‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

کمان پارتی و نیزه پارسی

در دوران ایران باستان، کاربرد سلاح های متفاوت از اهمیت بالایی برخوردار بود. اما کمان برای یک سرباز اشکانی و نیزه برای یک سلحشور هخامنشی چه اهمیتی داشت؟ در واقع کمان و نیزه، نشانگر پیکربندی جنگجوی ایرانی بود. این بحث مقدمه ای است برای بازشناسی سنت سلحشوری ایرانی و درآمدی بر نشانه شناسی سلاح در ایران باستان.کمان پارتی و نیزه پارسی) عنوان سخنرانی دکتر شروین وکیلی است که اینک به فرازهایی از آن اشاره میکنیم. به گفته وی، اولین متن فارسی دری که در آن به نیزه نیز اشاره شده ، بیتی از اشعار رودکی است.

جایی که گذرگاه دل مخزون است

(


آنجا دو هزار نیزه بالا خون است


البته در اینجا نیزه، نه به معنای اصلی خود، بلکه به عنوان واحد طول بکار رفته است. تمام تمدنهای با قدرت و شاخص تاریخ، دستگاه اخلاق جنگی مختص خود داشته اند. نقطه اشتراک تمام این تمدنها، سعی در ایجاد مفهوم بنیادین (انضباط بدن در پیوند با اخلاق) و هدف آنها رسیدن به یک (سوژه منضبط اخلاقی) بود. پس از روشن شدن هدف والای سنت سلحشوری در ایران باستان، دکتر وکیلی به بیان معانی و کاربرد و زمانه نیزه و کمان پرداخت.

نیزه (یا اشجی در زبان فارسی باستان) با کلمه رستی در سانسکریت، هم ریشه است. نیزه در خطی راست حرکت میکند و باید به طور مستقیم با آن جنگید و از محدود سلاحهایی است که میتوان هم پرتابی و هم دستی از آن بهره برد. کلمه اشجی یا همان نیزه، در کتیبه های هخامنشی به شکل (اشتیه) که به معنای راستی و صدق و تقوا به کار رفته است. میتوان جنگیدن با نیزه (که هخامنشیان به آن میپرداختند) را برای به دست آوردن راستی دانست.

در کتیبه داریوش بزرگ، شاه خود را (نیزه وری) خوب میداند. چه سواره و چه پیاده.

دکتر وکیلی مطالب این کتیبه را بیانیه ای سیاسی میداند که نشانگر نظم اخلاقی هخامنشی و به دور از خشونت است. (کمان) سلاحی فقط پرتابی است و بر خلاف نیزه، تا فاصله ای دور هم پرتاب میشود و ساخت آن نیازمند مهارت در فن خاصی است. (زه کمان) چنان اهمیتی داشت که آن را از روده گاو قربانی برای مهر (خدای جنگ و روشنایی) میساختند). مزیت کمان بر نیزه این است که کمان تیرهای زیادی را پرتاب میکرد. اگر به تصاویر دوره اشکانی بنگریم، میبینیم که خدای مهر، (به عنوان نماد این دوران) نیز کمان بدست دارد.

 

