با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب، آنان که از ژرفای بیابانهای عربستان به ایران آمده بودند نظامی را بر پا کردند که ایران را به ما قبل دوران مادها برد . ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب بزرگ شرق به رهبری بزرگ مردی به نام ابومسلم خراسانی نظام شبه برده داری و شبه فئودالی اعراب به یکباره فرو ریخت و دوباره ایرانیان به حکومت بازگشتند و مملکت را در دست گرفتند و تلاش برای از بین بردن نظام شبه فئودالی و برده گی اعراب را آغاز کردند . از میان پیشگامان این قیام بزرگ برای رهائی از استیلای اعراب میتوان به یوسف برم - سپیدگامگان - سرخ جامگان - حمزه آذرک سیستانی و بابک خرمدین نام برد . خرمدین در آن زمان به کسانی گفته میشد که دارای دین بهی میبودند که آنرا زرتشتی مینامیدند و پیرو مزدک.
در انجمن بابک گریستن معنی نداشت و آنان از آیین زرتشتی و مزذکی پیروی میکردند و گریستن را جزو مکروهات دین میدانستند و شاد زیستن را مستحبات . اما شاد زیستن برای آنان به این معنا بود که تنها زمانی انسان میتواند شاد باشد که در جامعه محرومیت نباشد و مردم در رفاه باشند . بابک سردار ایران در آغاز قرن دوم و به عبارتی در سال 200 ق جنبش خود را رسما آغاز کرد . "ابن حزم" مینویسد ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو بر همه ملتها برتری داشتند. مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بود . به گزارش "بلاذری" در حاکمیت ابن فیس اعراب گروه گروه به آذربایجان خیزش میکردند و اموال و زمینهای آنان را تصرف کردند . طبق تاریخی بخارا از اعراب چنین میگوید : مردی وی را دو دختربود که "ورقا ابن نصر" هردو دختر را بیرون کشید . مرد گفت :چرا دختران مرا میبری ؟ مرد عرب جواب نداد و اعتنایی نکرد . پدر بجست و کاردی بزد و برشکمش فرو برد . خبر به سران قبیله رسید و تمام مردانی که در آن روستا قادر به جنگ بودند به جهت تنبیه توسط اعراب وحشی کشته شدند. بنابراین بابک برخواست و به پشتوانه مردم دست به نهضتی زد که در تاریخ همیشه جاوید ماند . نخستین درگیری سپاه مامون با بابک در سال 204 ق گزارش شده است و نتیجه این جنگ پیروزی بابک شد. بعد از آن در سالهای 206 تا 212 هر سال سپاه عباسی عازم جنگ با بابک شدند که هرباره شکست خوردند . در سال 209 ق در دو نبرد بزرگ دو تن از فرماندهای برجسته مامون به قتل رسیدند . بابک در تمامی جنگهای خود با دلاوری و شهامت و اراده ای قوی خواب و خوراک و قدرت این اعراب وحشی را از بین برد.در یکی از نبردها که در آستانه ی شکست بودند بابک و برادرش مازیار و کاوه زره ی خود را در آوردند _ بابک فرمود:بنگرید و آگاه باشید که این آخرین نبرد ماست . اعراب از این جمله به وحشت افتادندبه دل سپاه تازیان وارد گشت و فرمانده ی تازیان را کشت و اینقدر مقاومت کردند که اعراب از بیم جانشان فرار کردند وبابک و یارانش آنها را تعقیب نموده و همه ی آنها را درهم کوبید. بعد از این پیروزی های چشمگیر بابک به گفته تاریخ طبری مردم تا اصفهان و همدان به جنبش او پیوستند . در آن زمان مامون در سال 18 رجب 218 ق درگذشت و برادرش معتصم به جایش نشست . او بلافاصله لشگری به غرب ایران گسیل کرد که به گفته تاریخ طبری در اواخر این سال شست هزار نفر از روستائیان همدان را قتل عام کردند . ولی در نهایت بابک سپاه معتصم را شکست داد و مرز فعالیت بابک تا بغداد هم رفت و معتصم از بیم حمله بابک به کاخش محل خود را به سامرا منتقل نمود و آنجا در آینده پایتخت دولت عباسی شد . تا اینکه خانواده بابک از جمله پسرش اسیر شدند . پسر بابک را مجبور به نوشتن نامه ای کردند تا بنویسد که بابک ( پدرش ) اگر تسلیم شود به صلاح همگان است . نامه به دست بابک رسید و او که به همراه زن و مادر و یک برادرش به قصد ارمنستان سفر میکرد با خواندن نامه بر افروخته شد و گفت اگر آن جوان پسر من بود باید جوانمردانه میمرد نه اینکه خودش را تسلیم دشمن کند . در چند روز بعد مادر و زن و برادرش دستگیر شدند و بابک به تنهایی مجبور به فرار به ارمنستان شد . و در نهایت یکی از کشاورزان که رخت و لباس برازنده و شمشیر زرین او را دید متوجه شد او شخص معمولی نیست و احتمالا بابک خرمدین است و در نتیجه او را به منزل دعوت کرد و او را خبر داد و در نتیجه بابک دستگیر شد .سپس او را دست بسته بردند و در بین راه مردم جمع شده بودند و از دستگیری رهبر محبوبشان شیون میکردند و بر سر میزدند . سپس بابک را به سامرا منتقل کردند و او را در لباسی زنانه و حنا کرده همراه با نقش و نگار در شهر گرداندند تا درس عبرتی برای دیگران شود تا از وطن خودشان دفاع نکند و سپس مراسم اعدام او با هیاهو و شلوغی زیادی آماده اجرا گشت .
"ابن الجوزی" مینویسد معتصم در کنار بابک نشست و گفت تو که اینهمه استقامت و مبارزه کردی حالا مشخص خواهد شد که چقدر تحمل داری . بابک نیز گفت : خواهیم دید.چون یک دست بابک را با شمشیر زدند خون از بازوانش فوران کرد و او صورتش را از خون دستانش رنگین کرد . خلیفه پرسد چرا چنین کردی ؟ بابک گفت : وقتی دستهایم را قطع کردی خون بدنم خارج میشود و چهره ام زرد رنگ و آنگاه تو خواهی گفت که چهره من از ترس مرگ زرد شد و من مایل نیستم چهره زرد رنگ مرا دشمن ( اعراب ) ببیند. سپس پاهای بابک قطع شد و شکمش را دریدند و در نهایت سر از بدنش جدا کردند و جسد بابک را بر روی چوبه داری بلند در سامرا قرار دادند و سرش را خلیفه برای عبدالله طاهر به خراسان فرستاد . اعدام بابک چنان مهم بود که محل دارش تا چند قرن به نام "خشبه بابک" ( چوبه دار بابک ) شهرت همگانی داشت . برادر بابک نیز مانند وی طبق گفته طبری تکه تکه شد و او هم مانند برادر بدون فریاد و شیونی از دنیا رفت . هم اکنون مراسم یادبود این سردار در شهر کلیبر در آذربایجان بر فراز کوهی که قلعه او هم آنجا قرار دارد همه ساله گرامی داشته میشود .
قلعه بابک در ارتفاعات شهرستان کلیبر در آذربایجان
بدین گونه بابک خرمدین بعد از 22 سال مبارزه پر افتخار برای کشورش که در تمام جنگها با اعراب پیروز بیرون می آمد با توطئه مردم ناسپاس گرفتار شد و زندگی وطن پرستانه اش به پایان رسید... روحش شاد باد.