آنچه پدران ما به فرزندان خود و آنها نیز به فرزندان خود
درباره آغاز حکومت و تمدن و پادشاهی ایران گفته اند و از آنها به ما رسیده
، این چنین است:
نخستین روز فروردین بود طبیعت جان
تازه یافته بود گیاههای تازه رسته جلوه دیگری داشتند ، گلهای لاله شقایق
بر دامن کوه جشن رویش برپا کرده و با وزش نسیم می رقصیدند ، خورشید بهاری
گرمای مطلوبی داشت. بزرگترها ، کهنسالان و جوانان نستوه تا بالای کوه آمده
بودند
، انتظار داشتند تا کیومرث آن جوان
رشید که همواره از پوست پلنگی که خود شکار می کرد می پوشید ، از نبرد تازه
با حیوانات وحشی و دیوان و راهزنان بازگردد، هنوز آفتاب بالا نیامده بود
که سرو کله کیومرث از دور پیدا شد در حالی که بر دوش
خود لاشه پلنگ و در دست سر شیری داشت ، با گامهای استوار و محکم از ستیغ
کوه به پایین آمد. صدای هلهله شادی از مرد و زن و کودک و بزرگ برخاست ،
نخستین پیران جلو رفتند و پس از درود ، گفتند: آفرین بر این شجاعت تو باید
شاه ما باشی تو باید فرمانروا و حاکم ما باشی ما با داشتن جوان پاک و
شجاعی چون تو می توانیم بر همه سرکشان و بدکاران پیروز شویم و از شر
حیوانات وحشی در امان باشیم و سرزمین خود را بگستریم. ما قول می دهیم
همواره یار و یاور و مشاور تو باشیم و از فرمانهایت اطاعت کنیم.
آنگاه
جوانان جلوتر آمدند و گفتند: ای کیومرس تو مایه افتخار ما جوانانی بازوان
و نیروی ما در اختیار توست، اگر شاهی را پذیرا شوی ما از تو فرمانبرداری
می کنیم و می توانیم سرزمین خود را تا آن سوی دریاها توسعه دهیم ، تا نام
ایران را در سراسر گیتی بگسترانیم.
آنگاه کیومرث زبان
به ستایش خدا گشود و گفت: ایزد پاک را سپاس میگویم که به ما خرد ویژه داد
تا بتوانیم سرزمین خود را آباد و دشمنان خود را خوار گردانیم ، اهریمنان
را نابود و دیوان را تار و مار سازیم. اکنون که شما مرا برگزیدید من هم به
دادار جهان آفرین سوگند می خورم تا همواره برای دفاع از سرزمین خود در صف
اول باشم. اهریمنان را تباه و دشمنان را خاک کنم و دوستان و هموطنان را
افتخار بخشم ؛ آنگاه همه به او دست دادند و او را کیومرس شاه نامیدند و
تبریک گفتند. سپس با همیاری ، بنایی در بالای کوه ساختند تا جایگاه شاه
باشد و او از دور همه جا را ببیند و مهاجمان را دفع کند. او هر روز به
پسران و جوانان اصول جنگ آوری می آموخت. آیین کمند ، کمان ، گرز ، فلاخن ،
اسب سواری ، تیراندازی و کمان کشی همراه با هشیاری و رشادت و جوانمردی.
بدین ترتیب روزها و ماهها و سالها گذشت آنها که توانسته بودند بر شیر و پلنگ و گراز وحشی چیره شوند از جمله پلنگ پوشان « پوست پلنگ پوشان » از نزدیکان شاه بودند آنها توانسته بودند با همکاری هم طبیعت را رام ، حیوانات را اهلی و سرکشان را فرمانبردار سازند.