جنگ بابل : نبرد کوروش بزرگ و نبونید پادشاه بابل

در حالی که هارپاگ ، فرمانده ی سپاه پارسی ، آسیای صغیر و جزایر یونانی نشین غرب ایران را ـ در پی فتح لیدیه ـ مطیع پادشاه پارس می کرد ، کوروش با احساس خط از ناحیه ی آسیای مرکزی ، به سوی مشرق رفت تا با مردمان آن دیار که پیش از این از پادشاه ماد تبعیت می کردند و با سقوط ماد ، بر وی شوریده بودند ، نبرد کند . برخوردهایی که بین سالهای 545 تا 539 ق . م میان کوروش و قبایل این منطقه رخ داد ، مبهم و اندک گزارش شده است . سکوت هرودوت درباره ی برخوردهای کوروش در این منطقه ، بر ابهام موجود افزوده است . پادشاه پارسی ، در این شش سال سرزمین های کرانه ی دریای خزر تا هند را تابع ایران کرد . در این نبردها ، شهز بلخ ( باکتریا ) فتح شد و فرمانروایان مرو ( مرگیانا ) و سمرقند ( سغدیانا ) خراجگزار ایران شدند . کوروش تا کناره ی رودخانه ی سیردریا ( یاکسارتس ) پیش رفت و استحکاماتی در آنجا بنا کرد که تا زمان اسکندر باقی ماند . وی اقوام سکاها را مطیع کرد و جنوب شرقی فلات ایران ، ناحیه ی سیستان و مکران را تصرف کرد . به این ترتیب مرزهای ایران در غرب به دریای مدیترانه و در شرق به حدود هند رسید و بزرگترین امپراتوری جهان باستان متولد شد . با فتح نواحی شرقی و شمال غربی ، تنها رقیب باقی مانده ، پادشاهی کهن بابل بود . بابل پس از سقوط آشور و در سایه ی آرامشی که در منطقه ی بین النهرین حاکم شده بود ، با شکوه باستانی اش رخ می نمود . رونق دوباره ی شهر ، استحکامی شکست ناپذیر را در دل مردمان و حاکمانش تداعی میکرد . نبونید ، پادشاه بابل تمام وقت خود را صرف گردآوری تندیس خدایان باستانی و بازسازی معابد آنها میکرد ، هزینه ی این کارها با وضع مالیات های سنگین تأمین میشد . بی اعتنایی نبونید به مَردوک ، خدای بابلی ( شاه خدایان ) و ارج نهادن خدایان شهرهای دیگر باعث رنجش مردمان بابل از او شد . او مجسمه ی خدای اور را به بال آورد و ستود . این رنجش را میتوان در گزارش حکاکی شده بر استوانه ی کوروش که پس از فتح بابل نگاشته شده مشاهده کرد ، در این متن ، نبونید ، پادشاهی بی دین معرفی شده که مردوک ، شاه خدایان را به فراموشی سپرد . نبونید ، مقارن قدرت یابی کوروش در ایران ، زمام امور بابل را به پسرش بَاشَصَر ( بالتازار ) سپرد و خود به مدت هفت سال ، پایتخت را ترک کرد ، اما یک سال پیش از سقوط بابل ، خطر پارسیان را دریافته بود . در سالنامه ی بابلی ـ که یکی از مهمترین منابع تاریخی این دوران است ـ به تدابیری اشاره شده که نبونید برای محافظت از مجسمه ی خدایان در برابر هجوم پارسیان به کار بسته بود . فتح بابل برای پارسیان کار دشواری نبود ، نارضایتی مردم از پادشاه موجب شده بود که پارسیان حامیان فراوانی در شهر بیابند . مطابق گزارش سالنامه ی بابلی و استوانه ی کوروش ، پادشاه پارس با اشاره و راهنمایی مردوک ( شاه خدایان ) به بابل آمده بود تا مردم را از دست پادشاه ظالم برهاند . گزارش مورخان یونانی درباره ی رغبت بابلیان به سقوط حکومت نبونید و استقبال از فاتح پارسی ، با گزارشهای بابلی هماهنگی دارد . با حرکت کوروش به سمت بابل ، گُبریاس ، حاکم بابلیِ میان رود زاب و دیاله ( احتمالاً سرزمینی به نام گوتیوم ) با سربازانی تازه نفس ، به پادشاه هخامنشی پیوست و بر نیروی سپاه ایران افزود . به رغم آنکه بابلیان و یهودیان از فتح آسان بابل به وسیله ی « نجات بخش » خبر می دهند ، اما پیگیری حوادث ، نشان میدهد که فتح سرزمینهای تحت حاکمیت پادشاه بابل از یک سال پیش از از سقوط بابل آغاز شده بود و فتح نهایی بابل با حرکت کوروش به یاری گبریاس رقم خورد . کوروش با سپاهیانش ابتدا در نبرو سختی به نام اُپیس ، سپاه بابل به فرماندهی بلشصر را شکست داد . نبونید و پسرش پس از دادن تلفات بسیار ، عقب نشینی کردند . پس از نبرد اُپیس ، ابتدا شهر سیپار فتح شد و سپس در نبردی کوچک بیرون دروازه های بابل ، پیروزی دیگری نصیب کوروش شد . در پی این شکست نبونید و پسرش به داخل برج و باروی شهر فرار کردند تا در آنجا از خود دفاع کنند . کوروش هم با سپاهش در پی تعقیب آنها ، شهر را محاصره کرد . دیوارهای مستحکم بابل ، روزنی را برای ورود باقی نمی گذاشت و تنها مجرای موجود ، مسیر آب فرات ( یا یکی از شعبه های آن ) بود که از داخل شهر می گذشت و البته به دقت هم کنترل میشد . شهروندان بابلی به دو گروه اصلی تقسیم می شدند : یهودیان که از سالها پیش ( در دوران بخت النصر ) به اسیری از فلسطین به آن شهر آمده بودند و روزگار سختی را زید سلطه ی فرمانروایان بابلی سپری کرده بودند و طبق باورهای دینی خود و بر اساس پیشگویی های تورات ، در انتظار یک منجی بودند تا آنان را از وضعیتی که در آن بودند برهاند و به فلسطین بازگرداند . گروه دوم بابلیانی بودند که ـ همانطور که اشاره شد ـ از سیاست های نبونید سخت رنجیده بودند . این دو گروه انگیزه ی کافی برای خیانت به پادشاه خود و استقبال از فاتح شهرشان داشتند . همین انگیزه باعث شد که در سقوط بابل با پارسیان همکاری کنند . مطابق گزارش مفصل هرودوت ، سپاه کوروش توانست مسیر رود فرات را ـ که در فصل کم آبی بود ـ عوض کند و از مجرای رود وارد شهر شود . ابتدا بخش کوچکی از سپاه به فرماندهی گبریاس وارد شهر شد و با غافلگیر کردن سپاهیان بابلی ، قلعه ها و مراکز شهر را تصرف کرد و به این ترتیب بابل در آخرین روزهای سال 539 ق . م با کمترین درگیری فتح شد . نبونید خود را تسلیم کرد ولی پسرش که حاضر به اطاعت از کوروش نبود ، در درگیری با پارسیان کشته شد . کوروش با شکوه فراوان وارد شهر شد و مانند نبردهای دیگرش ، با مردم مغلوب ، رفتاری نیکو داشت . شاید همدلی بابلیان در این فتح او را بیش از دیگر جنگهایش تحت تأثیر قرار داد ، زیرا پس از ورود به شهر ، به معبد بزرگ بابل رفت و در آنجا ـ مطابق رسم بابلی ها ـ تاج گزاری کرد . فاتح با نبونید جوانمردانه رفتار کرد و هنگامی که وی در سال 538 ق . م ( یک سال پس از فتح بابل ) درگذشت ، کوروش در بابل عزای ملی اعلام کرد و خود نیز در آن شرکت کرد .
کوروش در فتح بابل دو یادگار بزرگ از خود به جای نهاد : یکی آزاد سازی یهودیان و بازگشت آنان به فلسطین بود ( که به آن اشاره خواهد شد ) و دیگری بیانیه اوست که بر استوانه ای از گل پخته حک شده و دارای مطالب مهمی است . او در این بیانیه که به استوانه ی کوروش * ـ * ـ این استوانه در موزه ی بریتانیا در انگلیس نگهداری می شود . ـ * ـ مشهور است ، ابتدا خود را معرفی کرده و سپس به شرح اقداماتش برای مردم بابل می پردازد . در قسمتی از این بیانیه ـ که به منشور ملل یا منشور کوروش هم معروف است ـ آمده : « من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه سومر و اَکد ، شاه چهار منطقه ی جهان ، پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه انشان ... زمانی که به صلح وارد بابل شدم و زمانی که در میان سرور و شادی تخت فرمانروایی را در کاخ شاهزادگان برقرار کردم ، آنگاه ، مردوک ، خدای بزرگ ، قلب بزرگ بابلیان را [ مسخر من کرد ] در حالی که هر روز پرستش او را تداوم بخشیدم ، سپاهیان بسیارم به صلح وارد بابل شدند ، همه ی سومر و اکد را از هر نوع تهدیدی حفظ کردم ... خدایانی را که منزلگاهشان آنجا بود دوباره برگرداندم و برای آنها منزلگاهی جاودانه ساختم . همه ی مردم را یکجا فراهم آوردم و آنها را مجدداً در منزل هایشان مستقر کردم و خدایان سومر و اکد را که به رغم خشم خدایِ خدایان ، نبونید به بابل برده بود ، آنها را در میان شادی به دستور مردوک ، در معابدشان ، در منزلی که دل را شاد می کرد قرار دادم ... » . از متن استوانه بر می آید که کوروش خود را سامان دهنده ی نظمی الهی می داند که با بدعت های نبونید بر هم ریخته و به این ترتیب نخبگان محلی ( به ویژه کاهنان ) و عامه ی مردم را به خود جلب می کند . از سوی دیگر در این استوانه ، کوروش خود را بازسازی کننده ی ساختمانهای اداری و مذهبی ـ که ویران یا متروک شده اند ـ معرفی می کند . در حقیقت رفتار سیاسی کوروش در بابل به گونه ای است که بابلیان او را به منزله ی احیا کننده ی شکوه و قدرت بابل می دانند و با او احساس الفت می کنند . آنان کمبوجیه را ( به مدت چند ماهی از فتح بابل ) پادشاه بابل می خواندند . اشاره کوروش به آشور بانی پال به عنوان الگوی کارهای خود که در چند کتبیه ی مکشوف در بناهای بابلی مشاهده شده ، بیانگر همین نکته است . فاتح پارسی ، بدون آنکه با اصل و متشأ خود کمترین قطع ارتباطی کند ، بر آن بود که وارث قدرت قدیمی آشوری پنداشته شود . البته این باور بابلیان چندان دوام نداشت ، زیرا آنان کشور قدیمی خود را جزء ضمیمه شده ی امپراتوریِ جدید یافتند که برای فردیت و استقلال بابل اعتباری قائل نبود . همین مسأله باعث شد با گذشت چندسال ، بابلیان ( در زمان داریوش ) دست به شورش بزنند . ستایش از کوروش و سیاست های مذهبی او ، تنها به استوانه و سالنامه ی بابلی منحصر نیست ، بلکه او از سوی یهودیان هم به عنوان برگزیده ی یَهُوَه ( خدای یهود ) معرفی شده است . فتح بابل ، سند آزادی یهودیان از تبعید و اسارت بود . یهودیان با اجازه ی کوروش به فلسطین بازگشتند و به آبادانی شهرهای خود پرداختند . حرکت آنان از بابل در سال 537 ق . م صورت گرفت ، در این سال ، بیش از 40000 یهودی ـ که در اسارت بابل بودند ـ به همراه غنیمت های گرانبهایی که آشوریان از بیت المقدس غارت کرده بودند ، به ارض موعود بازگشتند . محبت کوروش در حق این قوم ، از او در اندیشه و متون دینی یهود شخصیتی فرا تاریخی ساخت . یهودیان از کوروش با لقب مسیح موعود و مرد خدا نام برده اند . کمک کوروش به یهودیان تنها به بازگرداندن آنها به فلسطین ختم نمی شد ، او دستور داد معبد بیت المقدس را که بخت النصر تخریب کرده بود دوباره بسازند و هزینه های آن را هم از خزانه ی دولتی تأمین کنند . البته اختلاف یهودیان بر سر بازسازی معبد و درگیری آنها ، سبب شد که کوروش پس از سه سال فرمان خود را متوقف کند تا اختلاف ها برطرف شود . نام کوروش چند بار در تورات آمده است ، در عزرا از عهد عتیق ، شخصیت و کارهای او را اینچنین بازگو می کند : « ... خداوند روح کوروش ، پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را هم مرقوم داشت ... کوروش پادشاه پارس چنین می فرماید ، یهوه خدای آسمانها ، جمیه ممالک زمین را به من داد و مرا امر فرموده است خانه برای او در اورشلیم که در یهود است به پا کنیم ... کوروش پادشاه ، ظرف های خانه ی خدا را که نبوکدنصر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه ی خداوند خود گذاشته بود ، بیرون آورده و به شِشبَصر رئیس یهودیان مسترد داشت ... » . در کتاب اشعیای نبی ( پاره ی دیگری از تورات ) درباره ی کوروش آمده است : « خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش ، آنکه دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم ، تا درها را در مقابل وی مفتوح سازم و در دروازه ها دیگر بسته نشود ، چنین می گوید : که من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته ، پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من ، یهوه تو را به اسمت خواندم ، خدای اسرائیل میباشم ... [ و در جای دیگر آمده ] کوروش شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید » بدون شک تأثیر کارهای کوروش برای یهودیان چنان عظیم و فراموش نشدنی بوده که او را این چنین ستوده اند .

