را در شوش باقی میگذارد و رکسانه را با خود به اکباتان میبرد.....
از آنجا با اینکه منجمان ورود به بابل را نحس میدانند اسکندر به بابل میرود....

اسکندر که میدانسته راهی به پایان عمرش ندارد در آخرین روزها با رکسانه وداع میکند واسکندر در واقع در باغهای معلق بابل اعتراف میکند که همچنان عاشق رکسانه است!!!

اسکندر حتی به رکسانه میگوید که بعد از مرگش دستور قتل استاتیرا بدهد که سودایی برای جانشینینی اسکندر در سر نپروراند......

در بابل عشق ابدی رکسانه (اسکندر) بر اثر بیماری مرموزی جان میسپارد و اسکندر با همه قدرتش به آغوش خاک میرود.....در حالیکه رکسانه ولیعهد او را به دنیا میآورد....ولیعهدی که هرگز پادشاهی نکرد.....

از آن پس المپیاس مادر اسکندر از رکسانه و پسرش حمایت میکرد. تا اینکه المپیاس بدست کاساندروس بقتل رسید.

رکسانه به جرم پایبندی به عشق اسکندر، اسیر کاساندروس و قربانی دسیسههای سیاسی امپراتوری اسکندر شد که میخواهد قدرت پدر به پسر نرسد.........

کاساندر چون دید که اسکندر چهارم پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن میدید.

بنابراین به گلوسیاس رئیس محبس نوشت که سر رکسانه و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثرى از این دو قتل نماند.

این امر اجرا شد و به رکسانه و پسرش در حدود ۳۰۹ ق.م. زهر داده شد.

آتوسا هخامنشی بلند پایه ترین بانوی پارس

" آتوسا " ، دختر" کوروش بزرگ " بزرگترین ومحبوب ترین امپراتورتاریخ است . مادرش نیز " کاساندان"، دخترفرنس پرس است او دو برادر تنی به نامهای " کمبوجیه " و" بردیا " داشته که در بلاگهای قبل در مورد آنها نوشته ام .

خواهر آتوسا نیز " ارتیستون " نام داشت آتوسا در لغت به معنای خوش اندام است. همچنین به معنای قدرت و توانمندی او دختر زیبا، دلفریب و فوق العاده ای کوروش بزرگ بود

به روایت هرودوت ، گفته شده کمبوجیه عاشق آتوسا شد و مغهای زرتشتی را جمع کرد و از آنها خواست که این ازدواج را برای او قانونی کنند ...

آتوسا بر اساس سنت زرتشتی، یا شاید به دلایل سیاسی و با پافشاری " کمبوجیه "بر ازدواج با او به همسری کمبوجیه در آمد به نادرست گفته شده بود در ایران قدیم ازدواج خواهر و برادر مرسوم بود و علت آن هم نگه داشتن

ثروت در خانواده سلطنتی بود و آتوسای هخامنشی از نخستین کسانی بود که با خویشاوندان خود ازدواج کرد( اما طبق اسناد موجودی که در سده های اخیر به دست آمده در ایران باستان شاه و ملکه را خواهر و برادر ملت

می خواندند و این به معنا خواهر و برادر بودن آن دو نبوده واین سنت ازدواج بطور حقیقی وجود نداشته و فقط اتهامی به کمبوجیه از سویهرودوت و روحانیون مصری میباشد) .

پس ازخودکشی کمبوجیه در مصر، آتوسا همسر" بردیا " ، یا شاید بردیای دروغین- گیومت مغ شدپس از سرنگونی بردیای دروغین بدست داریوش بزرگ وهفت نفر از جوانان نجبای پارسی و بر تخت نشینی داریوش یکم ،

آتوسا همسر داریوش بزرگ شد . ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت داریوش بزرگ را قانونی جلوه می دادواز آنجا که آتوسا با هوش، با فرهنگ ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای

داریوش شاه به حساب می آمددر اصل داریوش با دو تن از دختران کوروش ، " آتوسا " و " ارتیستون " و همچنین نوه ی او "پارمیس "دختر بردیا ازدواج کرد. اینگونه به نظر میرسد که داریوش بزرگ در پی آن بوده است

خود را مستقیما به خاندان هخامنشی مرتبط کندپس از آن آتوسا " خشایارشاه " را به دنیا آوردالبته آتوسا همسر اول داریوش شاه نبود و داریوش شاه از همسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشاه بزرگتر بودند
...

