گزنوفون مورخ نامدار یونانی در کتاب کوروپدیا ( زندگی کوروش بزرگ ) چنین می نگارد :
کوروش بزرگ پس از هفتمین بار که سراسر امپراتوری ایران را سرکشی کرد
دیگر قدرت و توان جوانی را نداشت و روزگار پیری اش آغاز شده بود . پدر و
مادرش سالها پیش با دنیای فانی بدرود حیات گفته بودند . وی به مناسبت
هفتیمن سرکشی به کل سرزمینهای ایران که بیش از دهها کشور می شد جمع کثیری
از رعیتهای و افراد عام ایران را گردآورد و سپس به آنها پاداشهای بسیاری
بخشید . سپس شبانگاه به بالین خواب رفت . همان شب در عالم رویا ندایی او
را مخاطب قرار داد و چنین گفت :
"ای کوروش خود را آماده ساز زیرا به زودی به ملکوت خدایان پرواز خواهی نمود "
کورش از شنیدن این ندا سراسیمه از خواب برخاست و خواب برای بزرگان
بازگو کرد و چنین پاسخ شنید که به زودی به دیار جاوید خواهی شتافت . کوروش
پس از شنیدن این سخن دریافت که آماده سفری بس طولانی و ابدی خواهد بود و
پایان زندگی پر فراز و نشیبش اش فرا رسیده است . پس روی به درگاه یزدان
نمود و چنین گفت :
ای ایزدان این آخرین قربانی من را پس از یک عمر مجاهدت و کوشش با لطف
و کرم خویش بپذیرید . من از یاری خداوند در تمامی مراحل زندگی ام
سپاسگزارم . موهبت او بود که به من راه درست را نشان داد و دریافتم چگونه
باید از خطا دوری بجویم. خداوند را ارج مینهم که حتی در اوج قدرت هرگز از
یادش دوری ننمودم . اینک تنها و آخرین آرزویم این است :
"روزگار زن ٫ فرزندان ٫ دوستان ٫ مردم و میهن عزیزم سعادتمند گردد و عمرم را با شرافت به پایان برسانم "
کوروش پس از این سخن راهی کوه مقدس ایرانیان شد و قربانیان بسیاری را
روانه خداوند کرد . سپس به قصر خویش باز گشت تا اندکی بیاساید . چون زمان
استحمامش فرا رسید او را دعوت کردند تا خود را شستشو دهد ولی وی پاسخ داد
که ترجیح می دهد در بستر خویش به استراحت بپردازد . شب هنگام زمان شام فرا
رسید . خادمانش وی را جهت صرف شام فرا خواندند ولی باز کورش از ترجیح داد
که در بسترش آرامش اختیار کند . ولی چون عطش بسیاری داشت از خادمانش آب
درخواست نمود و نوشید . فردای آن روز فرزندان را فراخواند . پسران کوروش
در تمامی مراحل زندگی ( نبردها - سختی ها - شادمانی ها و . . . ) در کنارش
بودند . سپس بزرگان هر قوم ایران را نیز فراخواند . موبدان و ریش سپیدان و
اندیشمندان را خواست که همگی کنارش گردآیند . پس از آنکه افراد زیادی در
محل حضور پیدا نمودند کوروش سخنان اش را آغاز کرد :
ای پسران - دوستان و بزرگان ایران اینک بدانید که عمر من به پایان
رسیده است . نشانه های بسیاری وجود دارد که همگی از سفر به دیار جاوید خبر
میدهد . من در زندگی ام مردی خوشبخت بودم . در روزگار کودکی از تمامی
نعمات زندگی که هر کودکی نیک به دان آراسته بود برخوردار بودم . چون به
دوران جوانی رسیدم مزایای جوانی را کسب کردم و از آن بهره جستم و در دوران
پیری ام از هیچ نوع موهبتی محروم نبودم . از روز نخست به خاطر دارم که
هرچه به عمرم افزوده می شد احساس قدرت و توانایی بیشتری میکردم تا حدی که
در روزگار پیری احساس ضعف ننمودم . هر آرزویی که داشتم همگی برآورده شد و
دست به هر کاری که زدم به یاری خدا پیروز و سرافراز شدم . دوستان و یارانم
از حسن تدبیر من برخوردار شدند . دشمنانم جملگی فرمانم را گردن نهادند .
پیش از حکومت من کشورم سرزمین کوچک و گمنامی در آسیا بود که همه ساله مورد
یورش بیگانگان قرار می گرفت . حال که مرگ من فرارسیده است آن را بزرگترین
و مقتدرترین کشور آسیا به دست شما می سپارم .من به خاطر ندارم در هیچ
جهادی برای عزت و سربلندی ایران زمین مغلوب شده باشم . جمله آرزوهایم بر
آورده شد و سیر زمان به کام من بود ولی در تمام مراحل زندگی از شکست و ضعف
در هراس بودم و هیچگاه مغرور نشدم و خودپسندی را هرگز به خود راه ندادم .