 

هخامنــــــــــــشیان: نخستیـــــــــــن کاشفان قاره آمریکا

دکتر جهانگیر مظهری پس از سال ها تحقیق و مطالعه مدعی است که به کشفی نائل شده که هنوز از تمامی آن پرده بر نداشته است.او که پس از ۲۵ سال دوری از ایران، برای چند روزی بازگشته می گوید:


«تا کتابم که در آن شرح کشف خود را شواهد کافی آورده ام، چاپ نشود، نمی توانم چیزی اعلام کنم.» او مدعی است که در جست وجو هایش نشانه ها و شواهدی یافته که ثابت می کند درست بعد از شکست داریوش سوم از اسکندر و فروپاشی امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسیاری از ایرانیان پراکنده شدند و آنها که به آمریکای مرکزی راه یافتند امپراتوری های دیگری بنیان نهادند و در واقع، آنان قبل از کریستف کلمب این قاره را کشف کرده اند! او واکنش دنیای غرب را نسبت به این ادعا می داند. هرچند که می گوید برایش اصلاً اهمیتی ندارد. سپس با عصبانیت به اهدای یک اطلس جغرافیایی در همین اواخر به ملکه انگلستان اشاره می کند که در آن کلمه فارس را از خلیج فارس پاک کرده و فقط به کلمه خلیج اکتفا کرده اند و می گوید: «انتظار تشویق و تکریم ندارم چون چیزی در کشف من به نفع آنها نیست شاید دوست داشته باشند دزدان دریایی تاجرنمای اسپانیولی- ایتالیایی کاشف قاره شان باشند تا دریانوردان غیور ایرانی.»

دامنه صحبت های او بسیار گسترده است. از تاریخ آغاز می کند، به جغرافیا که می رسد ما را در احاطه نقشه هایش که به دیوار نصب کرده قرار می دهد و در زبان شناسی و مردم شناسی حل می شود. جمع وجور کردن گفته های او کاری دشوار است.

جهانگیر مظهری متولد سال ۱۳۱۱ در تهران، تحصیلات دانشگاهی را در ایران و پاریس در رشته های جامعه شناسی و ادبیات چند فرهنگی در محضر اساتیدی چون ژرژگوریچ، ریمون آرون، هانری ماسه و... به پایان رساند و از آن پس ضمن تدریس و تحقیق در مورد ایران به سخنرانی های بسیار در کشور های مختلف پرداخته است.

«نقش انسان در آفرینش اهورایی»، «گناه آفتاب»، «جلوگیری های نامرئی»، «بی دود و بدون خاکستر» و مقالات و ترجمه هایی به زبان های فرانسه، اسپانیولی، انگلیسی و فارسی و سرانجام کتاب «آمریکایی پارسیان هخامنشی» از آثار اوست. متن زیر مصاحبه ای است که با ایشان صورت گرفته است.

و اما درباره کشف شنیدنی شما آقای دکتر...

ـ از کلمب شروع کنم که ماجرای جالبی دارد. پوزادینوس یونانی محیط کره زمین را ۲۸۹۰۰ کیلومتر محاسبه کرده بود. دانشمند دیگری به نام اراتوس تِنِس، ۱۵۰ سال پیش از او، با بررسی زاویه تابش خورشید به عدد دقیق تری رسیده بود. اندازه گیری او دور کره زمین را ۳۹۵۰۰ کیلومتر نشان می داد که به رقم ۴۰۰۰۰ کیلومتر بسیار نزدیک است. ولی نقشه ای که کریستف کلمب در دست داشت، براساس اندازه گیری پوزادینوس تنظیم شده بود، یعنی همان ۲۸۹۰۰ کیلومتر. در نتیجه وقتی کلمب به دریا زد و به جزایر دریای کارائیب رسید با محاسبه مقدار میل دریایی پیموده شده، اطمینان داشت که به هند و سواحل آسیا رسیده یعنی به جزیره سندومین که رسید خیال می کرد به سیپانگو رسیده چون سفرنامه مارکوپولو را راهنمای خود قرار داده بود. تاریخ این زمان را ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادی عنوان می کند. در کتاب «مدارکی برای تاریخ کوبا» از اورتن سیا پیشاردو (Orten sia Pichardo) آمده است که بومیان آنجا به کلمب یادآوری کردند که نام جزیره ای در آن نزدیکی، کوباست و کلمب ابتدا اشتباهاً کولبا و سپس کوبا را در سفرنامه اش ثبت کرد.

از همین جا متوجه می شویم که اسپانیایی ها کلمه کوبا را به آنجا نبردند، بلکه کوبا قبل از آنها این نام را داشته است. کوبا اسمی بومی نیست. کوبا در غرب دریای خزر قرار دارد و در شمال باکو مثل کیوتو و توکیو و داریان و انادیر در کنار باب برینگ که نام هریک وارونه نام اولی است. در همین کتاب به جزیره ای به نام بابک (Babeque) اشاره شده که روی نقشه های امروز نیست و شهرت داشت که طلای زیادی در آن جمع آمده و کلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آنجا برساند و طبق نوشته خودش بدان «چنگ بیندازد».

ما می دانیم که بابک شهری است که اردشیر بابکان، سرسلسله ساسانیان، از آن برخاسته است. آنچه کلمب را به رفتن به هند ترغیب کرد، برخلاف ادعایش، تجارت ادویه و ابریشم نبود، بلکه رسیدن به جواهرات و طلاهای جمع آمده در چین و هند بود. مارکوپولو ثروت کلانی از همین راه به دست آورده بود و شرح آن را در کتاب خاطراتش نوشته بود و همین شرح طمع کلمب را برانگیخته بود. در زندگی نامه ای که اخیراً از کریستف کلمب منتشر شده، وابستگی او را به خانواده ای از راهزنان دریایی روشن کرده اند.
شاهد دیگر بالبوآی تازه از زندان بیرون آمده است.

بالبوآ (Balboa)، یکی از سرکردگان مهاجمان اسپانیولی، با رسیدن به سرزمینی که امروز آن را پاناما می خوانند نیز گزارش کرد که به خشکی ای پای گذارده که به آن دارین یا داریان می گفتند. طولی نکشید که او زهر داریان را هم تجربه کرد. زهری که بومیان کماندار تیر خود را به آن آغشته می کردند تا دشمن را در کمتر از ۲۴ ساعت از پای درآورد. بنابراین دارین هم نامی نیست که مهاجمان با خود آورده باشند. تردیدی هم ندارم که این نام نمی تواند برگرفته از یکی از زبان های بومی آنجا باشد. دارین نامی ایرانی و منسوب به داریوش سوم است.

__________________

هرمان آرسینیگا (Herman Arciniega)، بزرگمرد تاریخ معاصر کلمبیا که در پایان قرن گذشته در ۹۹ سالگی ما را ترک کرد، در کتاب آن سوی تاریخ با بیان شواهد بسیار خواننده را آگاه می کند که نباید به غلط بپندارد که هرچه ستودنی است از اروپا به آمریکا برده شده است. او برای مثال به کتابی اشاره می کند که پیش از «کشف» کلمب در فرانسه به چاپ رسیده و در آن از وجود ذرت در اروپا یاد شده و گفته شده بود از پارس (Persia) وارد می شده است. درحالی که همیشه فکر می کردند ذرت از گیاهان بومی آمریکا بوده و از آنجا به سایر نقاط جهان رفته است.



▪ به مطالعه تطبیقی زبان ها اشاره کردید. با توجه به اشاره تان به واژه های کوبا، دارین و مواردی از این دست، مایلیم مثال های بیشتری بیان بفرمایید.

