داستان پانتآ برمی گردد به زمان جوانی کوروش و هنگامی که او در جنگ برای صلح بود . کوروش در یکی از جنگ هایش بود که پانتآ به دست سربازان او به اسارت گرفته شد و جزو غنیمت های جنگ به حساب می آمد او از نظر زیبایی بی همتا بود و هر مردی با دیدن او عاشق و دلباخته او می شد وبی گمان با زیبایی بی همتای او و چشمان فریبنده او و آن اندام خوش تراشش هر مردی را وادار به هوا و حوس می کرد و در هر سپاهی بلوا و آشوب به پا می کرد .
تمام سپاهیان کوروش با دیدن او شگفت زده می شدند ولی سپاهیان نیرومند و باوقار پارسی به این راحتی دل به هوا و حوس نفسی نمی دادند و خود را به خوبی حفظ می کردند . در گوشه ای از اردوگاه چند تن از سرداران بزرگ پارسی به دور آتشی جمع شده بودند تا غنائم را بین سپاهیان تقسیم کنند. زیرا کوروش بعد از هر جنگ غنائم را به سپاهیان می سپرد تا خود بین خودشان تقسیم کنند. در همین حین آن ها در پی تصمیم گیری برای پانتآ بودند که یکی از سرداران پیشنهاد داد : پانتآ را به کوروش هدیه بدهیم زیرا او تا الآن هیچ از غنائم نخواسته پس حق اوست که غنیمتی به این کمیابی را داشته باشد. سرداران دیگر این را پذیرفتند و پانتآ را به خیمه راهنمایی کردند و دستور دادند تا حمامش کنند ولباسی زیبا به او بپوشانند و غذایی مفصل تدارک ببینند تا کوروش به آنجا برود . رساندن این خبر به پانتآ را به آراسپ سردار کهن سال پارسی سپردند و هنگامی که آراسپ وارد خیمه شد...

در کفش بمانید...

ادامه اش در قسمت بعد...