در پیروزی های بزرگ هیچگاه پای از دایره اعتدال بیرون ننهادم و حتی
شادمانی بی جهت ننمودم . حال که آخرین لحظات زندگی را سپری میکنم خود را
بسی خوشبخت و سعادتمند می دانم . زیرا فرزندانم همگی سالم ٫ با نشاط و
عاقل هستند و وطنم از همه جهت مقتدر و باشکوه است و یارانم مسرور و
محتشمند . آیندگان از من و کشورم به نیکی یاد خواهند کرد . آیا با چنین
موفقیت هایی نباید با آرامش خاطر و امید بسیار به دیار باقی چشم بر روی هم
بگذارم ؟
حال زمان آن فرا رسیده است که من جانشین خود را برگزینم تا از نفاق و
سخن بیهوده جلوگیری شود . من هر دوی شما پسران ( کمبویجه و تانااوکسار (
بردیا )) را به یک اندازه دوست می دارم ولی امور کشوری را به دست فرزند
بزرگتر می سپارم که تجربه بیشتری دارد . من در دوران زندگی از سنت کشورمان
بهره بردم و مقید به حرمت نهادن به برادران و بزرگتران بودم . چه در راه
رفتن و جه در سخن گفتن . هنگام نشستن بزرگ تر و ریش سپیدان را مقدم از
نشستن خود می دانستم . به همین جهت به تمام فرزندانم از دوران کودکی آموزش
دادم که در تمامی مراحل زندگی به مهتران و بزرگان احترام گذارند و آنها را
بر خود مقدم شمارند . شما و آیندگان نیز باید چنین کنید تا این سنت نیک
ایرانی باقی بماند . پس تو ای کمبوجیه پس از آنکه بر اریکه حکومت ایران
نشستی دمی در زندگی و کشورت غفلت مکن و این موهبتی بزرگ که خداوند به من
داده بود را حفظ کن . تو ای تانااوکسار عزیز حکومت ماد ( آذربایجان و
کردستان ) ٫ ارمنستان و کادوزی را به تو می سپارم . خداوند را سپاسگزارم
زیرا تمامی نیازهای یک پادشاه نیکو را در شما دو فرزند عزیزم می بینم .
کمبوجیه مسئولیت بیشتری نسبت به تو ای تانااوکسار بر عهده دارد . هردوی
شما بایستی گونه ای حکومت کنید که زمان استراحت نداشته باشید . عشق به
کارهای بزرگ و مشکل داشته باشید و در نهادتان پی ریزی کنید . کوشش کنید که
فریب کاری و نیرنگ بیگانگان در شما نفوذ نکند . زیرا اینها مانع از درست
حکومت کردن است .
ای کمبویجه بدان که عصای زرین - سلطنت را حفظ نمی کند بلکه یاران
صمیمی و نیک برای پادشاه بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه است . این را بدان
که افراد وفادار عموما کم پیدا می شوند زیرا اگر این خصلت نیک فراگیر بود
دیگر خیانت و دروغ و دشمنی وجود نداشت . پس تو نیز بایستی در تلاش برای
جذب چنین افرادی باشی که البته این کوشش با جور ٫ ستم ٫ زور و قدرت یافت
نمی شود بلکه با یاری به دیگران ٫ کارهای نیک و رفتار پسندیده بدست می آید
. اگر برای اداره امور کشوری نیاز به یاری داشتی همکاران خود را از میان
اشخاص شریف و اصیل برگزین . هم میهنان خودمان بدون شک از خارجیان و مردمان
کشورهای دیگر بهتر به کشورشان خدمت میکنند و به ما نزدیک ترند . آنها از
خون ماهستند و با آداب و فرهنگ و رسومات ما بزرگ شده اند . پس کوشش کن که
از ایرانیان برای اداره این کشور بهره ببری . این پیوستگی که میان
ایرانیان وجود دارد به لطف خداوند است و شما نیز باید برای حفظ آن کوشش
کنید . اتحادتان را در تمام زندگی حفظ کنید تا همیشه پایدار و سرافراز
باشید . هر افتخاری که نصیب هر کدام از شما دو برادر شود گویی برای دیگر
کسب افتخار شده است پس تلاش کنید که برای یکدیگر موفقیت بیافرینید . هر
کدام از شما که قدرت بیشتری داشته باشید هیچ کس جرات بی احترامی به برادر
پایین تر را نخواهد کرد . پس موفقیت هر کدام از شما موفقیت آن دیگری است .
در هیچ کجای گیتی ننگی بالاتر از نفاق و دورویی و دشمنی بین دو برادر و
خانواده سراغ ندارم .