ـ یک مثال واضح و مهم از این دست نام رود تیگره (Tigre) است. تیگره همان دجله خودمان است با ریشه ای در زبان بابلی که در زمان هخامنشیان به آن تیگره می گفتند. داریوش برای سرکوبی شورشی ها از آن عبور کرده بود و در سنگ نوشته های خود بارها از آن یاد کرده است. پی یر لوکوک (Pierre Lecoq) در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی توضیح می دهد که ریشه این کلمه همان تیر فارسی است که سرعت حرکت آب رود را می رساند. هرودت نیز شرح جالبی از جریان بسیار تند آب این رود (که به تیر از کمان رها شده می ماند) آورده و نوشته که چون قایقرانی بر روی این رود از هر دو طرف غیرممکن بوده است، قایقرانانی که در جهت حرکت آب می رفتند و چیزی برای فروش با خود می بردند، الاغی هم در قایق سوار می کردند تا با رسیدن به آن سوی رود، کالاهای خود و قایق را بفروشند و با الاغ به محل اول برگردند. نخستین بار کوروش از تیگره گذشت تا خود را به بابل برساند. نام این رود امروز تقریباً در تمام کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی به چشم می خورد. در شبه جزیره بزرگ یوکاتان، رودی، دریاچه ای و برج و بارویی به این نام، یعنی تیگره وجود دارد. در ونزوئلا، رودی و شهر بزرگی به نام تیگره و رود کوچک تری به نام تیگریتو تیگره کوچک یا تیگره کوچولو وجود دارد. در پرو نیز رودی به نام تیگره و باز هم رود دیگری به نام تیگریتو جاری است.

مثال دیگر مربوط به کلمه مانی است. یک کشیش در یوکاتان نوشته های زیادی پیدا کرد و چون معتقد بود که مربوط به پیروان دین دیگری است که او آنها را ایدولاتر (Idolatre) یعنی بت پرست و خرافاتی می شمرد، همه را با افتخار در برابر چشمان بومیان سوزاند. این واقعه در شهری به نام مانی (Mani) اتفاق افتاد. مانی در زمان شاپور اول ساسانی ادعای پیامبری کرد ولی این نام پارسی پیش از او هم در زبان هخامنشیان وجود داشت. مهاجمان اروپایی، که بیشتر جویندگان یا پرستندگان طلا بودند، برای رسیدن به طلا و چپاول سرزمین بازیافته، از هیچ جنایت و دد منشی، از کشتار بومیان و غارت آنان گرفته تا هر کار ناپسند دیگر، فروگذار نکردند. آنان ستایشگران ماه، آفتاب، چشمه سارها و کوهستان را ایدولاتر یا بت پرست نامیدند.



▪ پس نظر شما این است که ایرانی ها از ناحیه تنگه پاناما به آمریکا رسیدند.

ـ خیر، آنها ابتدا به السالوادر رسیدند ولی بعدها، با کندن آبراه داریان، کوهستان بلند سییرانوادا را دور زدند و به طرف پرو و برزیل رفتند. نظر دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه ورود به آمریکا با گذشتن از سیبری از ناحیه باب برینگ در نزدیکی آلاسکا انجام گرفت. در این ناحیه است که کوهستان انادیر، رود انادیر، شهر انادیر و خلیج انادیر داریم. این اسامی همگی ردپای آنها را از قاره ای به قاره دیگر به اعتقاد من، انادیر مثل کوبا و باکو برگرفته از دارین و منسوب به حکومت ایرانی است. در پاناما کوه دارین، خلیج دارین، رود دارین و شهر دارین وجود دارد که الان هم به همین نام هستند.



▪ زمان مشخصی برای آغاز این دریانوردی ها وجود دارد؟

ـ رفت وآمد میان جزایر اقیانوس آرام و آمریکای مرکزی از دیرباز عادی بوده، ولی نخستین بار ایرانیانی که نتوانستند بعد از فروپاشی امپراتوری هخامنشی خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده خود در دریای سرخ و خلیج فارس برسانند (۳۳۰ پیش از میلاد) از شمال اقیانوس هند گذشتند و از لابه لای جزایر اقیانوس آرام خود را به سواحل السالوادر در جنوب آمریکای مرکزی رساندند هرودوت سرنشینان کشتی ها را در لشکرکشی خشایار شاه ۲۴۱ هزار نفر می شمارد. بسیاری از این کشتی ها فقط آذوقه و نیازهای روزمره نیروی دریایی را حمل می کردند. برخی از آنها نیز غرق شدند. باستان شناسان در کشفیات اخیرشان، در ته دریای مدیترانه و شمال اقیانوس هند کشتی هایی پیدا کرده اند که بشکه های شراب و کلاهخود در آنها یافت شده است و از روی کلاهخودها حدس زده اند که دست کم یکی از کشتی های یافت شده در اقیانوس باید ایرانی باشد. به یاد داشته باشیم که وقتی صحبت از نیروی دریایی می کنیم، منظور ۴ یا ۵ کشتی معمولی نیست. برای حمله به آتن ناوگان مجهزی لازم بود. به نوشته هرودت، در زمان خشایار شاه ۱۲۰۷ کشتی مجهز جنگی از راه کانال سوئز وارد دریای مدیترانه شده بودند. هدایت کشتی ها عموماً به عهده فنیقی ها بود. آنها در جنگ با آتن ۳۰۰ کشتی به نفع ایران وارد جنگ کرده بودند.


اصلاً خود حفر کانال سوئز کار بسیار سختی بوده است. البته بسیاری منکر آن هستند که داریوش آن را حفر کرده است ولی مطلب مهمی است. آنتوان دوسنت اگزوپری، نویسنده شازده کوچولو، می گوید: «اگر می خواهید انسان ها را با هم متحد کنید، بدهید چیزی را با هم بسازند.» گویا سرمشق داریوش نیز چنین اندرزی بود. ملت های زیادی زیر پرچم او زندگی می کردند و وی از اقتدار ویژه ای برخوردار بود. ابتکار حفرکانال سوئز برای خود داریوش بزرگ چندان اهمیت داشت که یکی از سنگ نبشته های سه زبانی خود به خط میخی را به آن اختصاص داد و آن را در همان آبراه نصب کرد. [این سنگ نبشته ها اکنون در موزه قاهره نگهداری می شود] داریوش شاه در این سنگ نبشته ها می گوید: «من پارسی ام. از پارس مصر را گرفتم. سپس فرمان دادم این آبراه را بکنند. از رودی که به نام نیل در مصر جاری است به سمت دریایی که از پارس می آید.

قضیه از چه قرار بود؟

ـ دوله سپس که به مناسبت ماموریتش در مصر به سر می برد، به تشویق سعید پاشا و با کمک تعداد زیادی کارگر مصری، کانال سوئز را خاکبرداری و بازگشایی کردند.
متاسفانه فرهنگ انگلیسی کالینز (Collins) درباره کانال سوئز می نویسد: «کانالی در سطح دریا، واقع در شمال شرقی مصر که باریکه خشکی سوئز را قطع می کند و مدیترانه را به دریای سرخ می پیوندد. این کانال در فاصله سال های ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۹ به همت دوله سپس و با سرمایه فرانسوی ها و مصری ها ساخته شد. طول این کانال ۱۶۳ کیلومتر است.» ویکونت فردیناند ماری دوله سپس (۱۸۹۴-۱۸۰۵) دیپلماتی فرانسوی بود که در واقع از کانال سوئز، که قرن ها بدون استفاده مانده بود، خاکبرداری کرد و آن را دوباره در قرن نوزدهم باز کرد. ولی غربی ها از بناکننده واقعی این کانال نامی نبرده اند.

این در حالی است که هرودوت سه بار در تاریخش یادآوری می کند که «آبراه سوئز را داریوش بزرگ پارسی ساخت.» امروزه در اطراف این کانال بعضی نام ها مانند دندارا (Dendara) و وادی دارا هنوز به چشم می خورد.

نکته مهم دیگری که گاه باعث اشتباه نویسندگان دایره المعارف ها شده است اشاره هرودوت به کوشش نکوس برای حفر این کانال است که ناتمام ماند. نکوس (Necos) پسر پزامتیک (Psammetique) پادشاه مصر بود که پس از پدر به سلطنت رسید. نکوس دست به کندن آبراهی زد که دریای مدیترانه را به اریتره بپیوندد. و با آنکه ۱۲۰ هزار مصری در کار کندن آبراه از بین رفته بودند، کار همچنان ادامه داشت تا اینکه پیشگوی معبدی به نکوس هشدار داد که آنچه می کند به نفع یک «بربر»، یک غیر مصری (داریوش) تمام می شود. نکوس کار را رها کرد و به جهان گشایی پرداخت...