آتوسا ملکه ی بیش از 28 کشور آسیایی در زمان امپراطوری داریوش بزرگ بود هرودوت از وی به نام " شهبانوی داریوش بزرگ " یاد کرده است آتوسا شهبانوی ایران ، خواندن و نوشتن را به خوبی می دانست و نقش

تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت.همچنین زندگی سیاسی آتوسای هخامنشی باهیچ زن دیگری از هم دوره های او با او برابری نمی کندآتوسا از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان

داریوش شاه همواره از نصیحتهای او بهره می جست. او حتی علاقه مند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش راهمراهی کند. آتوسا چندین بار در لشکرکشی های داریوش بزرگ یاور فکری و روحی او بود.

چندین نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است هرودوت از قول آتوسا نقل می کند که آتوسا به داریوش شاه می گوید" چرا نشسته ای و عازم جنگ نمی شوی

و سرزمینهای دیگر را تسخیر نمی کنی پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته است که عازم جنگ شود و به پیروزیهایی نائل شود تا به ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آنها حکمرانی می کند. " اگر گفته هرودوت

اغراق آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذ آتوسا بر شوهرش می باشدآتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود آگاه بود و از حضور یونانیان و دیگر ملیتها به دربار بسیار بهره می بردآتوسا، یکی از برجسته ترین زنان در تاریخ

ایران قدیم است. او پس از ازدواج با داریوش شاه لقب" بانوی بانوان " می گیرد.در واقع پس از آناهیتا اودومین کسی بود که لقب " بانو" که یک عنوان مذهبی بود، گرفت زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه ها داده می شد
...

آتوسا بانویی است که در روایات عامیانه ی یونانی محور، دلیل جنگ داریوش شاه با یونان است.اما کاملا واضح است که داریوش شاه به منظور تلافی مداخله آتنیان در تاراج سارد و به آتش کشیدن معبد ایزد بانوی بومی سیبله،

به یونان لشکر کشی کرد آتوسا از داریوش چهار پسر داشت : خشایار شاه که بزرگترینشان بود .

ویشتاسب فرمانده نیروهای باختری و سکایی در سپاه خشایارشاه. مسیشت یکی از سرفرمانداران ارتش خشایارشاه .

و هخامنش فرماندار مصرو فرمانده ناوگانهای مصری در سپاه خشایارشاه پس از آنکه داریوش بزرگ ،پادشاه اسطوره ای ایران بعد از 36 سال سلطنت درگذشت ، پسرش خشایارشا فرزند او وآتوسا شهبانوی پارسی ،

جانشین او شدبر خلاف روایات هردوت که میگوید در آستانه ی لشکرکشی داریوش به مصر ( اواخر عمر او ) پسرانش بر سر جانشینی او به کشمکش پرداختند ، و سرانجام با اعمال نفوذ آتوسای مقتدر ، خشایارشاه به

جانشینی پدر برگزیده شد . برجسته نگاریهای داریوش و خشایارشاه جوان بردروازههای " پارسه " - تخت جمشید - گویای آن است که خشایار شاه در زمانی زودتر و به صراحت از طرف خود داریوش بزرگ ، به جانشینی

او برگزیده و معرفی شده بود و آتوسا از دخالت در این امر مبرا است

...

شهبانوی پارسی ، در زمان فرمانروایی پسرش خشایارشاه ، مقام بر جسته ی " مادر شاه " را دارا بود . او همسر خداوندگار پارس و مادر ارجمند خشایارشاه پادشاه قدرتمند ایرانی بود

خشایارشاه جوانیست سخت ماجراجو. اما آتوسا بانویی است سالخورده و خردمند ، که رفتاری باوقار و شاهانه دارد
.
.
.