ای پسران عزیزم من هر دوی شما را به خدا و سپس سرزمین و وطنم را به
شما می سپارم و از شما تقاضا دارم اگر می خواهید که رضایی خاطر من را
فراهم سازید دست اتحاد و یاری به یکدیگر دهید تا پیوسته روح و روان من از
شما شاد باشید . امیدوارم این تقاضای من را عملی سازید زیرا من پیوسته
ناظر بر اعمال شما هستم . پس از مرگ شما دیگر روح مرا نمی بینید ولی اثرات
آن را در زندگی خویش احساس خواهید کرد . مگر بارها ندیده اید که کسی که
دست به ریختن خون هم نوع خود می زند همیشه وحشت ٫ اضطراب و احساس گناه را
در زندگی اش حس میکند و دمی راحتی و آسایش ندارد ؟ اگر روح و روان در
زندگی زمینی تاثیری نداشت بدون شک هیچ گاه این افراد احساس پشیمانی و گناه
نمی کردند و با انجام چنین کاری خشنود و سربلند می شدند . من در طول زندگی
ام پیوسته باور داشته ام که روح آدمی پس از مرگ از کالبد خاکی جدا می شود
ولی هرگز محو یا نابود نمی شود . هرگز نتوانسته ام باور کنم که زندگی یا
روح و روان پس از مرگ وجود خارجی نداشته است . من همیشه بر این باور بوده
ام انسان مانند جوهری رنگین است که پس از مرگ آلودگی ها و رنگهای تیره اش
از آن جدا می شود و پاکی و اصالتش آغاز می شود . قطعات مختلف بدن به مبدا
اصلی اش یعنی خاک باز میگردد . یاران و هم میهنان من : مرگ شبیه به خواب
است در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از هر قید و بندی
آزاد می شود بر آینده مسلط می شودو خبر آن را برای ما بازگو میکند . پس
بدانید که من در تمامی مراحل زندگی شاهد و ناظر کارهای شما هستم . پس هرگز
پای از دایره درستی و خدمت بیرون نگذارید . اگر هم بر این باور هستید که
روح همراه با بدن نابود می شود و هیچ باقی نمی ماند از خدای بزرگ بهراسید
که بدون شک ناظر و شاهد اعمال شماست ٫ نظام دنیا بر عهده اوست ٫ بر هر
کاری تواناست و در بقایش شکی نیست . اگر کارهای شما پیوسته در راه عدالت و
مهرورزی باشد دیری نمی کشد که ارزش شما در بین مردم گسترش می یابد و قدرت
شما روز به روز بیتشر می شود . ولی اگر چنین نکنید روز به روز ضعیف تر و
به پایان حکومت خود نزدیکتر می شوید . حتی اگر فقط به نزدیکان و محبوبان
خود ظلم کنید بدانید که دیگران بر چنین پادشاهی اعتماد نخواهند کرد و پایه
های حکومتش سست خواهد شد . از تاریخ درس بگیرید و بر سرگذشت دیگران
بیاندیشید . در آئینه گذشتگان بسیار پدران و فرزندانی بوده اند که اتحاد و
مهرورزی را از زندگی خود هرگز دور نکرده اند . پس از آنها الگو بگیرید .
نفاق در بین خانوده پادشاه بدون شک سلطنت و کشور را متزلزل می کند و ظلم و
ستم دشمنی و کینه را ایجاد می کند . همیشه الگوی خود را از میان افرادی
برگزینید که در زندگی رستگار و سرافراز بوده اند و پای از راه عدالت و
نیکی بیرون ننهادند .
دیگر بس است . گفتارم به داراز کشید . فرزندان من پس از مرگ بدنم را
در طلا یا نقره یا امثال آن نپوشانید . زودتر آن را در آغوش خاک کشورم
بسپارید که منشا نیکی و ثروتها و زیبایی هاست . من عمر خویش را در یاری به
مردم سپری نمودم . نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت که
این آسایش برایم از تمامی لذتهای زندگی بالاتر بود . اکنون حس میکنم که
روحم آهسته آهسته از بدنم دور می شود و بسی سبک شده ام . این راهی است که
همه شما نیز خواهید رفت . اگر از میان شما کسی میخواهد که دستم را لمس کند
و فروغ چشمم را ببیند نزدیک شوید زیرا پس از مرگ راضی نیستم دورم گرد آیید
. حتی به شما فرزندانم نیز اجازه نمی دهم بدن بی روحم را نظاره کنید و آه
بکشید . پس از مرگ همه مردم ایران را برای شرکت در سر مزارم که پیکر بی
جان من در آن خاک شده است فراخوانید و از همگی آنان پذیرایی کنید . از هر
شهری که آمدند بگذارید که با رسومات و فرهنگ خودشان مراسم را اجرا کنند .
زیرا با این کار روح من در سرای ابدی بس شادمان و سربلند می شود . اینک
برای آخرین بار میگویم که بهترین ضربتی که به دشمنان میتوانید وارد کنید
این است که :
با دوستان خود با مدارا و نیکی رفتار کنید
پسران من خدا یار و یاور شما باشد . بدرود من را به مادرتان برسانید
. یاران حاضر و کسانی که در این مکان نیستند برای همیشه با شما بدرود می
گویم .پس از ادای این سخنان حضار برای فشردن دست کوروش بزرگ پادشاه
دادگسترشان به کنار وی رفتند و پس از ساعتی کوروش بی صدا و آرام بر بستر
مرگ جای گرفت و روان و خاطری پایدار و بزرگ منشانه از خود به جای گذاشت .