به این ترتیب، کار حفر کانال تمام نشده رها شد. سپس داریوش اول دستور داد کانال را به تمامی حفر کردند و به نام پارسیان در تاریخ به ثبت رساند، چنان که به نوشته هرودوت: «آبراهی است که پس از نکوس به دست مرد پارسی (داریوش بزرگ) به اتمام رسید.» طول کانال به اندازه چهار روز کشتیرانی است. دو قایق بزرگ با سه ردیف پاروزن می توانند از کنار هم از عرض کانال عبور کنند و آب کانال از رود نیل می آید.

هرودوت جزئیات گشایش و حفر یک کانال دیگر کانال آتوس (Athos) را نیز به دست خشایارشاه پسر داریوش بزرگ شرح می دهد که بسیاری از ما تاکنون درباره آن اطلاعی نداشته ایم. خشایارشاه در لشکرکشی به طرف آتن به کوه آتوس که رسید به یاد آورد کشتی های پدرش ناچار شده بودند کوه آتوس را دور بزنند و بر اثر آن دچار توفان شدند و نیمی از آنها از بین رفتند. پس برای نشان دادن نیروهای برتر خود دستور داد به کوه شلاق بزنند: «ای کوه خود را نرم کن تا سپاهیان من از درون تو بگذرند ورنه...» سپس به نشانه اطاعت کوه از فرمان او، با کمک گرفتن از ساکنان اطراف کوه آتوس و سپاهیانش، در مدت بیشتر از یک سال موفق به حفر آبراهی از زیر کوه شد که دو کشتی در کنار هم در حال رفت و برگشت از آن می گذشتند. آتوس کوهستانی بلند و پرآوازه است. دو سال پیش مجله نیویورک تایمز از کشف کانال آتوس با جست وجوی یک گروه کاوشگر انگلیسی یونانی خبر داد. هرودوت تمام جزئیات حتی تعداد حفاران، نژاد آنها و کیفیت کارشان را نوشته است. جونز، کاشف این کانال، خوشبختانه بروز داده است که کانال را خشایارشاه پسر داریوش بزرگ که کانال سوئز را حفر کرده بود کنده است و اذعان دارد که فنون ساخت آن با کار پیشرفته ترین وسائل امروزی قابل مقایسه است.


▪ و آبراه های سوئز و پاناما، هر دو نقش بسیار مهمی در منطقه داشته و دارند.

ـ بله، اینها بسیار شبیه هم اند. بیشتر تمدن های بزرگ قدیم در اطراف آن و به ویژه در شرق آن دیده می شود. به نظر من مدیترانه دیگری هم وجود دارد که می توان آن را «مدیترانه غربی» نامید و شامل دریای کارائیب و خلیج مکزیک است. قدیم ترین تمدن های آمریکای لاتین در این ناحیه وجود داشته اند. کانال سوئز و کانال پاناما هم دو نقطه بن بست را به هم باز می کنند و در تسهیل رفت و آمد و تجارت و بازرگانی و جهان گشایی نقش بسیار مهمی داشته اند. سوئز آسیا و اروپا را از آفریقا جدا کرد. پاناما دو اقیانوس را به هم پیوست و آمریکای شمالی و مرکزی را از آمریکای جنوبی جدا کرد. جای هیچ گونه تردیدی نیست که کانال پاناما را نیز ایرانیان حفر کردند و آن را به یاد داریوش آبراه داریان نامیدند.

▪ چه مسیری را برای رسیدن به آمریکا پیشنهاد می کنید؟

ـ قبلاً بگویم که ایران در زمانی که از آن صحبت می کنیم بسیار گسترده بوده است. داریوش در کتیبه اش، در زیر دو ردیف مردانی که تخت او را روی دست می برند، اشاره می کند که اگر می خواهید بدانید چند ملت این امپراتوری را تشکیل می دهد به لباس های مردان نگاه کنید. ۲۸ نفر، نماینده ۲۸ ملیت یا قومیت تخت داریوش را حمل می کنند. داریوش در جای دیگری اسامی یکایک این ملت ها را آورده است. در آن زمان، اقوام و ملل مختلف در کار ساخت و پرداخت، صنعت، عملیات جنگی، دریانوردی، ساختمان سازی، بافندگی و... همکاری داشتند و همان طور که اشاره کردم، فنیقی ها یکی از این اقوام تابع امپراتوری بودند که نه تنها هدایت کشتی ها را بر عهده داشتند، بلکه در لشکرکشی خشایارشاه به او کمک کردند. آنها توانستند برای رسیدن به آمریکای مرکزی همان مداری را طی کنند که در آغاز در جنوب ایران اختیار کرده بودند و بدان عادت داشتند. آنها از شمال اقیانوس هند و اقیانوس آرام وارد شدند و با پشت سر گذاشتن جزایر پلی نزی و میکرونزی به غرب آمریکای مرکزی والسالوادر رسیدند. جالب اینکه السالوادر یعنی «پناهگاه و پناه دهنده». تمام منطقه آمریکای مرکزی دارین نام داشته است. البته به آن پانام هم می گفتند که امروزه شده پاناما. جالب تر اینکه پانام همان روبنده ای است که موبدان زرتشتی جلو دهان خود می بندند تا تنفس و بازدمشان آتش مقدس را آلوده نکند.


▪ آقای دکتر، دو سه سال پیش تلویزیون ایران مصاحبه ای را با یک جوان اروپایی مسیحی که تازه مسلمان شده بود و الیاس اسلام نام داشت پخش کرد. پایان نامه دکتری او در مورد کشف قاره آمریکا قبل از کلمب به دست مسلمانان بود. دانشگاه با این عنوان مخالفت و او را مجبور به انتخاب عنوان دیگری کرد. آیا شما در این زمینه هم که مربوط به دوره اسلامی می شود نه قبل از اسلام اطلاعاتی دارید؟

ـ خیر، اطلاعی ندارم. اما بسیار امکان دارد چنین باشد. مثلاً یکی از محققان در مورد ساسانیان و اعراب مطالبی نوشته اند و برایشان جالب بود که من این نسبت را به هخامنشیان داده ام. ایشان ایراد گرفتند که پیش از اسلام فنیقی ها به آمریکا رسیدند و من پاسخ دادم که فنیقی ها جزء امپراتوری ایران بودند. هرودوت می گوید: «فنیقی ها ۳۰۰ کشتی داشتند که در اختیار ایران گذاشتند و زیر پرچم ایران زندگی می کردند.»
سپس این آبراه کنده شد. آن چنان که فرمان داده بودم و کشتی ها از مصر و از راه این آبراه به سوی پارس روان شدند. آنچنان که من مایل بودم.» (برگرفته از ترجمه فرانسوی متن در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی از پی یر لوکوک).اگر سنگ نبشته سوئز کوچک بود و مثلاً در جیب جا می گرفت، بدون شک کسی از پیدا شدن آن آگاه نمی شد. البته غربی ها تمام ابتکار و افتخار مربوط به حفر این کانال را به فردیناند دوله سپس (F.de Lesseps) ارزانی داشتند، اما در این میان نمی توان ابتکار داریوش را نادیده گرفت. هرودت دست کم چهار بار به آن اشاره می کند.

کارهای شگفت آوری که داریوش بزرگ و کوروش بزرگ انجام داده بودند!؟

آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
ـ آیا میدانید : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود


ـ آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت

ـ آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد

ـ آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت
ـ آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید

ـ آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند

ـ آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است

ـ آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است

ـ آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند

ـ آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد

ـ آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد

ـ آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد

ـ آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد

ـ آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت

ـ آیا میدانید : داریوش در سال ۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم
آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت

آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت

مقدمه ای کوتاه در باره ی کورش بزرگ

کورش بزرگ کیست ؟

آنچه که مسلم است در زمان های خیلی دور 3 قوم آریایی یعنی: «مادها، پارس ها و پارت ها» بنا به دلایلی که همچون سایر موارد تاریخ آن زمان به دست فراموشی سپرده شده یا در هاله ای از ابهام برای ما به جای مانده به فلات ایران مهاجرت کردند و هریک در منطقه ای از این خاک در همسایگی یک دیگر به صورت مجزا با مرام و مسلک و آیین نیک خویش، ساکن و به زندگی مشغول گشته که در این باره به همین حد اکتـفا و از دادن توضیحات بیشتر خود داری می نمایم.