" آتوسا شهبانوی پارسی " ، دختر کوروش کبیر، همسر داریوش اول و مادر خشایارشاه سر انجام در سن ۷۵ سالگی و به دلیل عوارض مربوط به سرطان ،۴۷۵ سال قبل از میلاد مسیح فوت کرد. گویند او به علت شرم ،

بیماریاش را از پزشکان مخفی میکرده است گفته میشود که بنای آرامگاهی موسوم به "کعبه ی زرتشت " ممکن است در ابتدا برای " آتوسا شهبانوی پارسی " در نظر گرفته و ساخته شده باشد
...

در لوح های گلی در مجموع به نام چهار زن از خانواده شاهی برمی خوریم: "آتوسا"، "ارتیستون"، "رته بامه" و "اپاکیش" در لوح ها دو بار نام او را می بینیم. در لوحی به میزان جو و گندمی اشاره می شود که از درآمد

مالیات به آتوسا اختصاص یافته است در لوح های گلی دیوانی اغلب به نام ارتیستونه خواهر کوچک آتوسا نیز برمی خوریم.

او هم مانند خواهرش سهم مالیاتی گندم و جو و انجیر داشته است .

"ارتیستون"، محبوب ترین همسر داریوش بوده است که به فرمان داریوش تندیسی زرین از او ساخته شده بود و پسران ارتیستون از فرماندهان خشایارشاه بودند
...

همانطور که میدانیم آخرین شاهان خاندان کیانی ،در اساطیر و حماسه های ملی ایران ، یاد آور و بر گرفته شده از برخی پادشاهان هخامنشی اند.

بر همین اساس گفته میشود ، "هما " در اساطیر ایران، بر مبنای یادمانهایی از " آتوسا شهبانوی پارسی " و رویدادهی دوران داریوش و خشایارشاه، همسر و پسرش شکل گرفته باشد.

جالب آن است که بهمن پدر هما نیز برخی از یادمانهای کوروش بزرگ را در خود داردهمچنین داستان شیخصنعانریشه در داستان عاشقانهی زریادر و آتوسا در ایران باستان دارد.

گفتنی است زریادرو آتوسا اختلاف سنی زیادی داشتهاند و بنا به اسناد تاریخی سن زریادر با سن پدرزنش، کورش، برابری میکرد و این جنبه در داستان شیخ صنعان ملقب به عبدالرزاق، به طور منحصر به فرد محفوظ

مانده است و دیگر آنکه خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران از داستان عاشقانهً بسیار معروفی در ایران سخن میراند که قهرمانان آن زریادر (زرتشت) وآتوسا (دخترکورش) بوده که ثروتمندان ایران کاخهای

خود را به تصاویر آنان مزین می نموده اند. این اسطوره در شاهنامه به صورت داستان بیژن و منیژه به یادگار مانده است؛ چه خارس میتیلنی نیز می گوید زریادر آتوسا را در خواب دیده و در جستجوی وی در آمد
...

آشیلوس نمایشنامه نویس قرن پنجم پیش از میلاد در یکی از نمایشنامه های خود تحت عنوان "ایرانیان" که اختصاص به جنگ خشایار شاه با یونانیان دارد از آتوسابه عنوان بانوی بانوان یاد می کند
...

علی رغم اینکه اطلاعات درمورد آتوسا بسیار محدود است اما آنچه مسلم است :آتوسا از زیباترین و قدرتمندترین زنان در طی تاریخ امپراطوری پر شکوه ایران زمین بوده است که هیچ زن دیگری از هم دوره های

او با او برابری نمی کند. او از مشوقین بزرگ آموزش وپرورش پارسی بود. او شعر می سروده و از زنان ادیب و با خرد روزگار خود بوده است ...او خشایارشا ه ، پادشاه قدرتمند ایرانی را برای امپراتوری پارس به ارث گذاشت

شهربانو آتوسا دختر کوروش بزرگ هخامنشی-همسر داریوش بزرگ هخامنشی و مادرخشایارشاه بزرگ هخامنشی بود.

این زن نیک سیرت ،پاک دامن و با خرد یکی از مهمترین نقشها را در تاریخ با شکوه ایران و در دروه دربار داریوش بزرگ اجرا میکرد.این گلبانوی ایران هم شاعر و هم ادیب بود و به نوجوانان پارسی درس ادبیات پارسی میداد.