در حدود 2500 سال پیش یعنی 500 سال قبل از میلاد مسیح یا 1100 سال قبل از اسلام، پسر شاه پارس که مادر او دختر شاه ماد بود، به سر کردگی نجیب ترین قبایل پارسی و حمایت مادی های عالی تبار اندیشه ی نیک خویش را به همت والای خود آراست و با شجاعت و مردانگی اقوام ایرانی آریایی تبار را با هم متحد کرد و پیشا پیش لشکر عدل و داد خویش با پادشاهان بد کردار و خوناشام و ظالم زمان خویش به جنگ برخاست و یکایک آنان را یکی پس از دیگری شکست داد و سپس اکثر آنان را بخشید و مردمان را از ظلمی که بر آنان روا می داشتند نجات داد تا آنجا که مرزهای کشورمان ایران را تا دور دست ها کشانید و اولین و بزرگترین امپراتوری جهان را بنیان گذارد، آنهم امپراتوریی که در طول تاریخ همانندی نداشت و آن شخص کسی نبود مگر کورش بزرگ ابرمرد تاریخ، شاه شاهان، پادشاه ایران زمین.

بله کورش بزرگ، شخصی که بسیاری از تاریخ نگاران و محققان آن زمان و حال وی را پیامبر خدا نامیدند، حال اینکه خود در این باره هیچ گونه ادعای نکرده و در این رابطه سخنی بر زبان نیاورد، شخصی که اولین منشور حقوق بشر را در طول تاریخ در زمانی حدود 2500 سال قبل بیان نمود و در آن برده داری را به طور کل ممنوع کرد و برانداخت و کوشید تا حق هیچ انسان ضعیفی به دست انسان قدرتمند دیگری پایمال نگردد و ...

به قول دکتر زرین کوب در کتاب روزگاران:

«امپراطوریی که او بر شالوده ی امپراطوری ماد بنیان نهاد، چنان با تمام امپراطوریهای گذشته ی شرقی تفاوت داشت که سیمای او به صورت یک فاتح، یک امپراطور و یک منجی عصر، واقعیت تاریخ را به نحو چشم گیری مجال جلوه داد ...

گذشته ی کورش و آنچه هرودوت و گزنفون ( دو تاریخ نگار بزرگ یونانی )، در باب کودکی او و دوران اقامتش در دربار ماد نوشته اند، هر قدر به واقعیت تاریخ نزدیک یا از آن دور باشد، باز از احوال او، آنچه برای پژوهنده ی تاریخ اهمیت دارد، کارهایش در دوران فرمانروای است -مخصوصن در دوران بعد از فتح همدان، در همین زمینه است که او در نقش یک فاتح و یک امپراطور، به نهو بارزی در تمام عصر خویش و قرن ها بعد، همه جا مایه ی اعجاب و تحسین بود. دنیای که او با نیروی جوانی مصمم به تسخیر، اصلاح و رهبری آن شد در آن ایام، بیش از هر چیز به اخوت انسانی، تسامح و وحدت که او تقریبن همه جا منادی آن بود حاجت داشت. خشونت ها و قساوت های امپراطوری های گذشته ی شرقی که تا آن زمان به وسیله ی آشور و بابل و مصر و حتی ماد به وجود آمده بود، همه جا مایه ی نفرت و ناخرسندی شده بود. این امپراطوران به هر جا رفته بودند جز کشتار نفوس، تاراج اموال و تخریب ابنیه چیزی عاید بلاد فتح شده ی خویش نکرده بودند کورش بر خلاف آنها همه جا با مغلوبان به رافت، با دشمنان به مدارا و با صاحبان عقاید و رسوم مخالف به تسامح رفتار می کرد. و این نوعی عدالت «شرقی» بود که در آن ایام حکومت آزاد عامه را بدان گونه که در دنیای غرب، دنیای یونان باستانی، معمول بود، به عنوان نوعی عوام فریبی و هرج و مرج مبنی بر لاف دروغ و فریب مورد طعن می یافت. یک موجب پیشرفت این طرز جهان بانی -لااقل در عصر خود کورش- بحران های بود که در دنیای عصر، در بین النهرین، در فلسطین و در سوریه و مصر به آن دچار بود. در واقع مقارن طلوع دولت کورش، آشور سقوط کرده بود، بابل گرفتار اختلافات داخلی بود، اورارتو و عیلام از صحنه ی تاریخ خارج بودند، قوم یهود به باد افره ی تشتت و فساد و تفرقه ی خویش از جانب بختنصر به نکال اسارت و تبعید و سرگردانی محکوم شده بود، و فرعون مصر تقریبن جز در چهار دیوار مرزهای اطراف دره ی نیل و نواحی غربی قدرت خدایی را از دست داده بود. دنیای شرق، از ماد و مانای، تا سرزمین یهود و بابل و مصر، همه جا به یک نیروی تازه احتیاج داشت که رسم و راه نوینی را در فرمانروایی پیش گیرد و عالم انسانیت را از بن بست ظلم و تجاوز و وحشی خویی که در آن حاکم بود نجات دهد.

کورش این نفحه ی تازه را در عالم در دمید و الگوی یک فرمانروایی نوین را که مبنی بر اخلاق و عدالت و نجابت بود به عالم عرضه کرد. وی تسامح را لازمه ی امپراطوری می دانست و امپراطوری را هم بدون سعی در توسعه محکوم به رکود و زوال می یافت. اما بنیاد فرمانروایی را بر رافت و محبت قرار می داد و به همین سبب حتی دشمنانش هم که از این نرم خویی او آگاه بودند در جنگ با او، مانند کسی که باید بکشد یا کشته شود، نمی جنگیدند و چون از عطوفت او -هرچند به ندرت نیز خشم و قهری چاشنی آن می شد- مطمین بودند، از این که مقلوب او گردند دچار نا امیدی و وحشت نمی شدند. این که به عقاید و رسوم اقوامی که مغلوب و منقادش می شدند احترام نشان می داد، از وقوف او بر اصول حکومت بر مردم حاکی به نظر می رسد. بیانیه ی او در بابل، که یک نسخه ی آن بر روی یک استوانه ی گلی از دست برد حوادث مصون مانده است، در ضمن تقدیر پیروزی بر دشمن و دلجویی از مغلوبان و ستمدیدگان، اولین پیش نویس اعلامیه ی حقوق بشر را در آن دنیای ظلم و تبعیض و هرج و مرج عرضه می دارد و این خود نبوغ سیاسی را نیز در وجود این جنگجو و این فاتح بی مانند، قابل ملاحضه نشان می دهد. دلجویی او از یهود بابل که آنجا در اسارت ظالمانه ای سر می کردند، او را در اقوال انبیا و مؤلفان تورات شایسته ی عنوان منجی و مسیح خدا ساخت.

صفات عالی اخلاقی او موجب شد تا در نزد مورخان و فلاسفه ی یونان به عنوان نمونه ی پادشاهی و سرمشق امپراطوری مورد تحسین واقع شود. در هر جا که به عنوان فاتح وارد می شود، بر خلاف فاتحان آشور و بابل نسبت به معابد اقوام حداکثر تکریم و احترام را نشان می داد؛ برای تعمیر و توسعه ی پرستشگاه ها کمک های بی دریغ می کرد؛ از اعمال هر گونه تضییق نسبت به پیروان ادیان اجتناب داشت و هر چند اجازه نمی داد این احترام بهانه ای برای تجاوز جویی و قدرت طلبی کاهنان گردد، با نهایت دقت این شیوه ی اخلاقی و انسانی را رعایت می کرد و گویی آن را وسیله ی تحکیم اساس قدرت امپراطوری می یافت».

«کورش، چنانکه محققان بدرستی خاطر نشان کرده اند، در سراسر دنیای باستانی به مثابه ی مردی فوق العاده نگریسته شد. پارسیها که وی آنها را از مرتبه ای خامل به مقام فرمانروایی عالم رسانید، او را پدر می خواندند. یونانیها که وی آنها را مقهور قدرت خویش ساخت در او به چشم پادشاه نمونه و فرمانروای قانون گذار می نگریستند، و قوم یهود که وی معبد و آزادی عبادت آنها را به ایشان باز گردانید او را شبان یهوه و مسیح خدا می خواندند. عامه ی مردم در مانای، ماد، عیلام، اورارتو، لیدیه، بابل و حتی فنیقیه، او را به چشم نجات بخش می دیدند و از اینکه در امپراطوری او خشونت و تعدی امپراطوریهای گذشته جای خود را به عدالت و تسامح داده بود از وی خرسند بودند. مرگ او، برای اکثر این رعایا موجب تاسف شد و مقبره ای که در دشت مرغاب، یاد او را در خاطره ها نگه می داشت در عین حال احساس عظمت و عبرت را به ناظران القا می کرد».

به قول دکتر شاپور شهبازی در کتاب راهنمای جامع پاسارگاد:

«شخصی که با احترام به حقوق ملت ها و اعاده ی آبروی رفته ی اقوام، راه تازه ای در سیاست و کشور داری گشود و دوره ای نوین برای تاریخ بشری باز کرد. پس از وی، آیین فرمانفرمایی مطلقه و ستمگرانه ی آشوری و بابلی از حقانیت بی بهره شد و فرمانروایی با قبول مسولیت و مردم داری مطابق آمد»

شهریاری که ایرانیان به دلیل آزاد مردی و بزرگواری سیاسیش وی را پدر ایران و یونانیان که با او سر جنگ داشتند -او را «ارجمندی که نظر کرده ی خدایان است» نامیدند و یهودیان «مسیح موعود» ش خواندن و بابلیان او را ناجی خود دانستند، بله پادشاهی که نمونه در عدل و سیاست برای جهان قدیم و ناجی اقوام سرگردان و تبعیدی بوده است، شاهی که ستایش او در کتاب مقدس یک هزار میلیون از افراد جهان منعکس است و یاد او با یاد ایران و قانون ایران و جوانمردی ایرانی عجین است.

آری این دلاور مرد به بابل در زمانی که بر ضد وی برخواسته بودند لشکر کشید و چه زیبا مردم آنجا با عشق و ایمان وی را همچون ناجی پذیرفتند و بابل را به خاک ایران اضافه کرد و بدین سان فرمانروای جهان قدیم گردید و از آن زیبا تر آنکه وی در آن زمان پیش از هر کاری ابتدا همه ی تبعیدیان ملل مختلف، همچون عیلامیان و یهودیان که در بند اسارت و زجر و شکنجه ی آشوریان و بابلیان بودند را آزاد و با هدایا و توشه ی کافی به سرزمین خودشان راهی نمود و مجسمه های خدایان و قهرمانان ملت ها را که آشوریان و بابلبان به تاراج برده بودند، به آنان باز گردانید و پس از آن به شیوه ای آزاد مردانه، بر اساس احترام به عقاید و ادیان مختلف ملل تابع به جهانداری پرداخت و اجازه داد که همه ی مردم زیر دستش در زیر درفش عقاب زرین گشاده بال وی که با قدرت و اقتدار بر افراشته بود، در پناه قانون زیبا و بی نظیر وی، فرهنگ و میراث ملی خویش را نگه داشته و ترویج دهند.

آری ایرانیان کورش بزرگ را در تمام دوره ی هخامنشی به عنوان آیینه ی تمام نمای قومی و نمونه ی مردانگی و پهلوانی و ساده زیستی و سرفرازی می دانسته و آرامگاه او را مقدس می شماردند و پس از دوره ی هخامنشیان نیز به گونه های دیگر که جای بسی تأمل دارد، کوشیدند تا بدان توهین و بی احترامی نگردد.

یگانه مردی که افلاطون در قطعه ای از کتاب سوم خود، قوانین دوره ی کورش و سیاست وی را چنین تعریف می نماید: «هنگام پادشاهی کورش بزرگ ایرانیان آزادی داشتند و همه ی مردمان آزاد بودند و سرور و فرمانروای بسیاری از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان رعایای خود را در آزادی سهیم کرده بودند، چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم می دیدند و با همه به برابری رفتار می کردند، سربازان در موقع خطر آماده ی جان فشانی بودند و در جنگ با جان می کوشیدند. اگر در میان ایرانیان مرد خردمندی بود که می توانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند باشد، چنان می کردند که همه ی مردم از خردمندی او استفاده کنند. پادشاه بر کسی حد نمی ورزید، اما به همه آزادی می داد تا آنچه می خواهند بگویند و آن کس را که اندرز بهتر می داد و رای بهتر می نهاد، گرامی تر می داشت ،این بود که کشور از هر لحاظ پیشرفت کرد و بزرگ شد، زیرا افراد آزادی داشتند و در میان آنان محبت بود و نسبت به هم، حس خویشاوندی می کردند».

و باز پرسی سایکس مورخ و سردار نظامی انگلیسی گفته است: «من شخصن سه بار به زیارت آرامگاه کورش بزرگ رفته ام و... هر موقع به این نکته متذکر شده ام که دیدن مقبره ی اصلی کورش پادشاه بزرگ و شاهنشاه عالم، مزیت کوچکی نیست و من چقدر خوشبخت بودم که به چنین افتخاری نایل شده ام و در واقع شک دارم که آیا برای ما قوم آریایی هیچ بنای دیگری هست که زیاده از آرامگاه بنیان گذار شاهنشاهی پارس و ایران ... اهمیت تاریخی داشته باشد».

واما گزنفون، شاگرد سقراط حکیم، هم شاگردی ارسطو، تاریخ نگار و سردار یونانی که در جنگی در مقابل ایران نیز قرار گرفت و حدود دویست سال بعد از کورش می زیسته، در کتاب خود از وی به عنوان بزرگترین و پر افتخارترین شخصیت تاریخ یاد می کند و بقدری وی را گرامی می دارد که بسیاری از تاریخ نگارها می گویند در این باب گزنفون اغراق کرده و کوشیده است تا شخص ایده ال خود را برا ی سر و سامان دادن وضعیت از هم پاشیده یونان، به تصویر بکشد.

اما هرودوت تاریخ نگار دیگر یونانی که وی را پدر مورخین خوانده اند و حدود 100 سال بعد از کورش بزرگ می زیسته در باره ی تاریخ دوره ی این ابر مرد، می گوید در مورد کورش چهار روایت وجود داشته و آنچه را که وی نوشته از قول پارسی هایی است، که نمی خواستند بیش از اندازه کارهای کوروش را جلوه دهند.

و در این مورد جناب پیر نیا معروف به مشیرالدوله در کتاب 3 جلدی تاریخ ایران باستان خود می فرماید:

شاید گزنفون یکی از سه روایت دیگر را انتخاب کرده است.

و اما این صاحب قلم از شما می پرسد: یک یونانی که دارای اسم و رسم فلسفی، رزمی و تاریخ نویسی می باشد و خود مدتی در ایران نیز می زیسته و در جنگی سرداری سپاه یونان در مقابل ارتش ایران را به عهده داشته و باعث موفقیت یونانیان می گردد آیا معقول است که در باب شخصیت کورش بزرگ کار را به صورت اغراق آمیز به ستایش برساند؟

آیا افلاطون نیز در این مورد اغراق می نماید؟ و از اینها که بگذریم، اگر از این چهار روایت، بدترینش که توسط هرودوت و حتی کتزیاس تاریخ نگار دیگر یونانی و همچنین سایر تاریخ نگاران نقل گشته را بخوانیم باز چیزی از مقام بلند مرتبه ی این شخصیت والی تاریخ کم و کسر نمی گردد.