ایشان بزرگترین نقش مهم را در امور مملکتی اجرا میکرد و در عین حال بهترین یاور روحی و روانی برای داریوش همسر تاجدارش بود.ایشان در نبرد با شورشیها و نیز یونانیها داریوش را همراهی میکرد و به ایشان قدرت میداد.

داریوش در وصیتنامه خود به خشایارشاه بزرگ فرمود: مادرت آتوسا به گردن من حق دارد پیوسته وسایل آسایش و راحتی اش را فراهم ساز.

خشایار عاشق مادرش آتوسا بود زیرا آتوسا مادری مهربان ،دلسوز و غم خوار بود.

ایشان دختری مهربان برای پدر بزرگوارش کوروش-همسری مهربان برای داریوش-و مادری دلسوز برای خشایار بود.

آتوسا بانویی زیبا بود و به خاطر خرد و اندیشه نیکویش داریوش با ایشان در مسائل مملکتی و سرنوشت ساز مشورت میکرد و نیز به ایشان اعتماد کامل داشت.

اگر داریوش به منطقه ای لشگر میکشید شورای سلطنت برای اداره امور کشور تشکیل میشد و رئیس و مافوق همه در راس شورای سلطنت شهربانو آتوسا بود.

داریوش بزرگ را میتوان به جرات یکی از نوابغ هوشمند و شایسته برای

کوروش بعد از اینکه شوش را پایتخت کرد در حالی که مشغول ساختن شهر “پاسارگاد” بودند شروع به تاسیس مدارس هنری حرفه ای (هنرستان) در ایران نمود و در آغاز یک مدرسه ی هنری در شوش تاسیس کرد و آنگاه در ۹ شهر دیگرکه به دست خود وی ساخته شد.
مدارس هنری تاسیس نمود تا اینکه مردم ایران هنر بیاموزند.باید دانست که قبل از کوروش در ایران هنر ایرانی بدان مفهوم که در دوره ی هخامنشی به وجود آمد وجود نداشت.سلاطین ماد ذوق هنری نداشتند و با سایر کشورها هم مرتبط نبودند و فقط از هنر بابل استفاده می کردند.


کوروش بعد از اینکه مدارس هنری را به وجود آورد علاوه بر استفاده از هنرمندان ایرانی از یونان و مصر و بابل نیز هنرمندانی استخدام کردو آنها را در مدارس هنری که در ۱۰ شهر ایران به وجود آورده بود به کار گماشت و چند نفر را نیز به چین فرستاد تا از آنجا اسjادان چینی را به ایران آورند و آنها هم در هنرستان مشغول به کار شوند.اما باید دانست هنری که در دوره ی کوروش و جانشینان وی در ایران به وجود آمد کاملا رنگ ایرانی داشت و دارای ماهیت ایرانی بود و کلیه ی آثار هنری ایران که از دوره ی هخامنشی به جا مانده چه در قسمت نقاشی و حجاری و چه در قسمت فلز کاری و چینی سازی یک هنر خاص ایرانی است و هنرمندان ایران توانستند سبک ایرانی اصیل به وجود آورند که در جهان بماند و هر صاحب نظری در نقاشی آن را با یک نگاه بشناسد.
استرابون می گوید:مدارس هنری که کوروش به وجود آورد کارآموزان را برای نقاشی و مجسمه سازی و کاشی سازی و چینی سازی و فلز سازی پرورش می داد ولی بعد از اینکه داریوش به سلطنت رسید در آن مدارس صنایع دیگر هم به کار آموزان آموخته شد از قبیل قالی بافی،نجاری،منبت کاری،پارچه بافی و قلاب دوزی.
هنر اصیل ایرانی در دوره ی کوروش و جانشینان او بر محور دو چیز بود:اول مزدا پرستی و دوم احترام شاه.
از آثار بدست آمده از زیر خاک این دو واقعیت را خواهیم دید که کوروش و جانشینهای او برای ملت خود سرمشق مزدا پرستی بوده اند.