آقای حسن پیرنیا در جای دیگر از کتاب خود در مورد خصال کورش آورده اند:

«کورش در میان اشخاص تا ریخی عهد قدیم یکی از رجال قلیل العده ای است که نامشان به اذهان ملل و مردمان عصر ما خیلی مأنوس است. حتی می توان گفت که از این حیث، او یکی از سه مردی است که به تر تیب تاریخ اسمشان چنین ذکر می شود: کورش، اسکندر و قیصر(ژول سزار). معروف بودن او در میان ملل حیٌه چند جهت دارد: اولن باید گفت که پیغمبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را کتاب مقدس میدانند از کودکی اسم کورش را شنیده اند و با آن مأنوس گردیده و نسبت به نام این شاه احترام می ورزند ثانین کورش را مورخین عهد جدید و قدیم به اتفاق آراء بانی دولتی می دانند که از حیث وسعت سابقه نداشت و ازسیحون تا دریای مغرب و احمر ممتد بود ولی اگر قدری دقیق شویم، روشن است که شئون کورش از جهانگیری های او نیست زیرا قبل از او هم مصر، بابل و آسور پادشاهان عظیم الشأن و جهانگیران نامی داشتند، مانند آسور که زمانی حکمران تمام آسیای غربی و مصر بود، اگرچه وسعت ممالک او به وسعت ایران زمان کورش بزرگ نمی رسید. شئون کورش از طرز سلوک و رفتاری است که در مشرق برای اولین دفعه پدید آورد و سیاست ظالمانه و نابود کننده ی پادشاهان سابق و با الخصوص سلاطین آسور را به سیاست رأفت و مدارا تبدیل کرد. برای نمونه کتیبه ی آسور بانی پال را که پس از تسخیر عیلام نوشته شده بود به خاطر می آوریم و حال آنکه چنین کتیبه ها به مضامین دیگر زیاد است: "خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را تمامن به آسور کشیدم و در مدت یکماه و یک روز کشور عیلام را به تمامی عرض آن جاروب کردم. من این مملکت را از عبور حشم و گوسفند و نیز از نعمات موسیقی بی نصیب ساختم، به درندگان و مارها و جانوران کویر و غزال اجازه دادم که آن را فرو گیرند". در کتیبه های دیگر خود، پادشاهان آسور میبالند به اینکه هزاران زبان از مغلو بین کشیدند، فلان قدر تل از سر ها ی بریده بلند کردند و چنان فلان مملکت را زیر و زبر کردند که صدای حیوانی هم در آنجا شنیده نمی شود. پادشاهان آسور اطفال اسرا را در آتش می سوزاندند، خود اسرا را به دست خود کور می کنند و این کار را عبادتی نسبت به خدایان خود میدانند. سالم ماندن پادشاهان مغلوب پس از اینکه اسیر شد، واقعه ای است فوق العاده زیرا عادت چنین است که باید خود او را با کسان و همراهانشان کشت. رفتار پادشا هان مصر و بابل هم تقریبن با تفاوتهایی چنین بود. اگر این درندگی و مظالم را با رفتار کورش چناچه از مدارک و اسناد صحیحه و نوشته های مورخین عهد قدیم استنباط می شود، مقایسه کنیم تفاوتهایی بین این دو نوع سلوک میابیم: پادشاهان و شاهزادگان مغلوب کشته نمی شوند، اینکه سهل است از خواص و ملتزمین کورش و دوست او می گر دند (مانند کرزوس و تیگران). در شهرهای مسخر کشتار نمی شود، مقدسات ملل محفوظ و محترم می ماند. کورش در بیانیه ها و فرامین خود از مقدسات ملل با احترام و تعظیم و تکریم اسم می برد، آنچه را که از ملل مغلوبه ربوده اند پس می دهد و از جمله موافق تورات پنج هزار و چهار صد ظرف طلا و نقره به بنی اسرائیل رد میکند. معابد ملل مغلوبه را می سازد و می آراید (مانند معبد اِساهیل و ازیدا در بابل و امر به بنای معبد بزرگی در بیت المقدس). پس از کشته شدن بلتشصر، پسر پادشاه بابل، به حکم کورش دربار پارس و تمام قشون ایران عزادار می شوند. در لیدیه کورش یک والی از خود لیدی ها معین می کند. شهر صیدا که به دست بخت النصر پست و ذلیل گردیده بود، به دست کورش بلند و دارای پادشاهی از خود می گردد. این گونه رفتار کورش معلوم است که ناشی از اخلاق او بوده ولی خود این اخلاق تمامن از صفات شخصی یا فردی ناشی نیست بلکه باید گفت که عقاید مذهبی ایرانیان قدیم نفوذی در این نوع رفتار و کردار داشته، چناکه با کمی مطالعه ی تاریخ این نکته روشن تر خواهد بود. راست است که دو نفر از شاهان هخامنشی یعنی کبوجیه و اردشیر سوم را مورخین قدیم بسیار بد توصیف کرده اند ولی این هم مسلم است که این دو نفر در اقلیت واقع شده اند و اکثر شاهان هخامنشی چنانکه بدانیم، بزدگ منش و با رأفت بوده اند. با الحاصل قضاوتی که درباره ی کورش نظر به اسناد و مدارک و نوشته های مورخین عهد قدیم می توان کرد این است: او سر داری بود ماهر و سائسی بزرگ. او لیاقت خود را از حیث سرداری در جنگ با کرزوس نمود زیرا موقع را تشخیص داده با سرعتی حیرت آور در بحبوحه ی زمستان تا قلب لیدیه تاخت و به دشمن مجال نداد از نو قوت گیرد. برگردانیدن دجله هم از کار های فوق العاده است، زیرا دلالت میکند براینکه نظم و ترتیب و اطاعت نظامی در قشون کورش استوار بوده. او اراده ای داشت قوی و عزمی راسخ. حزمش کمتر از عزمش نبود، چه به عقل بیشتر متوسل می شد تا به شمشیر. کیفیات تسخیر سارد و بابل شاهد این معنی است. سلوک کورش با مردمان مغلوب دوره ی نوینی در تا ریخ مشرق قدیم گشود که تا آمدن اسکندر به ایران امتداد یافته و آن را از دوره های قبل تمیز داد.

بعضی مصنفین یونانی هم او را ستوده اند، به طور مثال «اشیل» ادیب و شاعر معروف یونانی در تراژدی (نمایش حزن انگیز) خود موسوم به «پارسی ها» می گوید: «کورش که یک فانی سعادتمند بود به تبعه ی خود آرامش بخشید ... خدایان او را دوست می داشتند، زیرا دارای عقلی بود سرشار ... «از تمجیدات کزنفون فقط این عبارت را ذکر می کنم: «او توانست دلهای مردمان و ملل را طوری رو به خود کند که همه می خواستند جز اراده ی او چیزی بر آنها حکومت نکند» از جهانگیران عهد قدیم اسکندر برای کورش، یعنی نام او، احترامی مخصوص داشت. چنانکه مورخین جدید بالاتفاق او را یک قاید تاریخی و شاهی بزرگ دانسته اند و هر یک درباره ی او تـقریبن در زمینه هایی در طول تاریخ عمر گرانقدرش، تمجیداتی قایل شدند. فقط کنت گوبی نو در تمجید این شاه غلو کرده، چنانکه گفته: «او هیچ گاه نظیر خود را در این عالم نداشته ... این یک مسیح بود و مردی که درباره اش تقدیر مقرر داشته بود: باید از دیگران برتر باشد». (تاریخ پارسی ها، جلد1

اما به نظر صاحب این قلم، در جواب به این ادیب و شاعر بزرگ یونانی که خود دارای نامی جاوید می باشد، باید گفت: علاوه بر آنچه که شما فرمودید، کورش بزرگ نه تنها فانی نبود، بلکه نام و یاد این پهلوان عرصه ی خرد در تاریخ و در قلب و جان ایرانیان و ایران دوستان به جاودان باقی است، همانطور که شاعر گرانقدرمان می فرماید:

«

سعـدیـا مـرد نـکو نـام نـمیـرد هـرگـز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند»

و اینک طرح یک پرسش، چرا هرکه تمجیدش از این ابرمرد بیشتر است، غلو کرده؟، در حالی که به قول خداوندگار روم مولانا جلال الدین محمد بلخی:

خوشتر آن باشد که سر دلبران گـفتـه آیـد در حـدیث دیگران

حال چه سرزنشی از آن با لاتر برای ما وارثان این بانیان رسم و آیین نو، که نه تنها ایشان را نمی شناسیم، بلکه این نام آوران را به دست فراموشی سپرده و حدیث دیگران از این دلبران را نه تنها نمی خوانیم و گوش جان بدان نمی سپاریم، بلکه آنرا کلامی اغراق آمیز خوانده وصحبت از غلو در حق این سرآمدان روزگار بر زبان رانده یا به قلم می نگاریم.

و باز در رابطه ی راد منشی این بزرگ مردان می توان گفت اما بهتر است مراجعه ی مستقیم به اسناد و کتاب های تاریخی نمایید تا خود نتیجه گیری و جمع بندی خویش را داشته باشید که این کار بس ارزنده تر می باشد.